You are here

مسیحیت و سیاست

زمان تقریبی مطالعه:

۱۱ دقیقه

آیا ما مسیحیان باید بی‌هیچ قید و شرط از دولتی که در کشورمان بر سر کار است حمایت کنیم؟ یا اینکه باید در اعتراض به کارهای اشتباه و سیاست‌های غلط‌ دولت به‌ خیابان‌ها بریزیم و تظاهرات کنیم؟ آیا باید دست به اقدامات جدی‌تری هم بزنیم، مثلاً مالیات ندهیم یا حتی برای سرنگونی حاکمین‌ توطئه بچینیم؟ آیا در مسیحیت دین از سیاست جداست؟ یک فرد مسیحی تا چه حد باید فردی سیاسی باشد؟

دیدگاه عیسی نسبت به سیاست

احتمالاً بهترین راه پاسخ دادن به این سؤال این است که ببینیم دیدگاه عیسی در مورد سیاست چه بود. خوشبختانه در عهدجدید شواهد و قرائن زیادی در این رابطه وجود دارد، چرا که عیسی مسیح در یک باغ‌وحش سیاسی به ‌تمام معنا زندگی می‌کرد! در یک طرف کفتارهای خون‌آشامی چون هیرودیس و دار و دسته‌اش قرار داشتند که بی‌پروایانه دست به قتل‌عام و کشت و کشتار می‌زدند. سپس به مارهای خوش خط و خالی چون قیافا رئیس کَهَنه، و نیز کاتبان و مشایخ و صدوقیان بر می‌خوریم که موذیانه با ثروتمندان و قدرتمندان روزگار تبانی می‌کردند و به هر کس که تهدیدی برای‌شان محسوب می‌شد نیش می‌زدند. در طرف دیگر این باغ‌وحش، گرگ‌هایی را می‌بینیم که همانا "غیوران" یا ملی‌گرایان یهود باشند. اینان آماده بودند برای "تغییر رژیم" حتی مرتکب قتل هم بشوند. و اما در خیابان‌های اورشلیم فریسیان طاووس‌صفتی را می‌بینیم که پرهای مقدس‌نمایانۀ خود را به‌صورت رهگذران می‌مالیدند و هر کس را که با قوانین تنگ‌نظرانه‌شان مخالف بود به سختی سرزنش می‌کردند. این فریسیان نیز خواهان تغییر بودند، اما حاضر نبودند برای رسیدن به آن به زور متوسل شوند. به دور از این دو گروه، وزغ‌های بیابان‌گردی نیز بودند که همانا گروه "قمران" باشند. این گروه جدا از همه در بیابان زندگی می‌کردند و حاضر نبودند خود را با حیوانات عادی آلوده سازند. نگهبانان این باغ‌وحش نیز که همه حیوانات بدون استثنا از آنها نفرت داشتند، رومی‌ها بودند به سرکردگی پیلاطس که همچون آفتاب‌پرست مدام رنگ عوض می‌کرد و خود را با شرایط وفق می‌داد تا سرانجام به‌هنگام رویارویی با عیسی ناچار شد قلب سیاه خود را آشکار سازد.

خدمت عیسی در این جنگل سیاسی تأثیری به‌سزا داشت. عیسی از رویارو شدن با این طرف‌های درگیر پروایی نداشت. به‌عنوان مثال در معبد فریاد اعتراض خود را روشن و رسا به گوش همگان ‌می‌رساند[1]، به سختی از رهبران مذهبی انتقاد می‌کرد و آنان را "قبرهای سفیدکاری شده" می‌خواند[2]، و با مثل‌هایی که تعریف می‌کرد به‌طور غیر مستقیم می‌گفت که همگی‌شان سر از جهنم در خواهند آورد[3]. با ملی‌گرایان آشوب‌طلب نیز تعارف نداشت: «هر که شمشیر کشد، به شمشیر نیز کشته شود.» او با شور و حرارت دربارۀ پادشاهی خدا موعظه می‌کرد و برای رساندن پیام خود به گوش هزاران مردمی که تحسین‌اش می‌کردند و می‌خواستند پادشاه آنها باشد، به‌طور خستگی‌ناپذیر تلاش می‌کرد. همین حمایت گستردۀ مردم از عیسی بود که سرانجام باعث شد او به‌عنوان یک شورشی سیاسی بر چوبۀ دار رود. از نظر قیافای توطئه‌گر، عیسی یا می‌بایست می‌مرد و یا این خطر وجود داشت که علیه رومی‌ها شورشی به راه بیندازد و کاری کند که بیایند و تمام یهودیان را وحشیانه به مجازات برسانند.

بنابراین زندگی و مرگ عیسی کاملاً جنبۀ سیاسی داشت. با این حال از نگاه برخی، عیسی به‌طرزی نومیدکننده نسبت به سیاست بی‌تفاوت بود. اکثر یهودیان روزگار او از رومی‌ها نفرت داشتند، اما عیسی نه تنها مطابق تعلیم کلی کتاب‌مقدس[4] حکومت‌شان را می‌پذیرفت، بلکه در پاسخ این سؤال که آیا یهودیان باید به رومی‌های منفور مالیات بدهند یا خیر، پاسخ داد: «مال قیصر را به قیصر بدهید...»! به‌عبارت دیگر، آری، باید خراجگزارِ رومی‌ها بود. عیسی به هیچ یک از جریانات سیاسی یهود در روزگار خود نپیوست. او نه همدست رومی‌ها بود و نه مانند "غیوران" برای سرنگونی‌شان تلاش ‌کرد. او نه فریسی بود و نه صدوقی. به‌اصطلاح آقای خودش بود و دیدگاه‌های سیاسی خاص خودش را داشت. به‌علاوه احساسات جماعت نیز هیچ‌گاه بر او نفوذی نداشت. در واقع او اغلب از جماعات گریزان بود (نگاه کنید به یوحنا ۲: ۲۴) و هنگامی که هزاران نفر می‌خواستند او را به‌زور پادشاه کنند، از دست آنها به بالای کوهی پناه برد (یوحنا ۶)! بنابراین عیسی نه به فریاد احزاب سیاسی گوش می‌داد و نه به شعارهای جمعیت. گوش او تنها آمادۀ شنیدن صدای پدرش بود، و نقشه‌ای که پدرش برای او در نظر داشت بس عظیم‌تر از آن بود که صرفاً خود را درگیر جریانات سیاسی کشوری کوچک سازد. مأموریت عیسی این بود که با زندگی، مرگ و قیام خود کل دنیا را نجات دهد و کلیسایی را بنیان نهد که زندگی میلیاردها نفر را در طول تاریخ دگرگون خواهد کرد.

نگرش عیسی به سیاست و مسیحیان ایرانی

دیدگاه سیاسی عیسی برای مسیحیان ایرانی که وضعیت سیاسی‌ کشورشان به‌اندازۀ وضعیت سیاسی زمان عیسی پرتلاطم است، به چه معناست؟ در پاسخ به این سؤال که آیا عیسی فردی سیاسی بود یا نه، شاید بهترین جواب این باشد که آری، عیسی فردی سیاسی بود، اما نه آنطور که مردم روزگارش از او انتظار داشتند. ما نیز به‌عنوان پیروان عیسی، افرادی سیاسی هستیم چون به پادشاهی خدا اعتقاد داریم و مثل خداوندمان آماده‌ایم پیام پادشاهی خدا را به هر قیمتی شده به گوش همگان برسانیم. در کشوری چون ایران که آن همه با مسیحیت ضدیت می‌شود، همین برای سیاسی بودن کافی است. به‌علاوه، همچون عیسی افرادی سیاسی هستیم چون باید مثل او آماده باشیم در برابر کسانی که مطابق معیارهای پادشاهی خدا عمل نمی‌کنند بایستیم. به‌عنوان مثال درست همانطور که عیسی در برابر ثروتمندان (لوقا ۱۶: ۱۹-‏‏‏‏ ۳۱)، ریاکاران (متی ۲۳) و شهوت‌رانان (متی ۵: ۲۸) موضع گرفت، ما مسیحیان نیز همچون اکثر رهبران کلیسا در خلال اعصار باید چنین کنیم و اینها همه موضع‌گیری‌های سیاسی
است.

بنابراین مسیحی واقعی نمی‌تواند با سیاست کاری نداشته باشد و وانمود کند که در بیابانی دورافتاده جدای از بادهای مهیب گناه زندگی می‌کند و فقط با خدا ارتباط دارد. شخص مسیحی نیز مانند عیسی مسیح در این دنیا قرار گرفته است تا کارهای پدر را بجا آورد، یعنی انجیل را موعظه کند، به فقرا و نیازمندان کمک نماید، در برابر گناه بایستد و حاضر باشد به‌خاطر اجرای عدالت حتی از جان خود بگذرد. اینها همه بر جامعه تأثیر می‌گذارد، و هر چیز که بر جامعه تأثیر بگذارد جنبۀ سیاسی پیدا می‌کند.

و با این حال ما نیز مانند مسیح نباید لزوماً به آن معنا که اطرافیان‌مان از ما انتظار دارند افرادی سیاسی باشیم. به‌عنوان مثال گرچه باید آماده باشیم در برابر نظام و معیارهای اخلاقی‌ که از سوی مقامات ترویج می‌شود اما مطابق دیدگاه اخلاقی کتاب‌مقدس نیست قاطعانه بایستیم و کوتاه نیاییم، اما نباید دست به اعمال خشونت‌آمیزی بزنیم که روند عادی جامعه را مختل می‌کند و جان افراد را به خطر می‌اندازد. در مورد خود عیسی می‌بینیم که او با وجود اینکه از نظام حاکم بر معبد و سؤاستفاده‌‌هایی که از آن می‌شد بیزار بود، از پرداخت مالیاتی که متعلق به معبد بود طفره نمی‌رفت. از نظر شخصی غیرمسیحی، کاملاً منطقی است که کسی که حاضر است در اعتراض به حکومت به خیابان‌ها بریزد و تظاهرات کند، باید حاضر باشد برای براندازی حکومت به خشونت نیز متوسل شود. حال آنکه در کتاب‌مقدس نمی‌بینیم مسیح به این شیوه عمل کرده باشد، بلکه در واقع تعالیم کتاب‌مقدس ما را از سرکشی و خشونت منع می‌سازد.

همچنین مسیحیان باید مانند عیسی در خصوص احزاب سیاسی‌ و احساسات تودۀ عوام بسیار مراقب باشند و محتاطانه عمل کنند. ایرانیان ناراضی‌ای که سی سال پیش به‌عنوان سیاهی لشکر به خیابان‌ها ریختند و با احساسات حاکم بر جامعه همراه شدند، به‌خوبی درست بودن این نکته را تصدیق می‌کنند. البته این احتیاط نباید مانع از آن شود که مسیحیان در دفاع از تعالیم مسیح یا معیارهای اخلاقی صحیح در جامعه سخن نگویند. به‌عنوان مثال، در پی گزارشاتی که اخیراً در مورد شکنجه و تجاوز در زندان‌های ایران منتشر شده است، مسیحیان وظیفه دارند با صدای رسا خواهان برخورد با چنین جنایاتی باشند و به هیچ وجه ساکت ننشینند. منتهی نکتۀ مهم این است که درست همانطور که عیسی کانون اصلی توجه خود را متمرکز کار نجات‌بخشی ساخته بود که برای آن به این دنیا آمده بود، کلیسا و مسیحیان نیز باید هدف و دید اصلی‌شان همین باشد.

بزرگ‌ترین خدمت به جامعه، ایجاد کلیسایی پرقدرت است

برای مسیحیان همیشه این وسوسه وجود دارد که فکر کنند اگر آنطور که هم‌وطنان‌شان از آنها انتظار دارند خود را درگیر مسائل سیاسی روز نسازند و با دیدگاه‌ سیاسیِ حاکم بر جامعه همراه نشوند، مطابق وظیفۀ میهنی خود عمل نکرده‌اند و به کمک کشورشان نشتافته‌اند. چنین طرز فکری به سه دلیل اشتباه است: اول اینکه مسیحیان نیز مانند عیسی مسیح آنچه در وهلۀ نخست باید برای‌شان مهم باشد امور پدر است، نه اینکه دیگران در موردشان چه فکر می‌کنند. دوم اینکه هیچ تضمینی وجود ندارد که آنچه امروز جامعه از ما انتظار دارد، در صورت تحقق پیدا کردن نتیجه خوب و مثبتی به بار آورد. صدها هزار نفری که در سال ۱۷۸۹ در پاریس یا ۱۹۱۷ در مسکو یا ۱۹۷۹ در تهران دست به تظاهرات اعتراض‌آمیز زدند همگی در انتظار آزادی بودند، اما نتیجۀ هر سه این انقلاب‌ها ظهور حکومت‌هایی خودکامه بود. و سوم و مهم‌تر از همه اینکه بی‌نهایت مهم است که مسیحیان متوجه باشند بزرگ‌ترین خدمتی که می‌توانند به جامعۀ خود و به دنیا بکنند این است که عضو وفادار و فعالی برای کلیسا باشند. زیرا نه احزاب سیاسی، بلکه کلیسای مسیح است که در خلال اعصار باعث برکت حقیقی برای میلیاردها نفر از مردم عادی شده است. کلیسا به‌رغم جفاهای وحشیانۀ امپراتوری روم، حملات بربرها در اروپا، سوءظن بومیان امریکا و افریقا و نیز در روزگار خودمان مقاصد شوم کمونیسم ملحد، کماکان رشد کرده و گسترش یافته است. تعداد اعضای آن از صد و بیست نفر در کشوری کوچک به بیش از دو میلیارد نفر در تک‌تک کشورهای جهان افزایش یافته است. کلیسا کهن‌ترین و بزرگ‌ترین نهاد موجود در دنیاست، و در خلال دو هزار سال گذشته علاوه بر موعظۀ پیام انجیل، به گرسنگان خوراک داده است، از بیماران پرستاری کرده است، به ملاقات زندانیان رفته است، یتیمان را پرورش داده است، و شجاعانه بر ضد تمام پلیدی‌هایی که زندگی بشر را به نابودی می‌کشانند، نظیر بردگی، فحشا، قمار، مواد مخدر و مشروبات الکلی، موضع گرفته است. دستاوردهای بهترین دولت‌ها (که چندان هم زیاد نیست) در قیاس با دستاوردهای کلیسای مسیح رنگ می‌بازد و ناچیز جلوه می‌کند. کلیسا نه تنها به مردم خدمت می‌کند، بلکه اگر با اقتدار عمل نماید تأثیر بسیار مثبت و عمیقی نیز بر نهادهای دولتی دارد بدون آنکه لزوماً خود را درگیر مسائل روزمرۀ حکومتی سازد. در همین روزگار ما ببینید کلیسا در نابودی کمونیسم در شوروی چه نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا کرده است، یا در براندازی نظام تبعیض نژادی در افریقای جنوبی چه تأثیر به‌سزایی داشته است (نگاه کنید به مقالۀ دزموند توتو). ضمناً اگر خوب دقت کنیم، در مورد کشورهایی که ساکنین‌شان به‌خاطر وجود حکومت‌های خودکامه در پی گریختن از آنها هستند و کشورهایی که مردم خواهان پناه بردن به آنها هستند، متوجه نکتۀ جالبی خواهیم شد: اکثر پناه‌جویان از کشورهایی هستند که کلیسا در آنها نقشی در تعیین ارزش‌های جامعه و معیارهای حکومتی نداشته است. برعکس، کشورهایی که مردم ترجیح می‌دهند به آنها پناه ببرند اغلب کشورهایی هستند که کلیسا در گذشته نقش بسزایی در شکل دادن به ارزش‌های اخلاقی جامعه داشته و نظام حقوقی آنها بر چارچوبی مسیحی مبتنی بوده است (ولو آنکه چنین جوامعی اکنون تحت لوای تجددگرایی به ارزش‌های مسیحی خود پشت کرده باشند). به‌عبارت دیگر، چنین به‌نظر می‌رسد که جوامعی که بهتر اداره می‌شوند جوامعی هستند که به نوعی در گذشته پیوند مستحکم‌تری با کلیسا داشته‌اند. در اینجا حقیقت ساده‌ای نهفته است: هر چه ریشه‌های کلیسا در جامعه‌ای قوی‌تر باشد، آن جامعه بهتر و منصفانه‌تر عمل خواهد کرد. بنابراین اگر می‌خواهید شاهد تغییر در جامعه باشید، اگر کشورتان را دوست دارید و می‌خواهید خدمتی به آن بکنید، عضوی فعال و مؤثر در کلیسای خود باشید.

برگردیم به سؤال اصلی‌: اینکه فرد مسیحی تا چه حد باید در امور سیاسی دخالت کند و فردی سیاسی باشد. می‌توان چنین پاسخ داد که تا آن حد که عیسی فردی سیاسی بود. عیسی مسیح مژدۀ پادشاهی خدا را با شور و حرارت به مردم اعلام می‌کرد و در برابر گناه قاطعانه می‌ایستاد. اما به‌رغم درخواست‌های مکرر افراد پیرامونش، حاضر نشد خود را در درگیری‌های سیاسی جامعۀ روزگار خود دخیل سازد. او بجای گوش فرا دادن به تودۀ عوام، به ندای پدرش گوش فرا داد -‏‏‏‏ پدری که او را بر بالای صلیب فرستاد، از مرگ برخیزانید، و کلیسایی به او بخشید که از طریق آن همچنان کار نجات‌بخش خود را به انجام می‌رساند، نه تنها برای یک کشور بلکه برای تمام دنیا.

 

[1] نگاه کنید به یوحنا ۲: ۱۳ -‏‏‏‏ ۲۲؛ لوقا ۱۹: ۴۵-‏‏‏‏ ۴۶؛ مرقس ۱۱: ۱۵-‏‏‏‏ ۱۹؛ متی ۲۱: ۱۲-‏‏‏‏ ۱۳

[2] متی ۲۳: ۲۷

[3] نگاه کنید به متی ۲۱: ۳۳-‏‏‏‏ ۴۵

[4] دیدگاه کلی کتاب‌مقدس درمورد اطاعت از دولت را هم در عهدجدید می‌بینیم و هم در عهدعتیق. به‌عنوان مثال در عهدعتیق داود با اینکه مسح شده و برگزیدۀ خدا بود، حاضر نشد در برابر شائول پادشاه قد علم کند. در عهدجدید نیز پطرس و یوحنا با اینکه حاضر نشدند از دستور شورای یهود مبنی بر عدم موعظه انجیل تبعیت کنند، اما نمی‌بینیم که خواسته باشند با خود نظام یهود یا نظام دینی-‏‏‏‏سیاسی موجود درافتند. همین موضوع در مورد پولس نیز صادق است. او آشکارا حکومت روم را قبول داشت و حتی برای دفاع از حقوق خود به قوانین روم توسل جست (به‌عنوان مثال نگاه کنید به اعمال ۲۲: ۲۵). به‌علاوه، او نیز همچون پطرس معتقد بود که مسیحیان باید از مقامات اطاعت کنند (به‌عنوان مثال، رومیان ۱۳: ۱ -‏‏‏‏ ۱۷؛ اول پطرس ۲: ۱۳).