تأملاتِ روحانی/۲۰
۴ دقیقه
نهر خدا
دریافت روحالقدس وعدۀ پدر است. از بطن انسان نهرهای آب زنده روان میگردد. نه بوسیله قرائت کتابمقدس و سعی در عمل نمودن آن، بلکه بوسیله دریافت روحالقدس.
ما خداوند را به اقسام زبانها عبادت و تمجید میکنیم. این خوب است ولی هنوز آن وعدۀ پدر نیست. تجربهای که کسب نمودهایم مانند پا گذاشتن در یک رودخانه است منتهی تا قوزک پا. البته کسانی که سالهای سال در بیابان خشک با لبان تشنه بدنبال اب گشتهاند احساس میکنند که این اندازه آب هم کلی زیاد است و به ?کمال پری ? رسیدهاند. این موضوع باعث شده که همانجا باقی بمانند. وقتی که ما به بچههایمان میگوییم: بیایید به رودخانه برویم، اصل مقصودمان کنار رودخانه است، اما وقتی خدا میفرماید: بیایید به رودخانه برویم، ? مقصودش داخل رودخانه است?.
ما باید آنقدر وارد آب رودخانه شویم که دیگر پایمان به کف آن نرسد و در ان غوطهور شویم.این رودخانه باید بتواند ما را از جا کنده با خود ببرد. نهر خدا باید ما را با خود و بهر جایی که او اراده کند ببرد. امروز ما به طرق مختلف جلو کار روح خدا را گرفتهایم و این به این دلیل است که هنوز پایمان روی کف رودخانه قرار دارد و در نتیجه میتوانیم بهرجای که خودمان دلمان بخواهد برویم. اما وقتی که در آب شناور باشیم، این رودخانه است که ما را با خود به هرجایی که بخواهد میبرد. پیمان تازه مانند رودخانه است.
( خوان کارلوس ارتیز)
خداوند صیادی است که در اعماق ماهیگیری میکند. اگر تو میخواهی به قلاب او بیفتی و طعمه او گردی باید تو نیز خود را پست کرده و به اعماق بروی.
(سام جونز)
خداوند هرگز بذر حیات خود را برزمین روح ناشکسته نمیکارد. او تنها بر زمینی بذر خود را میپاشد که الزام روحش شکستگی را بهمراه آورد. جایی که خاک قلب انسان با اشکهای توبه و شادی آبیاری شده است.
(آلن ردپات)
دو نوع ستارهشناسستاره
شناسی به عصر جدید،
فضا را نوردید و داد این نوید:
?به هرجا که گشتم خدایی نبود،
بهشتی و عرشی بجایی نبود.?
دلی زین سخن هیچ بیغم نشد،
زتشویشها اندکی کم نشد.
ستارهشناسان دو ده قرن پیش،
در آرامش محض غافل زخویش.
شبی در سما اختری نوظهور،
بدیدند کآرام میکرد عبور.
از آن رهنمایی شدند هریکی،
خدا را بدیدند در کودکی.
فروتن بدند و هدایت شدند،
هدایت سوی بینهایت شدند.
نبد بینهایت نهان در فضا،
ولی کودکی بود عیناً چو ما!
نه رادار آنجا نه ماشین نه علم،
همه سادگی بود و ایمان و حلم.
علاج بشر دیدۀ باطن است،
نه چشمی که از شیشه و آهن است!
زتشویش خواهی رهایی اگر،
چو اخترشناسان به کودک نگر!
(از کتاب رنج الهی، نوشته اسقف دهقانی تفتی)
آه چه درد و اندوهی!
آن زمان احساس خواهم کرد
که با غرور بسیار به عیسی گفتم:
همه از آن من و هیچ چیز از تو نیست.
با این همه، وی مرا یافت،
همچنانکه بر درخت ملعون از پیکرش خون میریخت.
و دل بلهوس من آهسته گفت:
اندکی از آنِ من و اندکی از آنِ تو.
هر روز رحمت و فیض پر مهر او،
که شفا میبخشد و یاری میکند به رایگان و بیدریغ،
مرا نرمتر کرد و در گوشم آهسته میگفتم:
کمتر از آن من و بیشتر از آن تو!
ای خداوند، بر بالاترین بلندیها
و برژرفترین دریاها،
مهر تو چیره گشته است.
هیچ از آنِ من، و همه از آن تو!
(رابرت بوید مانگر)
اتحاد در محبت
خدا کاری بیش از گردهمآوری مردم خود میکند، او آنها را متحد میکند. هر بوته سیبزمینی سه یا چهار یا پنج عدد سیبزمینی زیر خاک دارد. به این ترتیب هر سیبزمینی از بوته مجزایی بوجود آمده است. وقتی که موسم درو سرمیرسد تمام سیبزمینیها را از زمین درآورده در یک کیسه میریزند ولی آنها هنوز متحد نشدهاند. شاید بگویند آه خدا را شکر همه ما در یک کیسه واحد قرار داریم ولی هنوز یکی نشدهاند. اول باید شسته شوند و پوستشان کنده شود. بعد از این کارها فکر بکنند که دیگر خیلی بهم نزدیک شدهاند و به یکدیگر بگویند: این محبتی که بین ما وجود دارد چقدر عالی است!
ولی هنوز کار تمام نشده است. بایستی که آنها را خورد کرده با هم مخلوط کنند. حالا دیگر کمی از شخصیت و فردیت خود را از دست میدهند و فکر میکنند که واقعاً برای اجرای اوامر اربابشان حاضر شدهاند. ولی خدا دلش پوره سیبزمینی میخواهد نه سیبزمینی سرخکرده. در آنصورت دیگر هیچیک از سیبزمینیها سر از جای خود بلند نمیکند که بگوید: ای مردم ببینید این منم یک عدد سیبزمینی، بلکه بجای ضمیر ?من? ضمیر ?ما? را بکار میبرد.
(خوان کارلوس ارتیز)
خداوندا میدانیم که بالاتر از ایمان آوردن به تو ایماندار ماندن به توست. پس به ما کمک کن تا از غرور ایماندار بودن رها شده تواضع و فروتنی ایماندار ماندن را بیابیم!
(ناشناس)
نسبت به یکدیگر مهربان باشید، بهتر است انسان با مهربانی مرتکب اشتباه شود تا اینکه با نامهربانی معجزه انجام دهد.
(مادر ترزا)
ای خداوند مرا گرفتار ساز،
که آنگاه من آزادم.
مرا مجبور ساز تا شمشیرم را تسلیم کنم،
و آنگاه من فاتح خواهم گشت.
من در وحشتهای زندگی به نومیدی میگرایم،
هنگامی که تنها و به اتکای خودم برپا میایستم
مرا در بازوهای خود زندانی ساز،
و آنگاه دستهای من نیرومند خواهند گشت.
(جورج متسن)