تصمیم سال نوی من
۴ دقیقه
باز هم بهاری دیگر و سالی دیگر، و تصمیم سال نویی دیگر. بنده هم مثل خیلی از شما در آغاز هر سال با خودم عهدی میبندم و تصمیمی جدی برای آن سال میگیرم. و باز مثل خیلی از شما، چند روزی بیش نمیگذرد که آن تصمیم پاک از یادم میرود و به دیار فراموشی سپرده میشود! اما امسال تصمیمی گرفتهام که، گوش شیطان کر، قصد دارم جداً به آن عمل کنم.
ماجرا از این قرار است که چندی پیش داستان هامان و مردخای در کتاب استر را میخواندم. داستان را که لابد میدانید. هامان، مرد شماره دوی امپراتوری پهناور ایران که همگان در برابرش دولا راست میشدند و عزت و احترامش میکردند، مردخایِ یهودی را میبیند که حاضر نیست به او تعظیم کند. خونش به جوش میآید و تصمیم میگیرد پادشاه را به صدور حکم قتل تمام یهودیان ترغیب کند. چوبۀ داری نیز در حیاط خانهاش برای مردخای برپا میکند! از قضا همان شب پادشاه بیخواب میشود و از خدمتکارانش میخواهد از کتاب تواریخ ایام قسمتی را برایش بخوانند. به عرض پادشاه میرسانند که مردخای از یک توطئۀ سوقصد به جان پادشاه پرده برداشته. پادشاه مردخای را تکریم میکند، و هامان که قصد کشتن او را داشت خودش بر همان چوبۀ داری که در حیاط خانهاش برای مردخای برپا کرده بود اعدام میشود!
از این داستان درسهای زیادی میتوان گرفت: "خدا از فرزندان خودش محافظت میکند"، یا "خدا متکبران را به زیر میافکند". اما این بار انگار متوجه نکته تازهای شدم، نکتهای که بیگمان مهمترین درسی است که میتوان از این داستان آموخت. هامان، این عزیزکردۀ پادشاه، هر چه میخواست داشت: از مال و مقام گرفته تا قدرت و عزّت و احترام. هر جا میرفت مردم در برابرش تعظیم میکردند و به شوکت و جلالش غبطه میخوردند. هامان میتوانست مرد خوشبختی باشد، اما اجازه داد یک موضوع کوچک و پیشپاافتاده، یعنی تعظیم نکردن یک یهودی، زندگی را بر کامش تلخ کند و سرانجام باعث نابودیاش شود.
مشخص است که تعظیم نکردن مردخای خواب و خوراک را بر هامان حرام کرده بود! او چنان از این مسئله به خشم آمده بود که تصمیم گرفت به هر قیمتی شده انتقام بکشد و به تلافی تعظیم نکردن یک یهودی، چند صد هزار یهودی ساکن امپراتوری ایران را قتلعام کند! حتی پیشنهاد کرد تمام هزینههای این قتلعام را نیز از جیب خودش بپردازد (مبلغی معادل ده هزار وزنه نقره! استر ۳:۹). نتیجه این شد که بجای آنکه از مقام و موقعیتی که داشت لذت ببرد، از بالای دار سر درآورد!
یاد خودم افتادم! خدا چقدر مرا در زندگی برکت داده! چقدر از اطرافیان خوبی دیدهام. از چه مشکلات بزرگی سربلند عبور کردهام. حتی قاتلین پدرم را بخشیدهام! و با این حال گاه در جاده از اشتباه راننده جلویی چنان به خشم آمدهام که خواستهام سر به تنش نباشد، ولو آنکه در این بین جان خودم و دیگر سرنشینان اتومبیل به خطر افتد!
ما معمولاً خود را برای رویارویی با آزمایشات و وسوسههای بزرگ، گناهان بزرگ، و مشکلات و مصائب بزرگ آماده میکنیم چون فکر میکنیم چیزهای بزرگ است که ما را از پا در میآورد. اما از آنجا که برای مواجه شدن با مسائل کوچک و بهظاهر پیشپاافتاده زندگی آمادگی نداریم، اتفاقاً از همین ناحیهای که انتظارش را نداریم بیشترین ضربه را میخوریم. چه بسیارند کلیساهایی که از جفاها سربلند بیرون آمدهاند، اما بر سر رنگ فرش کلیسا میانشان جدایی افتاده است! مسیحیانی که کوهها را جابجا کرده و از صخرههای عظیم عبور نمودهاند، اما بعد پایشان به تکه سنگی کوچک لغزیده و محکم بر زمین سقوط کردهاند! کتابمقدس پر است از چنین نمونههایی: ایلیایی که از اخاب پادشاه نهراسید و بر کوه کرمل در برابر انبیای بعل آتش از آسمان نازل کرد، ساعاتی بعد با شنیدن تهدید ایزابل زنِ اخاب سر به بیابان گذاشت و آرزوی مرگ کرد (اول پادشاهان ۱۹)! یا موسی و هارون که از آن همه موانع در مصر عبور کردند، دریای سرخ را شکافتند و چهل سال در بیابان برهوت وفادارانه قوم را رهبری کردند، اما با یک نااطاعتی کوچک خود را از ورود به سرزمین موعود محروم ساختند: خدا به آنها گفت به صخره بگویند آب بدهد، اما آنها که از شکایات قوم به ستوه آمده بودند بجای گفتن، دو مرتبه به صخره زدند (اعداد ۲۰). همین اشتباه کوچک باعث شد خدا اجازه ندهد سرزمین موعود را به چشم ببینند، و آنان در همان بیابان مردند!
اگر این مردان بزرگ خدا با چنین خطری مواجه بودند، چقدر بیشتر من و شما! بنابراین در آغاز این سال جدید تصمیم گرفتهام تک تک مسائل کوچک و جزئیِ زندگیام را به خدا بسپارم و بخواهم بر آنها حاکم باشد. تصمیم گرفتهام مراقب چیزهای کوچک باشم و در مورد آنها نیز از خدا یاری بطلبم. این است تصمیم سال نوی من!