جایگاه تفکر در مسیحیت/۳
۵ دقیقه
در شماره قبل رابطه بین الهیات مسیحی و فلسفه و تفکر اعصار گوناگون را مورد بررسی قرار دادیم و دریافتیم که در اعصار مختلف متفکرین مسیحی با توجه به تفکر فلسفی حاکم بر فضای فکری عصر خود و با تأثیر گرفتن از آرا و اندیشههای معاصرانشان، پیام انجیل و مکاشفۀ الهی را در قالب مفاهیم فلسفههای گوناگون بیان نمودند. همانگونه که اشاره شد متفکرین مسیحی به درجات گوناگون از فلسفههای مختلف تأثیر گرفتند و نیز اشاره شد که تأثیرپذیری آنان از فضای فکری عصر خودشان به دلایل گوناگون بوده است که به برخی از این دلائل به شکل اجمالی اشاره شد. در این شماره این بحث را پی میگیریم.
برخورد نقادانه برخی از متفکرین
بطور کلی متفکرین مسیحی در طی اعصار به درجات و نسبتهای گوناگون با فضای فکری و فلسفی حاکم بر جوامعشان ارتباط ایجاد کردهاند. در برخی از این متفکرین تأثیرپذیری از فلسفههای مختلف به شکلی آگاهانه و سنجیده بوده است و در برخی از آنان نیز این تأثیرپذیری به شکلی ناآگاهانه صورت پذیرفته است. برخی از این متفکرین برخوردی نقادانه و سنجشگرانه با تفکر فلسفیای که تحت تأثیر آن بودهاند داشتهاند و در مواردی که نظام فلسفی مورد اعتقادشان با اصول کلام خدا در تضاد و تقابل بوده است، بر ضد آرای نظام فلسفی مورد اعتقادشان موضعگیری نمودهاند و کتابمقدس و اصول ایمان مسیحی عالیترین مرجع اقتدار برای آنان بوده است.
برای مثال در نظام الهیاتی آگوستین اگر چه ما شاهد تأثیر فلسفه نوافلاطونی هستیم، اما در مواردی که آرای فلسفه نوافلاطونی با آموزههای کتابمقدس در تضاد قرار میگیرند، آگوستین در رد این آرای فلسفی تردیدی به خود راه نمیدهد و حکم کتابمقدس را میپذیرد و از آن دفاع میکند. یا در نظام الهیاتی توماس آکویناس نیز ما شاهد چنین رویکردی هستیم و در مواردی که آرای فلسفه ارسطویی در تضاد با اصول کتابمقدس قرار میگیرند، آکویناس پیوسته به نفع کلام خدا موضعگیری میکند و آرای فلسفه ارسطویی را زیر سؤال میبرد. برای مثال در مورد نظریه فلسفه ارسطویی در مورد ازلی بودن ماده و جهان آفرینش، آکویناس این نظریه را نمیپذیرد و دیدگاه کتابمقدس را در مورد آفرینش جهان از نیستی مطرح میسازد.
تسلیم برخی دیگر به فلسفه زمانه خود
اما رویکرد همه متفکرین مسیحی با افکار مسیحی عصر خودشان چنین نبوده است. بسیاری از آنان در پذیرش نظامهای فلسفی مختلف تا بدانجا پیش رفتهاند که در بسیاری از موارد، آرا و نظرات فلسفیای را پذیرفتهاند که در تضاد و تقابل با آموزههای کتابمقدس قرار داشتهاند. در نظامهای الهیاتی این متفکرین، تفکر غالب بر هر عصر به عنوان ملاک و معیار غایی ارزشیابی نظریات مختلف قرار میگیرد. ایشان در مواردی که آموزههای کلام خدا و جهاننگری کتابمقدس با نظریات و جهاننگری عصر خودشان همخوانی ندارد، آرای فلسفی حاکم بر عصر خودشان را میپذیرند و یا سعی میکنند آموزههای کتابمقدس را بگونهای تفسیر کنند که در چارچوب نگرش فلسفی مورد اعتقادشان بگنجد.
این رویکرد را خصوصاً در نظامهای الهیاتی معاصر میتوان مشاهده نمود. برای مثال در الهیات اگزیستانسیالیستی بولتمان، تفکر انسان معاصر به ملاک ارزشیابی آموزههای کتابمقدس تبدیل میشود و وی هر آنچه را که با نگرش انسان معاصر همخوانی ندارد، بعنوان اسطوره ارزیابی کرده و سعی در پالایش کتابمقدس از این اسطورهها دارد که وی این روش خود در مطالعه کتابمقدس را "اسطورهزدایی" مینامد. پیامد این رویکرد بولتمان این است که معجزات و رستاخیز مسیح از مردگان و بسیاری وقایع و آموزههای دیگر که برای ذهن مادیگرای انسان معاصر ناپذیرفتنی مینمایند، بعنوان عناصری اسطورهای و فاقد تاریخیت ارزیابی میشوند. بولتمان سپس سعی میکند تا با تفسیر مجدد این اسطورهها، تفسیری اگزیستانسیالیستی از پیام انجیل ارائه دهد. یا در الهیات پویش (Process Theology) تصویری که از خدا ارائه میشود، تفاوت آشکاری با تصویری که در کتابمقدس ارائه میشود دارد.
در الهیات پویش اگر چه بر روی حضور فعالانه او در همه فرآیندهای آفرینش تأکید میشود، اما خدا در زمان محبوس میشود و بعنوان وجودی معرفی میشود که از آینده آگاهی ندارد و شناخت وی از آینده به همان اندازه شناخت ما میباشد که این تصویر با نگرش کتابمقدس در مورد خدا بعنوان وجودی که ابتدا را از انتها میبیند و تاریخ را برحسب حکمت خود، بگونهای که خود صلاح میداند پایان میدهد، تضاد دارد. در الهیات پویش نیز ما شاهد غالب شدن فلسفه وایتهد و عناصری از فلسفه وحدت وجودی هستیم که در بسیاری از موارد تصویری متفاوت از کتابمقدس در مورد خدا میباشد.
مسأله محوری: پذیرش مرجعیت کتابمقدس
با توجه به مطالب فوق چنین بنظر میرسد که عامل اصلیای که باعث شکلگیری نظامهای الهیاتی گوناگون میشود، نحوه ارتباط و تأثیرپذیری آنان از تفکر عصر خود یا اعصار گذشته و نیز نحوه برداشت آنان از مکاشفه الهی میباشد. نظام الهیاتیای که از مکاشفه الهی بعنوان معیار و بنیان حقیقت میآغازد و سپس سعی میکند تا با استفاده از واژهها و مفاهیم تفکر عصر خود این مکاشفه الهی را بیان کند و به انسانهای پیرامون منتقل نماید، در نهایت به نتایجی دست مییابد که با راست دینی مسیحی همخوانی دارند و به یک نظام الهیاتی راست دینانه تبدیل میشود.
اما نظام الهیاتیای که از یک تفکر فلسفی خاص یا تفکر غالب بر عصر خود میآغازد و آن را بعنوان معیار و بنیان حقیقت میپذیرد و سپس بر این اساس در مورد مکاشفه الهی به قضاوت مینشیند، به نتایجی دست مییابد که با راستدینی مسیحی همخوانی ندارد و در نهایت تصویری مسخ شده از مکاشفه الهی بدست میدهد که تنها بخشهایی از آن که با فلسفهای خاص همخوانی دارند، پذیرفته شدهاند. بنابراین همانگونه که مشاهده میشود، مسأله محوری در برخورد عالمان الهی با تفکر و فلسفه هر عصری، مسأله پذیرش مرجعیت میباشد. هرگاه کتابمقدس بعنوان مرجع غایی و مطلق پذیرفته شود که بر اساس پیشفرضهای آن باید در مورد هستی و جهان پیرامون و نیز باورهای فلسفی گوناگون به ارزیابی پرداخت، نظام الهیاتیای منطبق با راستدینی پدید خواهد آمد. اما هرگاه فلسفهای خاص یا تفکر غالب بر هر عصر بعنوان مرجع غایی و مطلق پذیرفته شود و بر اساس پیشفرضهای آن، آموزههای کتابمقدس و جهان هستی ارزیابی شوند، در این صورت نظامی الهیاتی که با راستدینی همخوانی ندارد پدید خواهد آمد. در واقع مسأله اصلی، پذیرش مرجعیت است.
پذیرش یا عدم پذیرش مرجعیت کتابمقدس عاملی تعیین کننده در این مورد میباشد. البته عوامل دیگری نیز وجود دارند که منجر به پدیدآیی نظامهای الهیاتی راستدینانه یا غیر راستدینانه میشوند که بررسی هر یک از آنها مجالی دیگر میخواهد. برای مثال بسیاری از عالمان الهی مرجعیت مطلق کتابمقدس را میپذیرند، اما روشهای تفسیری آنان بگونهای است که آنان را به نتایجی که راستدینانه نیستند میرساند. یا برخی از عالمان الهی ممکن است مرجعیت مطلق کتابمقدس را قبول داشته باشند، اما مصون از خطا بودن آن را نپذیرند یا در مورد مصون از خطا بودن آن دیدگاههای خاصی داشته باشند که این امر نیز میتواند منجر به پدید آمدن نظامهای الهیاتیای شود که با راستدینی منطبق نیستند.