انتظاری به وسعت زندگی
۱۱ دقیقه
در این روزهای فرخنده و مبارک که عید میلاد خداوندمان را جشن میگیریم بیشتر فکر ما پیرامون مسائلی در کتابمقدس دور میزند که به این واقعۀ بنیادی و هیجانانگیز مربوطند. دقت بیشتر در کلام خدا ما را متوجه نکاتی میکند که شاید تابهحال خوب در آن تفکر نکرده بودیم. شخصاً در ارتباط با تولد عیسای مسیح، زندگی یکی از شخصیتهای کتابمقدس مرا بسیار به فکر فرو برده و در من تأثیر زیادی نهاده است. او از شخصیتهای معروف و نامآور کتابمقدس نیست. نام او در لیست مردان ایمان در رساله عبرانیان ۱۱ یافت نمیشود. از زندگی او کار برجسته و اعمال خارقالعادهای گزارش نشده است. معجزهای از او به ثبت نرسیده و رسالهای نیز از خود بهجای ننهاده است. جایگاهش بین عهدعتیق و عهدجدید قرار گرفته است. او جوان نیست و در متنی که در ارتباط با او میخوانیم دوران پیری را میگذراند. همچنین نقش بسیار کوتاهی را در صحنه ایفا میکند و جز چند عبارت چیزی نمیگوید و از صحنه محو میشود. در میان چهار انجیل نیز فقط یکی از اناجیل اشارهای به او دارد.
این شخص مرموز که در عین حال با تولد عیسی مسیح نیز ارتباط خاصی دارد کیست که از چشم نویسندۀ انجیل یعنی لوقای طبیب دور نمانده است؟
پیرمردی چشم انتظار
انتظار برای اکثریت انسانها موضوع خوشایندی نیست. عصر امروز عصر سرعت و کاستن از این انتظار است. به رستورانهایی تمایل داریم که غذا را زودتر حاضر کنند. برای مثال مک دونالد چه جای خوبی است، لازم نیست حتی از اتومبیل خود پیاده شویم. بهدنبال کامپیوترهایی میگردیم که از سرعت بالاتری برخوردار باشند. از خیابانهایی که چراغ قرمز زیادی دارند گریزانیم. ماندن در ترافیک اعصابمان را خرد میکند و غیره...
در مسائل روحانی چطور؟ دعا باید خیلی سریع اجابت شود تا شاد و سرحال باشیم. اگر طول بکشد صدایمان درمیآید که خدا چرا نمیشنود! شفا باید هر چه سریعتر جاری گردد. زود باید رشد کنیم و به بلوغ روحانی برسیم، به دنبال این هستیم که راه قدوسیت را سریع طی کنیم و...
اما قهرمان ما که جز شمعون پیر کس دیگری نیست متعلق به این گروه از انسانها نبود. در انجیل لوقا باب ۲ از آیات ۲۱-۳۵ دربارۀ شمعون گزارشی نقل شده است. نویسنده انجیل از زمانی گزارش میدهد که عیسی مسیح به دنیا آمده بود و قرار بود که مادرش مریم به اتفاق ناپدری او یوسف، نوزاد هشت روزه خود را به معبد اورشلیم بیاورند. طبق آیین یهود رسم چنین بود که هر پسر نخستزاده باید به خداوند تقدیم شود. در آن زمان در اورشلیم مردی بهنام شمعون که شخصی پارسا و دیندار بود زندگی میکرد که از روح خدا این مکاشفۀ الهی را دریافت کرده بود که تا این نوزاد را که بسیار منحصر بهفرد است با چشم خود نبیند چشم از جهان فرو نخواهد بست. زندگی این پیرمرد پس از این مکاشفه بهکلی دگرگون شده بود و با این اشتیاق مدتها برای لحظۀ دیدار این کودک که در حقیقت عیسی مسیح بود لحظهشماری میکرد.
زندگی شمعون با این انتظار عجین شده بود. او در انتظار تسلی بود. او در انتظار دیدن کودکی بود که این تسلی را عملی خواهد ساخت. او میدانست تا کودک را نبیند از این دنیا چشم فرو نخواهد بست. ولی زمان موعود کی فرا خواهد رسید؟ تصور کنیم هر بار تن شمعون با نزدیک شدن پدر و مادری که فرزندی را در بغل دارند و به معبد نزدیک میشوند، میلرزد! به خود میگوید باید او باشد و باز روحالقدس او را از بلند شدن و بهسوی آنان رفتن منع میکند. هر روز که از خانه به معبد میرود به این دیدار فکر میکند. آیا او را امروز خواهم دید و انتظارم به پایان خواهد رسید؟ میتوانم بگویم که دیگر مأموریتی ندارم و میتوانم بهسلامتی مرخص شوم؟ نه،... هنوز نه!
شمعون همیشه خدا را خدمت میکرد ولی کاهن نبود؛ نبی نیز نبود. او سربازی در ارتش خدا بود. شخصی که به روحالقدس حساس بود. در روزهایی که نبوت نادر بود و پیام خدا پس از سکوت عهدعتیق کمتر شنیده میشد، شمعون این پیام را از روحالقدس دریافت کرده بود که باید با هوشیاری و مواظبت برای دیدن کسی که نجات را برای جهان بهارمغان خواهد آورد منتظر باشد.
شمعون پیر این انتظار را همیشه زنده نگاه داشته بود. انتظاری مقدس؛ ما بیشتر در تلاش هستیم که آتش انتظار را هر چه سریعتر خاموش کنیم ولی او آتش را شعلهور نگاه داشته بود. لوقا نمینویسد که در چه سنی این وعده را دریافت کرده بود و تابهحال چقدر منتظر شده بود. پنج، ده یا بیست سال؟ معلوم نیست. آیا او که وعده داد و سخن گفت حقیقتاً گفت، یا فقط یک خیال بود؟ گذشت هر روز و آمدن روزی جدید پیرمرد را قدمی به وعده خدا نزدیکتر میساخت. هر روز ممکن بود این اتفاق بیفتد. هر روز میتوانست برای او روز تحقق وعده باشد.
چه لحظه باشکوهی است که در یک روز آفتابی در اورشلیم صدایی به پیرمرد میگوید، شمعون بلند شو، لحظه دیدار فرا رسیده است. انتظار تو به پایان خود نزدیک میشود. زندگی شمعون بهکمال خود رسیده است. او قله و اوج زندگی خود را در ملاقات نوزاد میبیند و حال میتواند بهسلامتی مرخص گردد. او زندگی کرد تا تغییر تاریخ را ببیند. اینکه او سی سال بعد زنده بود یا سی دقیقه بعد چندان مهم نیست. او سالها جنگید و در خداترسی زیست. با امید و ایمان به اینکه خدا در تحقق وعدهاش امین است بهانتظار نشست و در دامی که زمان برایش گسترده بود گیر نیفتاد. نفس عیسای نوزاد را تنفس کرد. چشمانش او را دید و دستانش او را لمس نمود. مهمترین لحظه زندگیاش همان لحظه است. لحظه دیدار یک منتظر! اینک او میتواند با آسودگی خاطر مرخص گردد و خود را برای مرگ آماده کند. شمعون اطمینان در وعدههای خدا را با تمام وجود در دیدار با این کودک تجربه میکند. هیچ شکی نیست که خدا قدم برداشته تا نقشه نجات را عملی کند. شاید شمعون برای همین لحظه خلق شده بود! معنی زندگیاش همین بود! تفسیر زندگیاش همین بود. ما چه؟ ما برای چه خلق شدهایم؟ معنی زندگی ما چیست؟ جواب این معما را یافتهاید یا هنوز در پی دانستن آن میباشید؟
لوقا کودک را تسلی اسرائیل میداند. قومی که در انتظار تسلی است. آیا شمعون تشخیص میداد که بزرگترین حرکت تاریخ در حال شکل گرفتن است؟ مگر این بچه کیست؟ آیا پیرمرد به یقین میدانست که: نامحدود، محدود شده است؟ ابدی و ازلی به محدوده زمان قدم گذارده است؟ نادیدنی دیدنی شده است؟ خالق لباس مخلوق به تن کرده است؟ نگهدارنده و مستقل از هر چیز، خود را وابسته کرده است؟ بینیاز، چون بچهای نیازمند شده است؟ قادر مطلق شکننده و ضعیف شده است؟ آسمانی، زمینی و خاکی شده است؟ او که آغوشش مأوای آرامش و تسلی است، خود در آغوش شمعون پیر جا گرفته است؟
اما شمعون پس از دیدن این کودک چه میگوید؟ فریادی از شادی سرنمیکشد و دیگران را خبر نمیکند. او نبوت میکند. پیام او پیامی است که نمیتواند عادی و معمولی باشد. پیامش خطاب به آینده است. او در حال مرخص شدن نجاتی را میبیند که فقط متعلق به قوم او نیست. این تسلی فقط برای اسرائیل نیست. نجاتی است برای همه ملتها و نوری است برای آشکار شدن حقیقت بر دیگر قومها. این کودک برای تمامی جهان آمده است. پیام و خبر خوش او منحصر به قوم و قبیله خاصی نیست. پیام مسیحیت پیامی جهانی است. رنگ، پوست، نژاد، کشور، فرهنگ و تاریخ خاصی نمیشناسد. پیام مسیحیت محدودیتها و چارچوبهای بشری را در هم میشکند. در او تمامی امتها امید خواهند داشت و در او تمامی ملتها تسلی خواهند یافت.
اما کار شمعون در اینجا تمام نشده است. او سخنی با مادر این کودک دارد. این یکی از قسمتهای نادر انجیل است که جملاتی به مریم، مادر این کودک خطاب شده است. ناگهان در این شادی نجات و تسلیِ اسرائیل، شمعون گردی از غم بر روی داستان نجات میپاشد. آثاری از درد و رنج مشاهده میشود. گویی این نجات از مجرای مصیبت عبور خواهد کرد و بهعبارتی در گفتههای شمعون آثار صلیب را میتوان دید.
این کودک در زندگی خود با مخالفت و دشمنی روبرو خواهد شد که عاقبت بهصورت دردناکی به اوج خود میرسد و اوج آن مکانی جز جلجتا و مرگ دردناکی چون صلیب نیست. در نبوت شمعون مریم دردی را تجربه خواهد کرد که چون شمشیری در قلبش فرو خواهد رفت که همان مرگ فرزندی است که اینک در قنداقهای در آغوشش جای گرفته است.
دروسی گرانبها از زندگی شمعون
مراقبت و هوشیاری همچون دیدهبان
در کتابمقدس انسانهایی چون شمعون به افرادی معروف هستند که مراقب و نگهباناند و شاید تصویر بهتر این باشد: دیدهبان. دیدهبانهایی که در برجهای دیدهبانی روحانی میایستند و نگاهشان به این است که خدا چه کاری میخواهد انجام دهد.
آنانی که در برج دیدهبانی هستند افراد مهمی بهحساب میآیند چون میتوانند فراتر از دیگران ببینند. در نگاه اول بهنظر نمیآید که این افراد کار مهمی انجام دهند. فقط آنجا قرار داده شدهاند. حرکت و فعالیت بدنی چندانی از آنها دیده نمیشود، ولی اگر کار خود را بهخوبی انجام ندهند عواقب خطرناکی بهدنبال خواهد داشت. یک لحظه غفلت آنان میتواند سبب بروز فجایعی گردد که بههیچ وجه نتوان آن را جبران نمود. شاید واقعۀ معروف غرق شدن کشتی عظیمالجثه تایتانیک در سال ۱۹۱۲ گواهی بر اهمیت دیدهبان و هوشیاری و مراقبت او در مواقع خطر باشد که منجر به غرق شدن هزاران نفر در اعماق اقیانوس اطلس شد.
در قلمرو مسائل روحانی هم برج دیدهبانی از افرادی همچون شمعون تشکیل شده که با آگاهی کامل میدانند که خدا در جهان فعال است. او در حال انجام نقشهای است و اعمال عظیمی را برای آینده تدارک میبیند. دیدهبانان روحانی منتظرند که بدانند گام بعدی در نقشۀ خدا چیست. آنها بیدار و هوشیار هستند. در عهدعتیق انبیا همچون دیدهبانانی بودند که بارها قوم اسرائیل را نسبت به نااطاعتی و سازش با گناه هشدار میدادند و عواقب وخیم آن را گوشزد میکردند. اما در واکنش به این هشدارها قوم خدا با عدم اطاعت و عصیانی آشکار آنچه را که خود کاشته بود به بدترین وجه درو کرد. لشکر بابلیان، اورشلیم و هیکل را ویران ساختند و اسرائیل طعم تلخ تبعید و اسارت را نیز تجربه کرد.
این چیزی است که خدا امروز نیز برای ما میخواهد. دعا و در حضور خدا ماندن تمامی ابعاد زندگی ما را تحت تأثیر قرار میدهد. دعا ما را افرادی هوشیار و بیدار بهبار میآورد. ما در دعا در برجهای دیدهبانی خود میایستیم. دیدهبانگاه ما دعا در حضور خداست. بهتر است اوقاتی را با خود خلوت کنیم و در تنهایی با حساسیت فقط به روحالقدس گوش دهیم که به ما چه میگوید. خیلی چیزها مزاحم میشوند و میخواهند وقت ما را به خود اختصاص دهند ولی در اینجا زندگی شمعون پیر درس مراقبت و بیداری را به ما یادآوری میکند. از شمعون یاد بگیریم که زندگی فقط اینجا نیست بلکه قدرت بیابیم که فراتر را ببینیم.
انتظار
درس دیگری که از زندگی شمعون یاد میگیریم مسئله انتظار است. چقدر اهل انتظار هستیم؟ چقدر صبوریم؟ داود میگوید: «انتظار زیاد برای خداوند کشیدهام او به من مایل گردید» (مزمور۴۰). البته منظورم انتظار برای اوست و نه انتظار برای برکات، شفاها و جواب دعاها! نویسندۀ مزمور۱۳۰ میگوید: «منتظر خداوند هستم. جان من منتظر است، زیاده از منتظران صبح». اشعیای نبی میگوید: «منتظران خداوند قوت تازه خواهند یافت و مثل عقاب پرواز خواهند کرد. خواهند دوید و خسته نخواهند شد. خواهند خرامید و درمانده نخواهند گردید» (اشعیا ۳۱:۴۰).
پدر در داستان پسر گمشده در انتظار پسر است. داود، موسی، ایوب، یوسف، ابراهیم، یوشع و روت در زندگی خود انتظار کشیدند تا زمان موعود فرا رسد. خدا برای فرستادن پسرش انتظار کشید، پسر نیز برای فرستاده شدن انتظار کشید. خدای ما خدای منتظری است. از خداوند یاد بگیریم. او در آمدن تأخیر نمیکند بلکه نمیخواهد دیگران هلاک شوند (دوم پطرس باب ۳).
شمعون پیر مدتها منتظر نوزادی بود که قرار بود نجات را برای قوم یهود بهارمغان بیاورد. او تسلیم زمان نشد و با صبر و بردباری چشمان مشتاق خود را به در معبد دوخت تا نوزاد را ببیند. هیچ عاملی نتوانست شمعون را از این هدف زندگیاش باز دارد. او با پایان گرفتن این انتظار از صحنه کتابمقدس بیرون رفت ولی الگوی این انتظارش میتواند درس گرانبهایی برای مردم عجول و بیصبر زمان ما باشد.
در برابر عیسی نمیتوان خنثی بود
از نبوت شمعون میشد نکاتی را دریافت که پذیرش آن چندان سهل و آسان نیست. این کودک زندگی راحتی نخواهد داشت. در برابرش خواهند ایستاد. او که آمده تا اسرائیل را تسلی دهد و احیا نماید و نوری برای امتها باشد رانده و طرد خواهد شد. مخالفین او بیشتر هستند تا موافقین. اما او معیاری است که دو گروه را از هم جدا خواهد کرد. هیچ کس نمیتواند در مقابل این نوزاد حالت بیطرف و خنثی به خود گیرد. به عیسی نمیتوان رأی ممتنع داد. نمیتوان با او ملاقات کرد و بیتفاوت بهراه خود ادامه داد. یا او را میپذیری یا او را رد میکنی. راه میانهای وجود نخواهد داشت. یا راه باریک و یا راه گشاده و فراخ. یا خواهی افتاد یا برخواهی خاست.
او در برابر مخاطبانش حالت دوگانهای ایجاد میکند. یا رل نجاتدهنده را دارد و یا هلاککننده. یا سنگ زاویه است یا سنگ لغزش. هم میتواند بنا کند و هم میتواند بلغزاند. هم میتواند وصل کند و هم میتواند جدا سازد. اگر قبولش کنی برخواهی خاست و اگر ردش کنی خواهی افتاد و این افتادن چه سخت و مصیبتبار خواهد بود. تأکید شمعون بر این است که این کودک معیاری است برای انتخاب حیات و نیستی. با انتخاب او، سرنوشت نسل بشر رقم خواهد خورد.
خداوند را برای وجود شخصیتی همچون شمعون شکر میکنیم که با حضور کوتاه خود در کتابمقدس چنین دروس گرانبهایی به ما میآموزاند. در این روزها که تولد منجی خود را جشن میگیریم در پرتو تفکر دربارۀ شخصیت خود عیسی به وقایعی نیز نگاه کنیم که به این تولد مربوطند و به نوعی با ما حرفهایی برای گفتن دارند. از کنار شخصیتهایی چون شمعون پیر به سادگی عبور نکنیم و بدانیم که خدا از کوچکترین وقایع در انجیل خود میتواند پیامهای بسیار بناکننده و تشویقآمیز برایمان داشته باشد. تولد عیسی مسیح بر همۀ شما مبارک باد.