تأملی در بحران افغانستان
۶ دقیقه
(قبل از سرنگونی رژیم طالبان)
افغانها به مسیح ایمان میآورند. آنها چه در غرب و چه در آسیا مسیح را بعنوان نجاتدهنده در قلب خود میپذیرند.
مسیحیت هیچگاه خود بتنهایی در میان افاغنه پایگاه محکمی نیافتهاست. ولی حال زمان تغییر خیلی چیزها فرارسیده و در این میان ایرانیان میتوانند نقشی اساسی و بنیادی را در این تغییر بعهده گیرند.
زمان تغییر و تحول فرارسیدهاست، زیرا که امروز افغانها پس از پیروزی اسلام و برقراری حکومت مطلقه اسلامی، نسبت به عیسیمسیح بسیار پذیراتر شدهاند. زمانیکه روسها در اوایل ۱۹۹۰ افغانستان را ترک کردند، مسلمانان بنیادگرا این را بعنوان پیروزی اسلام تعبیر نمودند. در حالیکه واقعیت موضوع این بود که پشتیبانی آمریکا و عربستان سعودی نقش اساسی در این میان داشت، ولی در هر حال اینطور بنظر میرسید که یکی از فقیرترین کشورهای جهان، یک کشور ابرقدرت را با نیروی اسلام مقهور و مغلوب خویش نموده است.
مایۀ تعجب نبود که در این زمان مقدار بسیار کمی از افغانها خواهان شنیدن در باره عیسی مسیح باشند. شاید سؤال آنان این بود که با داشتن اسلام و اینچنین قدرت اجرایی دیگر چه احتیاجی به پیامبری چون عیسی مسیح است؟
ولی پیروزی اسلام بزودی تأثیرات تلخ خود را بروز داد. به محض اینکه روسها خاک افغانستان را ترک نمودند، رقابت وحشتناکی بین ازبکها و ترکمنان و تاجیکها علیه اکثریت پتانها بوقوع پیوست. پس از هشت سال خونریزی و قتلعام، پتانها که تحت نام "طالبان" خود را مطرح نموده بودند، پیروز شده و زمام حکومت را بهچنگ آوردند.
با ظهور طالبان، حکومت اسلامی جفا و آزار و اذیت را در داخل و خارج کشور آغاز نمود. در داخل کشور، طالبان یکی از بنیادگراترین نوع حکومت را در جهان به نمایش گذاشت. حتی جمهوری اسلامی ایران نیز از این سیاست خشن و تندرو طالبان خود را کنار کشید. نمازهای پنجگانه در روز اجباری اعلام شد، بانوان از کار در اماکن عمومی محروم گردیدند، حتی بیمارستان بانوان و مدارس نیز تعطیل شد و مردان بخاطر نداشتن ریش به زندان انداخته شدند. موزیک ممنوع اعلام گردید و حتی جشنهای سنتی مانند نوروز نیز متوقف شد. واضح است که مسیحیت نیز کاملاً خارج از شریعت محسوب میگردید و داشتن یک کتابمقدس میتوانست شخص را در دادگاه به مرگ محکوم نماید. در سال ۱۹۹۸ تعداد زیادی از هزاریهای افغانی در شرق کشور تحت عنوان "پاکسازی فرقهای" قتلعام گردیدند.
با وجود اینکه طالبان در اسلامی نمودن افغانستان ظاهراً موفق شدهاند، اما در رسیدگی و حل بحرانهای اقتصادی ناشی از بیست سال جنگ، ناکام ماندهاند. در خدمات عمومی ورشکستگی کامل دیده میشود و کمبود مواد غذایی بیداد میکند. دولت در حل این بحرانها کاملاً ناتوان است. مثلاً در یک آتشسوزی بزرگی که در جنگل پشدارا در ایالت کونار در شرق این کشور بوقوع پیوست، دولت در خاموشی این حریق با اعتراف عجز و ناتوانی، خواستار کمک از کشورهای دیگر شد.
جای تعجب نیست که بسیاری از افغانها بدنبال فرار از کشور هستند، اما متأسفانه در خارج کشور نیز با مصیبت و جفا روبرو میباشند.
در شهر پیشاور در شمال پاکستان، مؤسسات امور خیریه که اکثریت آنان مسیحی هستند، آوارگان افغانی را در پوشش حمایت خود گرفتند. ولی حالا که پاکستان خود به حمایت از دولت طالبان برخاسته، افغانها را مجبور به بازگشت به کشور خود نموده است. حکومت پاکستان بطور عمدی با ندادن اجازه اقامت به کارکنان این مؤسسات خیریه، در تلاش این است که این مساعدتها را از آوارگان و پناهندگان افغانی سلب نماید. بدیهی است که تمایل حکومت پاکستان این است که زندگی در اردوگاههای پناهندگان چنان مشکل گردد که افغانها برگشت را به ماندن ترجیح دهند.
اردوگاههای پناهندگی بهسختی قابل سکونت است. ۴۵۰۰ خانواده که چیزی حدود ۲۲۰۰۰ نفر را تشکیل میدهد در خانههای گلی و چادرها در فاصلۀ بسیار دوری از جاده زندگی میکنند. آنان فاقد برق و آب جاری هستند و از مقادیر بسیار کمی موادغذایی برخوردار میباشند.
یک سازمان امداد و خدمات اجتماعی قادر به اعطای فقط یک وعده غذا ب۱۴۰۰ خانواده در روز میباشد. این غذا نیز کفایت نمیکند، زیرا چیزی جز یک ظرف آب قرمزرنگ، دو یا سه قطعه گوشت و یک قطعه نان نمیباشد. این مقدار غذا برای همۀ اعضای یک خانواده و برای تمام روز است. بقیه افراد هیچ چیز برای خوردن ندارند.
در تابستان درجه حرارت به ۴۰ درجه سانتیگراد میرسد، فقدان وسایل حفاظتی پژمردگی و مرگ را بدنبال دارد. جسدهای مردگان به تپۀ کوچکی برده میشود تا در قبرستانی که هر روز وسعت بیشتری پیدا میکند، بخاک سپرده شوند. با سنگهای نوکتیز، قبرها نشانهگذاری میشوند؛ یک تلاش اسفبار برای اعطای ارزش به انسانهایی که در سالهای آخر عمرشان هیچ چیز نداشتند. اینها جنازههای پناهندگانِ فراموششدۀ افغانی هستند.
زندگی برای افغانهای بیرون از اردوگاه نیز بسیار طاقتفرساست. مثلاً آنان در ایران یا پاکستان دارای هیچ مدراک اعتباری نیستند، از نظر UN به رسمیت شناخته نمیشوند و بطور مداوم در ترس از بازگشت اجباری بسر میبرند. در شهرهای پاکستان، افغانها منبع درآمد سودمندی برای پلیس بشمار میروند. برای آنان دو راه بیشتر نیست، یا رشوه دهند و یا بخاطر نداشتن مدارک قانونی برای اقامت، دستگیر و به کشورشان برگشت داده شوند.
این واقعیت موجود و غمانگیز کشوری بنام افغانستان است. اسلام پیروزی در جنگ را از آن خود نمود، ولی نتایج این پیروزی چیزی جز جفا و مصیبت در داخل و خارج کشور نبوده است. این دلیلی است که چرا باید تغییر ایجاد شود، و همچنین دلیلی برای اینکه چرا امروز افغانها نسبت به عیسی مسیح مشتاق بوده و باعث شده که برای اولین بار دربارۀ افغانهایی بشنویم که به مسیح ایمان آورده و زندگی خود را به او سپردهاند.
البته تعدادی از افغانها ممکن است برای این ایمان آورند که شانس خود را برای رسیدن به کشورهای غرب افزایش دهند. ایرانیان نیز با این موضوع چندان بیگانه نیستند. ولی افغانهای دیگری هم هستند که کشور خود و مردم خود را دوست دارند و حقیقتاً باور دارند که تنها عیسی مسیح قادر است که آن آرامش و برکت دائمی را به ایشان تقدیم نماید.
اما سؤال این است: کدامیک از مسیحیان خواهند توانست که قطرۀ ریز آب را به یک سیل پرقدرت تبدیل نماید؟ و جواب این است: ایرانیان.
افغانها احترام زیادی نسبت به ایرانیان قائل هستند. احساس آنان این است که ایرانیان برادر و خواهر آنها هستند. احساس میکنند که فرهنگ و طرز تفکر آنان را میفهمند و تقاضای آنان این است که ایرانیان خود را برای کمک به آنان بسیج نمایند.
آنان میدانند که تعدادی از رهبران و خادمین کلیسای ایران خود را نسبت به افغانستان و بحرانهای اخیر متعهد میدانستند. اسقف هایک هوسپیان بطور مرتب در پیشاور خدمت مینمود و همچنین برادر روانبخش و مهدی دیباج بارها برای خدمت به افغانها خدمات زیادی انجام داده و برادر دیباج در حال تدارک برای مسافرت به افغانستان بود. هر سه فرد نامبرده در راه ایمان خود کشته شدند.
ایرانیان بطور طبیعی باور دارند که آنان بخاطر تعهد خود به کلیسای ایران بهقتل رسیدند. ولی ایمانداران افغانی ارتباطی بین تعهد آنان به افغانستان و مرگشان میبینند. به عبارتی دیگر، آنان احساس میکنند که خون آنان نه تنها برای ایران، بلکه برای افغانستان نیز بذرهای پرقدرتی میباشد.
چندی پیش در یک جلسه دعا، شخصی این رویای کتابمقدسی را از خداوند دریافت نمود. رویا از این قرار بود که:
«تعدادی از ماهیگیران، ماهیهای زیادی را در تورهای خود صید کردند بطوریکه تورها آنقدر سنگین شده بود که احتیاج به کمک داشتند. آنان تصمیم گرفتند که همسایگان را خبر دهند».
تفسیر این رویا در آن جلسۀ دعا چندان مشکل نبود. ایمانداران در آن جلسه خاطر نشان نمودند که روزی خواهد رسید که تعداد کثیری از افغانها به مسیح ایمان آورند، ولی آنان محتاج کمک از همسایگان هستند.
و ایرانیان همسایهها هستند...