یحیی تعمیددهنده
۷ دقیقه
آفتابِ دریدۀ نیمروز، زیرِ تابشِ بیامانش، بیابانِ یهودیه را تفته میکرد. مردم گُله گُله، پای پیاده، گروهی سواره، حیران و هراسان و درمانده، بهسوی نقطهای ره میپوییدند. از آن نقطه، غرشی تندرآسا سینۀ هوا را میشکافت و سوار بر شانۀ باد پژواکش در این سوی و آن سوی پراکنده میشد. مردی بر تخته سنگی ایستاده، با قامتی تکیده، جامهای نامعمول، فریاد برمیکشید: «توبه کنید زیرا ملکوت آسمان نزدیک است.» گرمای تابرُبا، عرق از سر و روی او و مخاطبانش، جاری کرده بود. اما مردم با وجود آن تبِ تابسوزِ بیابان، با دهانی باز، حیران گوش به سخنانش سپرده بودند. سخنانِ او همچون نورِ سوزانِ آفتابِ نیمروزِ بیابان، تا مغز ِ استخوانشان نفوذ میکرد. این مرد که جامه از پوست شتر داشت، کمربندش چرمین و خوراکش، ملخ و عسل صحرایی بود. حقیقت را با حرارت بیان میداشت، فاش و بیامان. نامش یحیی بود. عاقبت، زبانِ سرخ، سرِ سبزش بر باد داد. او حقبین بود و حقگو؛ سرمشقی بود برای ما کشیشان و خادمان، و در یک کلام، برای کل مسیحیان.
جاناتان ادواردز، واعظِ نامدارِ فقید، دربارۀ یحیی تعمیددهنده گفته است: "او شعلۀ سوزان و فروزان بود". وی چندی بعد، همین سخن را دربارۀ دیوید برینرد گفت که نخستین مبشری بود که پیام انجیل را به سرخپوستانِ آمریکای شمالی رساند.
مقصودِ جاناتان ادواردز از شعلۀ سوزان و فروزان خواندنِ یحیی این بود که او در همان حال که چون اخگری سوزان پر از حرارت بود، و در خدمت خود غیرت و شهامت بسیار بهخرج میداد، فروزان نیز بود. یعنی غیرت او با نور و حقیقت و راستی توأم بود. در این مقاله قصد دارم با توجه به زندگی یحیی تعمیددهنده، خوانندۀ ارجمند را بهتأمل دربارۀ جایگاه حقیقت و راستی در زندگی خادمین خداوند دعوت کنم.
۱- حقیقت و غیرتِ توأمان
همانطور که گفته شد، غیرت یحیی تعمیدهدهنده برای خدمت و رسالتی که بر عهده داشت، غیرتی کور و نامعقول نبود، بلکه منوّر به نورِ حقیقت بود. در زندگی پولس، پیش از ملاقاتش با مسیح، شاهدِ غیرت و حرارتِ توفندهای هستیم که از حقیقت تهی است. نتیجه چه شد؟ او لگام خود را به دستِ غیرت کورِ خویش سپرد و راه دمشق را در پیش گرفت تا بر مسیحیان آنجا جفا کند. در راه دمشق، مسیح بر او ظاهر شد و گفت: «شائول، شائول، چرا مرا آزار می رسانی؟ تو را لگد زدن به سُک (در ترجمۀ قدیمی میخ) دشوار است» (اعمال ۲۶:۱۴). بهعبارتی، غیرت و حرارت پولس چون عاری از حقیقت بود، منجر به اقداماتی نامعقول میشد که به دیگران - و البته به خودش، شاید بیش از همه لطمه میزد. بیتردید، خادم خدا باید غیور و بیباک و نترس باشد، اما چه بسا خادمینی که در طول تاریخ با غیرت و شهامتی کور و نابخردانه صفحاتی تلخ و تیره در تاریخ کلیسا آفریدهاند. آن همه "ساحر سوزی" و "بدعتکار سوزی" و اعمالی نظیر تفتیش عقاید، همه و همه بازتابی است از همین واقعیتِ دلآزار و دلآشوب. چه بسا جانها که گرفته شد، چه بسا ایماندارانی که از رشد و شکوفایی باز ماندند، چه بسا مردان و زنانِ شایستهای که کلیسا بهجای آنکه موهبت وجودشان را تکریم کند و برای چنین عطیههایی شاکر خداوند باشد، بر دار شدند یا غیظ و کینِ غیرتِ نابردبار و کورِ کلیسا، به لهیبِ آتش سپردشان. قتل عامِ آناباپتیستها، کشتارِ پروتستانها، مریِ خونخوار، کشتارِ کاتولیکها، جنگهای صلیبی و مصادیقِ امروزین آن، جملگی گواه این امر است.
از دیگر سو، چه بسا خادمینی که حقیقت را خوب میدانند، اما آن قدر در بیانِ حقیقت و ایستادگی برای آن سُست هستند که حقیقت آنها نه نمک و نور جهان میشود و نه میتواند ظلمتی را بتاراند. آنچه پولس را تغییر داد ملاقاتش با مسیح زنده بود. مسیح راه و راستی و حیات است و زمانی که او را ملاقات میکنیم، دگرگون میشویم و راستیِ او چشمانِ غیرتمان را به روی حقیقت میگشاید. پولس در پرتوِ ایمان جدیدش، به بازاندیشی در مطالبی پرداخت که پیشتر از عهدعتیق خوانده بود، زمانی که بهقول خودش انگار چشمبندی راه دیدش را بسته بود. امروز نیز تمام افکار و عقاید و دیدگاهها و دریافتههای خود را باید در نورِ فیض و محبت و قدوسیت مسیح، از نو بسنجیم و ببینیم. همین ملاقات و تأمل نیز آتش فرومردۀ غیرتِ روحانی را در ما شعلهور خواهد ساخت. مگر نه اینکه شاگردان گفتند ما نمیتوانیم از آنچه دیده و شنیدهایم سخن نگوییم؟ ملاقات با مسیح، و تأمل دربارۀ او ما را سوزان و فروزان میگرداند.
قوتم بخشید و دل را نور داد
نورِ دل مر دست و پا را زور داد (مولوی)
۲- یحیی حقیقت را دربارۀ خود میدید
میخوانیم: از او پرسیدند: «تو کیستی؟» او معترف شده انکار نکرد بلکه اذعان داشت که «من مسیح نیستم.» پرسیدند؟ «پس چه؟ آیا الیاسی؟» پاسخ داد «نیستم.» پرسیدند: «آیا آن پیامبری؟» پاسخ داد: «نه!» آنگاه او را گفتند: «پس تو کیستی؟... دربارۀ خود چه میگویی؟» یحیی طبق آنچه اشعیای پیامبر بیان کرده بود، گفت: «من صدای آن ندا کننده در بیابانم که میگوید، راه خداوند را هموار سازید.» (انجیل یوحنا ۱:۱۹-۲۳)
یحیی در پاسخ به سؤالاتی که دربارۀ هویتش شد، گفت که صدای آن نداکننده در بیابان است. وی در اینجا عبارتی را از کتاب اشعیا نبی نقل میکرد که خدمت و رسالت او و هویتش را پیشگوئی کرده بود. بهعبارتی، وقتی از یحیی پرسیدند که کیست؟ پاسخ گفت همان است که کلام خدا میگوید. هویت یحیی را نه گفتههای مردم شکل میداد، نه ثناگوییهای شیفتگانش، نه مخالفتهای دشمنانش، نه دستاوردهایش، و نه فرجامِ جانگداز زندگی کوتاهش؛ هویت او را آنچه کلام خدا دربارهاش میگفت، شکل میداد.
یحیی نه خود را به بزرگی مسیح و الیاس میدانست، و نه معلمی ساده از سِنخِ دیگر واعظانِ پرسهگردِ یهودی که برخیشان باد در کله داشتند. او خود را همان میدانست که کلام خدا گفته بود، نه کم، نه بیش.
من معتقدم که بحرانِ هویت، پاشنۀ آشیلِ خادمین خداست. اگر خادم خدا هویتش را بر مبنای ثناگوییهای چاپلوسانۀ اطرافیان یا موفقیتهای کاری خود شکل دهد، چه بسا این هویت کاذب حقیقت را در نظرش تار کند و چشم و گوش او را بهروی حقیقت ببندد. چنین خادمی ممکن است در کلیسا به ناحق جانب کسانی را بگیرد که مایۀ قوام و دوام هویت کاذب او هستند، و از سویی به ناحق و تحت لوای دفاع از راستی، قدوسیت، مبارزه با بدعت و القاب و عناوینی از این دست، پنبۀ کسانی را بزند که حبابِ هویت کاذبش را تهدید میکنند.
موضوع این است که ما تا حقیقت را دربارۀ خود بدرستی نبینیم، حقیقت را دربارۀ دیگران نیز بدرستی نخواهیم دید. این همان است که مسیح در انجیل متی۷:۵ میفرماید: «نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِ کاه را از چشم برادرت بیرون کنی.» یحیی چون حقیقت را دربارۀ خود درست دید، حقبین بود، توانست حقیقت را دربارۀ دیگران نیز ببیند، درست هم ببیند، و آن را دلیرانه بیان دارد. این ما را به نکتۀ بعدی میرساند:
۳- یحیی آمادۀ جانفشانی برای حقیقت بود
قدر و قیمت حقیقت برای یحیی چندان بود که از جانفشانی در راه آن ابایی نداشت. سرانجام، حتی جان خود را نیز در راه بیان حقیقت نهاد. هیرودیس هر بار که یحیی شرنگِ حقیقت را در کامِ کامجوی او میریخت، بر میآشفت و مضطرب و هراسان میشد. سرانجام نیز هیرودیس به تحریک و توطئۀ همسر و نادختریاش، یحیی را به تیغ شمشیر سپرد. جالب اینجاست که کاهنان و فریسیان و دیگر متولیان و معلمان مذهبی نیز کاملاً بر گناهکار بودنِ هیرودیس وقوف داشتند، اما لب از لب بر نمیداشتند یا شاید به اعتراضی زیرلبی بسنده میکردند. در آن جمع، تنها این واعظِ بیاباننشین بود که حقیقت را ندا میکرد و روزگار را به کام هیرودیس تلخ میساخت. یحیی حقبین و حقگو بود. او میدانست که زمانی برای گفتن هست که خاموشی خطاست و زمانی برای خاموشی هست که گفتن در آن جایز نیست. چه بسا پیش میآید که از بیمِ محروم شدن از مقبولیت و محبوبیت یا امتیازات خود، با وجودِ آگاهی از بیعدالتیها در کلیسا، دم بر نمیآوریم. یحیی برای ما الگویی است از مردی که حقیقت را حتی زمانی که به زیانش تمام میشود، فاش میگوید، بیهیچ پردهپوشی. چه بسا علناً در کلیسا دیدهایم که شخصی مظلوم واقع شده، اما چون اکثریتِ متنفذ کلیسا علیه او بودهاند، ما نیز به صف مخالفان پیوستهایم. در فیلم مردی برای تمام فصول هنرپیشۀ ایفاکنندۀ نقش توماس مور، شخصیتی که بسیار شبیه یحیی تعمیددهنده است، در جایی خطاب به دخترش که نگران حال پدر است، میگوید: «وجدان انسان مانند آبی در کف دست اوست، اگر این آب بهخاطر کتمان حقیقت بر زمین بریزد، دیگر هرگز امکان جمع کردنش نیست.» بله، دوست عزیز، اگر در مقام خادمین خدا، حقبین و حقگو نباشیم، چه بسا فرصتی را از دست بدهیم که دیگر هرگز برای ما و کلیسایمان تکرارشدنی نباشد.
در پایان میخواهم به نکتۀ دیگری در پیشگویی اشعیا دربارۀ یحیی تعمیددهنده اشاره کنم. او قرار بود راه خداوند را هموار کند، و کرد. این کار را یحیی با زندگی در پاکی و راستی کرد. وقتی ما در راستی، حقبینی و حقگویی زندگی کنیم، راه ورود خداوند به زندگی اطرافیانمان، به کلیسایمان، به خانوادهمان و به کسانی که تحت شبانی و خدمتمان هستند، هموار خواهد شد. آنگاه پرتوِ حقیقت مسیح چنان درخششی خواهد یافت که کم کم ما محو خواهیم شد، و او بیشتر و بیشتر دیده خواهد شد، همان دورنمایی که یحیی دربارۀ خدمتش داشت: «او باید ارتقاء یابد و من باید کوچک شوم» (انجیل یوحنا ۳:۳۰).