تأملات روحانی/۱۸
۳ دقیقه
ای خداوند، فقط در محبت میتوانم تو را بیابم.
در محبت، دروازۀ روح من باز میشود؛ محبت اجازه میدهد تا هوایی تازه از آزادی تنفس کنم؛
محبت کوتهبینی مرا میپوشاند.
در محبت است که تمامیت وجود من از حصار محکم کوتهبینی، نگرانی، خودبینی، و خودرأیی آزاد میشود.
در محبت تمام نیروی روح من بهسوی تو بالا میآید و دیگر هرگز تمایلی به بازگشت نمییابد، بلکه میخواهد کاملاً در تو قرار گیرد.
تو بهوسیله محبت در عمیقترین نقطه قلب من ساکن هستی، حتی از خودم به من نزدیکتری.
اما وقتی تو را محبت میکنم، وقتی که میخواهم حصار خود را بشکنم و دردهای رنجآور سؤالات بیپاسخ خود را پشت سر بگذارم، وقتی چشمانم توانایی دیدن دوردستها را ندارد و خارج از روشنایی تو هستم و حتی بیشتر، وقتی خودِ تو،
ای خداوند، ای وجود غیرقابل ادراک، تبدیل به عمیقترین نقطه مرکزی وجود، قلب و زندگی من میشوی،
آنگاه، میتوانم خود را کاملا در تو غرق کنم، و با خودم تمامی سؤالاتم را در محبت تو رها کنم،
تا تو حیات من شوی و تعالی غیرقابل درک تو را در اتحاد با محبتت درک کنم.
وقتی اجازه دارم تو را محبت کنم، درکِ سرِّ عجیب وجود تو برایم تبدیل به چشمهای از برکت و سعادت میشود، سپس وجود لایتناهی تو، از عدم و نیستی من به حرکت درمیآید و وجودِ شکنندۀ من بهجستجوی مشاوری غیرقابل جستجو چون تو برمیآید.
آنگاه تمامیت وجودم، بدون قید و شرط، در احاطه تو قرار میگیرد.
ای خداوندِ عزیز، محبت بزرگتر و مبارکترین است؛
روح مسکین من قادر به فهم تمامیت محبت تو نیست.
ای خدای عظیم و مافوق درک، تو حیات و زندگی من باش، ای خدایی که به من ایمان بخشیدهای و مرا به نور خود آوردهای، خدای محبتم که روشنایی را برزندگی من تابیدی، حال خدای امیدم باش، همچنانکه روزی خدای تمامی حیاتم و حاکم بر آن خواهی بود، در حیات محبت ابدی خود.
ترجمه از نادر فرد
سهیم نمودن
زندگی گلخانهای نیست که هر شخص در آن تنها با بوی عطر گلهای خود بهسر برد،
گلخانهای که حصارهای بلند و ضخیمش دعوتی برای دیگران ندارد، گرچه فضایش ایمن از خطرات بیرون است، ولی سرد و ساکن است.
میتوان خود را در این گلخانۀ کوچک رشد داد، زینت داد، ستایش شد و به خود قبولاند که وجود دارم.
چه بسیارند که وجود دارند و کوچکند.
چه ساده است زیستن در همان پهنه محدود،
دیدن از همان افق محدود، و تنها تعریف زیبایی را شنیدن.
چه ساده است که بهجای تجربۀ عبور باد از میان وجودمان،
تنها در گوشۀ گلخانه به انتظارِ شکستنِ شیشهای باشیم
که قدری باد را به ما هدیه کند.
آری، زندگی قلمروِ حفاظتشدهای نیست؛
که اگر بود، روحمان یخ میزد.
شهامت بیرون رفتن از گلخانه و دیدن گلهای دیگر،
شهامت دیدن زیباییهای دیگر، سجایای دگر،
شهامت بخشیدن خود به دیگری،
راز زندگی است.
سهیم نمودن، همانا قدم زدن در اراده خداست، خدایی که آنچه دارد، ارزانی میدارد.
از افشین
برخیز و درخشان شو
طالع ز جلال حق در نور پدید آمد
تو کوه ز خود بردار تو کاه بخود برگیر
تو رخت ز خود بردار جامه ز پدر برگیر
تو گنه ز خود بردار تو امید به خود برگیر
تو خشم ز خود بردار تو رحم به خود برگیر
تو ظلم ز خود بردار تو لطف به خود برگیر
تو سستی ز خود بردار تو عزم به خود برگیر
تو ظلمت خود بردار تو جل و جلال برگیر
بر پادشه شاهان تو حمد و ثنا برگیر
هومن