چرا مسیح مگر ایمان به خدا کافی نیست؟
۱۰ دقیقه
این مطلب برای بسیاری سؤالبرانگیز است که چرا تأکید مسیحیت بر این است که باید همۀ انسانها به مسیح ایمان آورند. آنها میگویند: «مگر ایمان به خدا کافی نیست؟ همچنین عیسی مسیح دو هزار سال پیش بر روی زمین آمد، پیغام او چه ربطی به زندگی امروز دارد؟»
جواب کتابمقدس این است که ایمان به خدا کافی نیست! خود مسیح میفرماید: «به خدا ایمان داشته باشید، به من نیز ایمان داشته باشید» (انجیل یوحنا ۱۴:۱). چرا؟ از یک لحاظ میشود گفت که اعتقاد به خدا یک چیز مثبت است، اما کتابمقدس
میفرماید: «تو ایمان داری که خدا یکی است. نیکو میکنی! حتی دیوها نیز اینگونه ایمان دارند و از ترس به خود میلرزند!» (یعقوب ۲:۱۹). کتابمقدس تعلیم میدهد که بهخاطر گناه، همه از خدا جدا شدهاند و هیچ تماسی با خدا ندارند: «هان دست خداوند کوتاه نیست تا نرهاند و گوش او سنگین نی تا نشنود. لیکن خطایای شما در میان شما و خدای شما حایل شده است و گناهان شما روی او را از شما پوشانیده است تا نشنود» (اشعیا ۵۹:۱ و ۲). بنابراین با اعتقاد داشتن به خدا هیچ سودی عاید ما نمیشود مگر اینکه این دیوار گناه برداشته شود و از طریق یک رابطۀ زنده خدا را بشناسیم.
کاملاً روشن است که ما نمیتوانیم خدا را بشناسیم مگر اینکه خدا طبق ارادهاش خود را بر ما آشکار سازد. ولی خبر خوش کتابمقدس این است که خدا بهوسیلۀ عیسی مسیح همین کار را انجام داده است. خدا خود را بهطرق مختلف به بشر شناسانیده است ولی مکاشفۀ کامل خدا عبارت است از تجلی او در شخصیت عیسای مسیح. خدا خود را در عیسای مسیح که در انجیل "صورت خدای نادیده" خوانده شد بهطور کامل ظاهر ساخت (کولسیان ۱:۱۵) و شکل انسان بهخود گرفت.
مسیح به دو دلیل مهم با دیگران فرق دارد. دلیل اول، به ذات او و دلیل دوم به کارش مربوط میشود. پس باید پرسید، مسیح کیست و برای ما چه کار کرده است؟ در انجیل یوحنا فصل اول، سه لقب به مسیح اختصاص داده شده است. که آنها را مورد بررسی قرار میدهیم.
۱- کلام خدا
«در آغاز کلام بود و کلام با خدا بود و کلام، خدا بود» (آیه ۱). پس مسیح از ازل وجود داشته است. در سِفر پیدایش فصل اول که دربارۀ آفرینش است میگوید: «خدا گفت ... بشود و ... شد»، در واقع تأیید این حقیقت است زیرا یوحنا اضافه میکند: «همه چیز بهواسطۀ او پدید آمد و از هر آنچه پدید آمد، هیچ چیز بدون او پدیدار نگشت» (آیه ۳). حالا شگفتانگیزترین حقیقت این است که همین «کلام، انسان خاکی شد و در میان ما مسکن گزید» (آیه ۱۴). مسیح، کلام مجسمشدۀ خداست و همین کلام ابدی خدا در رحم مریم لباس بشری پوشید و بهصورت عیسی مسیح ظاهر شد.
کلام چیست؟ کلام آن حرفی است که از دهان ما صادر میشود. پس عیسی مسیح، کلام خدا است که از ذات خدا صادر شده است. کلام شخصیت، احساسات و منظور گوینده را نمایان میسازد. بهقول معروف، تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد. مسیح، کلام خدا، شخصیت و اخلاق و صفات خدا را به ما ظاهر کرد. بنابراین وقتی انجیل میفرماید که مسیح کلام خداست، منظورش فقط سخنان مسیح نیست بلکه موضوع این است که تمام وجود مسیح آن کلام میباشد و خدای پدر از تمام وجود این شخص با ما سخن میگوید. «در گذشته، خدا بارها و از راههای گوناگون بهواسطۀ پیامبران با پدران ما سخن گفت، اما در این زمانهای آخر بهواسطۀ پسر خود با ما سخن گفته است» (عبرانیان ۱:۱ و ۲).
۲- پسر خدا
قسمت دوم آیه ۱۴ میفرماید: «و ما بر جلال او نگریستیم، جلالی در خور آن پسر یگانه که از جانب پدر آمد، پر از فیض و راستی». این اصطلاح مفهوم روحانی دارد و نه جسمانی و نشان میدهد که عیسی مسیح میتواند واقعاً ذات و ماهیت خدا را برای بشر ظاهر سازد و مظهر کامل او باشد. فقط پسر خدا میتواند خصوصیات و صفات واقعی پدر آسمانی را به بشر نشان دهد. «هیچ کس هرگز خدا را ندیده است. اما آن خدای یگانه (یا پسر یگانه) که در بر پدر است، همان او را شناسانید» (آیه ۱۸). پس مسیح بهدنیا آمد تا خدای پدر را به ما بشناساند.
البته فرق مسیح با دیگران این است که او دارای دو جنبه بود یعنی الوهیت و انسانیت. او یک انسان واقعی بود و همانند یک انسان غذا میخورد، میخوابید و حتی وسوسه میشد اما در عین حال بدون گناه بود. ولی او جنبه الهی هم داشت و با خدا یکی بود. ظهور مسیح در دنیا در واقع آمدن خدا در میان بشر بود و نام "عمانوئیل" یا "خدا با ما" که به مسیح داده شد این حقیقت را آشکار میسازد. «زیرا الوهیت و همۀ کمالش بهصورت جسمانی در مسیح ساکن است» (کولسیان ۲:۹). ظاهراً در انجیل یوحنا تناقض وجود دارد چون ۱:۱۸ میگوید: «هیچ کس هرگز خدا را ندیده است» و در ۱۴:۷ مسیح میفرماید: «او را دیدهاید»! ولی خودش توضیح میدهد: «کسی که مرا دیده، پدر را دیده است» (۱۴:۹). پس این لقب همبستگی و یگانگی عیسی را با خدای پدر نشان میدهد و به همین دلیل عیسی صفات خدا را به خود نسبت میداد. تنها مسیح است که ادعای الوهیت میکند. شخصیتهای بنیانگذار مذاهب دیگر تا این اندازه مهم نیستند چون پیروانشان بر تعلیمات آنها تأکید بسیار میکنند ولی در مورد مسیح این چنین نیست. نکتۀ اصلی تعلیمات مسیح شخص خودش است به همین منظور او میگوید: «شما مرا که میدانید؟» (لوقا ۹:۲۰). مسیح هیچگاه نگفت راه این است و یا راه آن است بلکه میفرماید: «من راه و راستی و حیات هستم، هیچ کس جز بهواسطۀ من نزد پدر نمیآید» (یوحنا ۱۴:۶). در نتیجه، مسیح با دیگران فرق دارد.
همچنین مسیح بهعلت کاری که انجام داد نیز با دیگران تفاوت دارد. ما نه فقط به یک مکاشفۀ کامل احتیاج داشتیم تا خدایی را که نمیشود دید "ببینیم" بلکه بهخاطر گناه و جدایی انسان از خدا به نجات محتاج بودیم. مثلاً شخصی که در حال غرق شدن است و شنا بلد نیست در وهلۀ اول به تعلیم در مورد شنا احتیاج ندارد بلکه به یک غریق نجات! نیاز اصلی ما در وهلۀ اول تعلیم نیست بلکه نجات از اثرات گناه میباشد. بنابراین با اینکه زندگی عیسی مسیح مهم است ولی میشود گفت اصل موضوع، کار مسیح بر روی صلیب است. بنابراین در یوحنا فصل ۱، یک اصطلاح دیگر هم برای مسیح پیدا میشود.
۳- برۀ خدا
یحیی چون عیسی را دید گفت: «این است برۀ خدا که گناه از جهان برمیگیرد!» (آیه ۲۹). پس مسیح نه فقط آمد تا خدا را برای ما آشکار کند بلکه تا ما را بهوسیلۀ مرگش نجات دهد، «زیرا مسیح ... یک بار برای گناهان رنج کشید، پارسایی برای بدکاران، تا شما را نزد خدا بیاورد» (اول پطرس ۳:۱۸). مسیح بهوسیلۀ مرگ فداکارانه خود ما را با خدا آشتی داد و مجازات گناهان ما را بر خود گرفت. خدا قدوس است و از گناه بشر صرفنظر نمیکند. چون خدا عادل است گناهکاران را نخواهد بخشید مگر اینکه مجازات گناهانشان پرداخت شود. لازمۀ عدالت خدا این است که گناه مجازات شود پس مسیح با فدا ساختن جان خود مجازاتی را که ما مستحق آن بودیم تحمل کرد و جایگزین ما شد. از طریق قربانی مسیح که مجازات گناهان ما را پرداخت، عدالت اجرا شد.
مسیح چند بار با شاگردانش راجع به مرگش صحبت کرده بود ولی مثل اینکه آنها نفهمیدند که منظورش چه بود. آنها در فکر نجات بودند ولی نجاتی که مد نظر آنها بود نجات سیاسی و استقلال از ظالم آن زمان یعنی دولت روم بود.
چه نوع نجاتی؟
بدون شک یکی از جالبترین حوادث انجیل همان حادثهای است که در روز قیام عیسی مسیح رخ داد. بعد از مصلوب شدن مسیح دو نفر از حواریونش با قلبی محزون و مملو از یأس و ناامیدی، از اورشلیم بهطرف دهکده خودشان، عمائوس در حال سفر بودند. «همچنان که سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی نزد آنها آمد و با ایشان همراه شد. اما او را نشناختند زیرا قدرت تشخیص از ایشان گرفته شده بود. از آنها پرسید: "در راه، دربارۀ چه گفتگو میکنید؟" آنها با چهرههایی اندوهگین، خاموش ایستادند. آنگاه یکی از ایشان که کلئوپاس نام داشت، در پاسخ گفت: "آیا تو تنها شخص غریب در اورشلیم هستی که از آنچه در این روزها واقع شده بیخبری؟" و عیسی پرسید: "کدام واقعه؟" گفتند: "آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیامبری بود که در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پر قدرتی داشت. سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند. اما ما امید داشتیم او همان باشد که میبایست اسرائیل را رهایی بخشد"» (لوقا ۲۴:۱۵-۲۱). همین حرفها نشان میدهد که چقدر در اشتباه بودند. آنها منتظر آمدن مسیح بودند تا آنها را از ظلم آزاد سازد. اما حالا رهبری را که فرض میکردند قادر است آنها را آزاد سازد کشته شده و تمام امیدشان نقش بر آب شده است. در این بین عکسالعمل مسیح جالب است، «آنگاه به ایشان گفت: "ای بیخردان که دلی دیر فهم برای باور کردن گفتههای انبیا دارید! آیا نمیبایست مسیح این رنجها را ببیند و سپس به جلال خود درآید؟" سپس از موسی و همۀ انبیا آغاز کرد و آنچه را که در تمامی کتب مقدس دربارۀ او گفته شده بود، برایشان توضیح داد» (۲۵-۲۷). مسیح میخواست نشان دهد که نه فقط مرگش شانسی و یا اتفاقی نبود بلکه درست مطابق پیشگوییهای تورات و طبق نقشۀ خدا بود. سرانجام این دو نفر به خانه رسیدند و سر سفره در حضور مسیح «چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند» (آیه ۳۱).
ولی چرا مسیح مرد؟ همان روز در حضور شاگردانش مسیح زنده به این سؤال جواب میدهد. «آنگاه به ایشان گفت: "این همان است که وقتی با شما بودم، میگفتم. اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد". سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدس را درک کنند. و به ایشان گفت: "نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوم از مردگان برخواهد خاست، و بهنام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قومها موعظه خواهد شد"...» (۴۴-۴۷). ای کاش آن دو نفر و بقیه شاگردان میدانستند که مسیح در حقیقت در فکر نجات و آزادی از ظلم بوده اما نیاز انسان در وهلۀ اول نجات از محکومیت و مجازات از گناه است و نه نجات سیاسی، اجتماعی و یا اقتصادی. و این نیاز شامل حال همۀ انسانها و در هر عصری میباشد. به همین جهت مسیح میفرماید: «... به همۀ قومها موعظه خواهد شد...».
امروز مسیح زنده است و ما در این ایام مرگ و قیامش را جشن میگیریم. مسیح زنده ما را دعوت میکند که پیش او رفته و نجات بیابیم: «بیائید نزد من، ای تمامی زحمتکشان و گرانباران، که من به شما آسایش خواهم بخشید» (متی ۱۱:۲۸). و باز هم بهقول مسیح اگر ما میخواهیم به خدا احترام بگذاریم پس به مسیح هم احترام خواهیم گذاشت «تا همه پسر را حرمت گذارند، همانگونه که پدر را حرمت مینهند. زیرا کسی که پسر را حرمت نمیگذارد، به پدری که او را فرستاده است نیز حرمت ننهاده است» (یوحنا ۵:۲۳). در ابتدای این مقاله به چند آیه از یوحنا فصل ۱ مراجعه کردیم. اجازه بدهید در خاتمه به دو آیه در آخر این کتاب اشاره کنم. در مورد هدف این کتاب یوحنا میفرماید: «عیسی آیات بسیار دیگر در حضور شاگردان به ظهور رسانید که در این کتاب نوشته نشده است. اما اینها نوشته شد تا ایمان آورید که عیسی همان مسیح، پسر خداست و تا با این ایمان، در نام او حیات داشته باشید» (یوحنا ۲۰:۳۰ و ۳۱). خدا کند که همۀ ما بهقول پطرس قبول کنیم که «در هیچ کس جز او نجات نیست، زیرا زیر آسمان نامی جز نام عیسی به آدمیان داده نشده تا بدان نجات یابیم» (اعمال ۴:۱۲) و در انتها مسیح میفرماید: «به خدا ایمان داشته باشید، به من نیز ایمان داشته باشید» (یوحنا ۱۴:۱).