اندوختهای سعادتآور یا ثروتی پر حماقت؟
۱۱ دقیقه
پرسشها و انگیزهها
اکتبر سال ۱۹۹۴ بود که آخرین سال دانشگاه را آغاز میکردم. تصمیم گرفته بودم دل به کسی نبندم و فقط متمرکز درسهایم باشم. خودم را قانع کرده بودم که دوست شدن با یک دختر مانع خواهد شد که درسهایم را با موفقیت در دانشگاه بهپایان برسانم.
ولی مشکل بهزودی شروع شد. در اولین گردهمایی دانشجویان مسیحی دانشگاه، دختری وارد سالن شد. او زنی زیبا و جذاب بود و خداوند را بسیار دوست داشت. من محو تماشای او بودم که ناگهان بهیاد قولی که به خودم داده بودم افتادم: «حتی فکرش را هم از سرت بیرون کن.»
ولی هر چه بیشتر میگذشت منطق من ضعیفتر و ضعیفتر میشد؛ من عاشق شده بودم. دوباره عاقلانه اندیشیدم و به خودم گفتم پس حداقل نباید بگذاری که این دختر از احساسات تو بویی ببرد. سپس برای گرفتن مشورت در این زمینه به دوستم پناه بردم و از او پرسیدم که چطور میشود احساساتم را از دیگری مخفی نگاه دارم؟
دوستم ساده و مستقیم به من گفت: «اگر میخواهی که از احساسات تو باخبر نشود، مواظب باش که به او چه میگویی؛ از او هیچ سؤالی نپرس.» چرا دوست من چنین حرفی زد؟ چون این اصل را آموخته بود که اگر کسی از دیگری سؤال و یا درخواستی بکند، بهزودی ندای درون و خواستههای قلبش را برای دیگری آشکار خواهد کرد.
در انجیل لوقا ۱۲:۱۳-۲۱ داستان مردی را میخوانیم که از مسیح درخواستی میکند. سؤال مرد هر چه که بود خواستۀ قلبی او را برای مسیح آشکار کرد. وقتی به چارچوب داستان نگاه میکنیم بهتر متوجه این مسئله میشویم.
مشاجرۀ خانوادگی در حین تعالیم مسیح
صحنه را مجسم کنید: هزاران نفر آمدهاند تا از مسیح تعالیم مهمی پیرامون زندگی بشنوند و بیاموزند. مسیح در خلال موضوعات دیگر به آنها آموخت که ترس خدا را در دل داشته باشند (۱۲:۴-۶) و ارزشی را که خداوند برای آنان قائل شده بشناسند (۱۲:۷). او به آنها وعدهای عالی داد که اگر او را نزد دیگران اقرار کنند، او نیز ایشان را نزد خدا اقرار خواهد کرد (نزد پدر برای ایشان شفاعت خواهد کرد). همچنین به آنها آموخت که از هیچ چیز نترسند چرا که خود روحالقدس در هنگام سختیها به آنها خواهد آموخت که چه بگویند (۱۲:۲).
در حالیکه همۀ مردم سر جایشان شگفتزده نشسته بودند و به سخنان عمیق مسیح که حقایق ابدی را در خود نهفته داشت، فکر میکردند، ناگاه مردی از آن میان برمیخیزد و از مسیح میخواهد که در یک مشاجرۀ خانوادگی مداخله یا پادرمیانی کند: «به برادرم بگو که میراث پدر را با من قسمت کند.»
فضا یکباره پر از اضطراب میشود. توجه داشته باشید که به احتمال قوی خانوادۀ آن مرد و برادرش نیز در آنجا بودند. مسیح چگونه با این موضوع برخورد میکند؟ طرف چه کسی را میگیرد؟
نکتهبینی عیسی
مسیح نمیخواست که در این مشاجره دخالتی بکند. نگرانی او چیز دیگری است؛ وضعیت قلب انسان! چه چیز در آن مرد باعث شده که چنین تقاضایی بکند؟ چه انگیزههای درونی در بطن این درخواست نهفته بود؟
این مسئله برای مسیح بسیار آشکار بود. انگیزۀ آن مرد پول و جاهطلبی بود تا آن حد که حاضر شده بود در حضور عام مسئلۀ خانوادگی خود را برملا سازد، تا شاید بتواند سهم بیشتری از ارث پدری حاصل کند.
مسیح بهجای وارد شدن در این بحث، از فرصت استفاده میکند تا در مورد اینکه چگونه میتوان زندگی مسیحی پرثمری داشت، حقایقی را با مرد در میان بگذارد. بهجای اینکه به او بگوید چه کار بکند تا حساب بانکی بهتری داشته باشد، به او درسی میآموزد که چگونه میتواند جان خود را از نابودی ابدی نجات بخشد. مسیح خوب میداند که مردم به چه میاندیشند: «اگر بیشتر بیاندوزم، شادتر خواهم زیست.» همچنین میداند عاقبت کسانی که با چنین فلسفهای زندگی میکنند چیزی نیست جز تباهی.
پس مسیح به او هشدار داد که «بههوش باشید و از هر گونه حرص و آز بپرهیزید.» چرا؟ به این دلیل که بر خلاف آنچه مردم میاندیشند «دارایی انسان مؤید سعادتمندی او نیست.»
به بیان دیگر، در اینجا مسیح به آن مرد، به جمعیت و به تمامی ما که در این عصر زندگی میکنیم میگوید: «میخواهم در مورد زندگی کردن چیزی به شما بیاموزم. پول، دارایی، راحتی و ثروت به زندگی شما معنا و غنا نمیبخشد. اجازه ندهید آز و طمع زندگی شما را تباه سازد.» در واقع مسیح میگوید: «میل به پول و ثروت موجب نابودی و هلاکت خواهد شد.»
برای اینکه درک این مطلب برای ما سادهتر شود، مسیح در لوقا ۱۲:۱۶-۲۰ مثالی میآورد. در این مقاله سعی بر آن است که به عناصر ششگانهای بپردازیم که این مثل بر آنها بنا شده است.
عنصر اول: مرد ثروتمند
مردی که در این مثل آمده، مشکل بسیار بزرگی دارد: او ثروتمند است و ورود به پادشاهی آسمان برای ثروتمندان بسیار دشوار است. مسیح میگوید تقریباً محال است که شخص ثروتمند وارد پادشاهی آسمان شود. «عیسی به او نگاه کرد و گفت: "چه دشوار است راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی خدا! گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا"» (لوقا ۱۸:۲۴ و ۲۵).
برای درک بهتر این مثل، باید بدانیم که هر کدام از ما میتوانیم بهجای همان مرد ثروتمند مورد نظر مسیح باشیم. من میدانم که برخی از ما از یکدیگر داراتریم، اما از این واقعیت نیز بهخوبی آگاهم که فقر و ثروت امری است نسبی.
من در دوران دانشجویی خود را فرد بسیار فقیری میپنداشتم. ولی در آن حین به هندوستان سفر کردم تا در آنجا به سازمانی که به کودکان خیابانی رسیدگی میکردند کمک کنم و ناگهان خودم را بسیار ثروتمند دیدم. روزی به یکی از خادمین آنجا احساس خودم را نسبت به فقر کودکان ابراز کردم و گفتم که چه احساسی نسبت به تنگدستی کودکان آنجا دارم. جواب او مرا به تعجب وا داشت: «شما درست میگویید، این کودکان سختیهای شدیدی را تحمل کردهاند. ولی بهیاد داشته باشید که این بچهها خیلی خوششانس بودهاند، چرا که مابقی آنها حتی نتوانستند به زندگی ادامه دهند.» حتی بچههای خیابانی در نظر عدهای ثروتمند هستند. در نتیجه هر یک از ما میتوانیم بهجای آن مرد متمول باشیم. ما باید نسبت به هشدار مسیح در مورد پرهیز از هرگونه آز و طمع هوشیار باشیم.
دومین عنصر: محصول فراوان
دومین نکتۀ این مثل محصول فراوان است. زمین این فرد بسیار حاصلخیز است که خود سمبلی است از افزایش دارایی. به بیانی دیگر آن مرد پولدار بود ولی با گذشت زمان به دنبال کسب ثروت بیشتری بود و بیش از پیش ثروتاندوزی میکرد. مشکل ما انسانها این است که نمیتوانیم به آنچه داریم قناعت کنیم. همین که چیزی عایدمان میشود، چیز بیشتر میخواهیم. ما فکر میکنیم که حتی اگر اندکی بیشتر بهدست آوریم، قدری شادتر خواهیم زیست. همه میخواهیم ثروتمندتر شویم. من شک دارم که حتی یک نفر از خوانندگان این مقاله بخواهد سال آینده کمتر از امسال پول داشته باشد. همۀ ما همچون این مرد بهدنبال محصول فراوان هستیم.
زمان ازدواجم و خانهای را که در ابتدای زندگی زناشویی خریدیم، بهخوبی بهیاد دارم. من و همسرم خیلی هیجانزده بودیم و فکر میکردیم که بهترین اتفاق ممکن برای ما افتاده است. خانهای که خریده بودیم فوق از تصور ما بود و ما از صمیم قلب از خداوند سپاسگزار بودیم.
ولی اولین روزی که به خانه نقل مکان کردیم یکه خوردم. در حینی که داشتم از محلۀ خودمان به طرف مغازهای که در محلۀ مجاور که محلهای زیباتر بود رانندگی میکردم، با خود اندیشیدم:
«خوب میشد اگر میتوانستیم طی ۳ تا ۴ سال آینده خانهای بزرگتر در این محلۀ زیبا و ثروتمند بخریم.» وقتی این فکر بهذهنم خطور کرد از خودم بسیار شرمگین شدم. چطور میتوانستم چنین فکری بکنم؟ ما هنوز یک شب را هم در خانه جدیدمان سپری نکرده بودیم و من داشتم به خانهای بزرگتر و زیباتر میاندیشیدم! این همان طبیعت انسانی است که همۀ ما با آن دستبهگریبانیم.
به همین علت است که ما همگی باید با هرگونه طمع در وجودمان مبارزه کنیم.
عنصر سوم: تصمیم بزرگ
انسان پس از اندوختن دارایی خود نمیداند با ثروت روزافزون خود چه کند. به بیانی دیگر افزایش اندوختۀ مالی او را وا میدارد تصمیمات مهمی برای زندگیش اتخاذ کند. او وقت و انرژی خود را صرف بررسی انتخابهای گوناگونش کرده و بالاخره تصمیم میگیرد که چه بکند. جاذبۀ ثروت او را وامیدارد همچون دیگران، دست به گزینشی اشتباه بزند.
مسیح به ما گوشزد میکند که ثروت ما را وامیدارد تا دست به گزینش بزنیم؛ وقت و انرژی ما را میطلبد و مجبورمان میکند به سؤالی همچون سؤال مرد ثروتمند پاسخ دهیم: «با ثروتم چه کنم؟» و اگر در آن شرایط هوشیار نباشیم، اغوا میشویم و برای زندگیمان تصمیمات اشتباه میگیریم.
این واقعیت برای تصمیمات بزرگ و کوچک - مانند تصمیمی که سال پیش گرفتم- صادق است. مادر همسرم برای عید میلاد به ما ۱۰۰ پوند هدیه داد تا با آن یک دستگاه دی.وی.دی بخریم. من هم مثل مرد مَثَل عیسی ناگهان پول زیادی بهدست آورده بودم. باید تصمیم میگرفتم که چطور با ۱۰۰ پوند بهترین دی.وی.دی ممکن را بخرم. سونی؟ پاناسونیک یا هیتاچی؟ کدام مغازه بهترین قیمت را دارد؟
حداقل به ۶ مغازه رفتم و ساعتها روی اینترنت وقت گذراندم. حتی تصورش را هم نمیتوانید بکنید که چقدر وقت صرف خریدن این وسیله کردم. همینکه داشتم با دی.وی.دی جدیدمان به طرف خانه رانندگی میکردم ناگهان بهخودم آمدم. چرا من سه هفته از وقت گرانبهایم را صرف خرید این وسیله کردم؟ اندک افزایش دارایی چقدر باعث اتلاف وقت گرانبهای من شد و باعث شد نتوانم از وقتم بهترین استفاده را بکنم.
عنصر چهارم: گزینش نادرست
نکتۀ قابل ملاحظۀ بعدی این است که مرد در برابر ثروت افزودهاش چه تصمیمی میگیرد. «انبارهای خود را خراب میکنم و انبارهایی بزرگتر میسازم، و همۀ گندم و اموال خود را در آنها ذخیره میکنم.»
چه اشکالی در ساختن انبارهای بزرگتر هست؟ آیا کتابمقدس به ما نمیآموزد که برای آینده تدارک ببینیم؟ آیا در امثال به مورچه اشاره نشده که چگونه برای اندوختن آذوقه، در فصل برداشت سخت کار میکند تا در زمستان تنگی نبیند؟
مشکلی که در اینجا مسیح به آن اشاره دارد محتوای این تصمیم نیست؛ در واقع انگیزهای است که در پس چنین گزینشی نهان است. دقت کنید که آن مرد نمیخواست قانع باشد. برعکس او میخواست بیشتر از نیاز بیاندوزد تا از زندگی لذت ببرد. او به اندازۀ کافی دارایی داشت ولی طمع او را اسیر ساخته بود. او در دامی افتاد که بسیاری از مردم در آن گرفتارند. «فقط مکان بزرگتری میسازم و بعد از آن دست از کار کشیده، از زندگی لذت خواهم برد.»
بسیاری از مردم امروزه نیز مرتکب چنین اشتباهی میشوند. «تا زمانی که ارتقاء کاری بگیرم سخت کار خواهم کرد و بعد از آن به خدا وقت بیشتری خواهم داد.» ولی بهیاد داشته باشیم که هیچوقت آرزوی "یک ارتقاء کاری دیگر" پایان نخواهد یافت.
مسیح به ما گوشزد میکند که وقتی مالاندوزی پیشه میکنیم در برابر تصمیماتی که تباهی بهبار میآورند، آسیبپذیر و ناتوان میشویم.
عنصر پنجم: امنیت کاذب
موضوع دیگری که در این مثل مطرح شده این است که ما برای برقراری امنیت در زندگیمان به چه چیزی اعتماد میکنیم؟
آن مرد مال و ثروت اندوخته بود و تصمیم گرفته بود که همۀ آن را برای خود نگاه دارد. و بهخود میگفت: «سالهای خوشی در انتظار تو خواهد بود.» او فکر میکرد به اندازۀ کافی برای زندگیش سرمایه اندوخته است. همچنین میپنداشت که ثروت افزونش، تضمینکنندۀ امنیت زندگی او است و دیگر به چیزی نیاز نخواهد داشت. این نوع امنیت، امنیت کاذب است.
مسیح به ما میآموزد که حس مالدوستی، احساس امنیت کاذب در ما ایجاد میکند. به نحوی که فکر میکنیم اندوختههای مالی ما تأثیری جاودانه بر زندگیمان میگذارد، و به تبع، تصویری نادرست از آیندۀ خود ترسیم میکنیم که نتایج مخربی بههمراه میآورد. چرا که هر انسانی روزی با پایان این بحث روبرو خواهد شد، یعنی: مرگ.
عنصر ششم: مرگ
این مَثَل به ما یادآوری میکند که هر کسی خواهد مرد. هیچکس نمیتواند از آن فرار کند. انسان صرفنظر از ثروت و جاهی که در زندگی کسب میکند، بهیقین روزی خواهد مرد. همه با مرگ روبرو خواهند شد، و هیچ راهگریزی از آن نیست. جان انسان از او گرفته خواهد شد.
مثل این میماند که مسیح به آن مرد چنین گفته باشد: «آیا مشتاقی که اموال بیشتری جمع کنی؟ آیا مسائل مادی آنقدر برای تو مهماند که در مقابل ازدحام مردم از من میخواهی به تو کمک کنم که ثروت بیشتری کسب کنی؟ آیا نمیدانی که روزی خواهی مرد و هیچیک از اینها را با خود نخواهی برد؟ تو بایستی وقت خود را صرف اندوختن چیزهایی کنی که جاودانه و ماندگارند.»
کتابمقدس در جامعه ۵:۱۶ میگوید: «و این نیز بلای سخت است که از هر جهت چنانکه آمد همچنین خواهد رفت و او را چه منفعت خواهد بود از اینکه در پی باد زحمت کشیده است.»
در فوریه سال ۲۰۰۳ شاهد بهدنیا آمدن پسرم بودم. دیدم که چگونه اولین نفس خود را کشید اما متوجه چیز دیگری نیز شدم. او به غیر از بدنی عریان، با خود هیچ چیز دیگری به این جهان نیاورده بود. هر چه در این دنیا بهدست بیاید، در این دنیا بهجا خواهد ماند. انسان چیزی از این دنیا با خود نمیبرد.
بهعنوان پدرش، چه پند و اندرزی باید به پسرم بدهم؟ اگر او را دوست دارم و خواستار بهترین برای او هستم باید به او بگویم چیزی بنا کند که تا ابدیت برایش بماند. البته میخواهم که از زندگیش لذت ببرد. ولی در نهایت میخواهم پسرم وقتش را صرف ساختن چیزهایی کند که تا ابد ماندگارند. پس به او نمیآموزم برای کسب مال اشتیاق فراوان داشته باشد. میخواهم به او بیاموزم نسبت به امور روحانی و امور جاودانی و الهی اشتیاق شدید داشته باشد. این دقیقاً همان چیزی است که مسیح تلاش دارد به آن مرد، به جماعتی که در آنجا گرد آمده بودند و به ما بیاموزد. نگران امور زمینی نباشید. با زندگیتان بنایی بسازید که جاودانه است.