غُرغُر و شکایت
۱۳ دقیقه
هر کاری را بدون غرغر و مجادله انجام دهید.
فیلیپیان ۲:۱۴
غُرغُر و شکایت از آن دسته از بیماریهای زیرکانۀ زبان است که در نگاه اول کمابیش بیآزار یا حداقل کمآزار جلوه میکند، اما از دامان آن است که تلخی، دلسوزی بهحال خود، منفیبافی، بدبینی، شکاکی، دروغ، ناسپاسی و بسیاری دیگر از ناهنجاریهای زبان بروز میکند و باعث میشود دید خود شخص و یا اطرافیانش نسبت به یک موقعیت یا فرد خاص بهتدریج منفی شود. مهمتر از آن، باعث میشود که دید شخص نسبت به نیکویی و حاکمیت خدا خدشهدار شود.
در این مبحث در مورد زبانی صحبت خواهیم کرد که عادت دارد از زمین و زمان بنالد، و صاحبِ آن در ته دل معتقد است که زمانی که بخت و اقبال را قسمت میکردند، به وی بهرهای نرسیده است. او اغلب نیمۀ خالی لیوان را میبیند و اکثر اوقات دردمند است، از ماندن در ترافیک مینالد، از گِرانی شاکی است، هوای اطرافش همیشه یا بیش از حد گرم است و یا بیش از اندازه سرد؛ اگر کاری به او محول شود، از همان ابتدا در مورد مشکلات و موانع آن صحبت میکند، ولو آنکه در نهایت آن را انجام بدهد. چنین کسی یا از بیزنی گِلهمند است یا از همسرش شکایت دارد؛ شوهرش یا همیشه آنقدر دیر از کار میآید که نصف شب شده است و یا آنقدر زود میآید که به هیچ یک از کارهایش نرسیده است؛ یا از این شِکْوه دارد که در کلیسا هیچ خدمتی به او سپرده نمیشود، یا از آن مینالد که کارش آنقدر زیاد است که فرصت سرخاراندن ندارد؛ یا بیش از حد چاق شده است و یا صورتش از فرط لاغری رنگ و رو ندارد؛ همسرش یا برایش کادوهای زیبا نمیخرد یا آنقدر بهخاطر تولد او ولخرجی کرده که باید از صد جای دیگر بزند تا به آخر ماه برساند؛ بچههایش یا مدام در جمع دوستانشان هستند و یا در لاک خودشان؛ همیشه باید مطلبی را صدها بار به شوهرش گوشزد کند تا بالاخره آن را انجام دهد، و خلاصه بحرانها و سختیهای زندگی همیشه اول از همه درِ خانۀ او را میزند. انوَری شعر طنزآمیزی دارد که گویای چنین طرز فکری است:
هر بلایی کز آسمان آید گر چه بر دیگری قضا باشد
به زمین نارسیده میپرسد: خانۀ انوری کجا باشد؟
در آیهای که در ابتدای مقاله از فیلیپیان ذکر کردیم، میبینیم که کلام خدا ما را تشویق میکند همۀ کارهای خود را بدون غُرغُر و شکایت انجام دهیم، حتی مسئولیتهای سنگین و سخت خود را! غرولند نکردن و برعکس، روحیۀ شاد و شکرگزار داشتن از ویژگیهای شخصیت یک ایماندار مسیحی است که او را از دیگران متمایز میکند. در رساله به فیلیپیان ۴:۴ و ۶ میخوانیم: «همیشه در خداوند شاد باشید؛ باز هم میگویم: شاد باشید.... برای هیچ چیز نگران نباشید، بلکه در هر چیز با دعا و استغاثه، همراه با شکرگزاری درخواستهای خود را به خدا ابراز کنید». برعکس، ناسپاسی و قدرنشناسی وجه مشخصۀ مردمانی است که دور از خدا بهسر میبرند (دوم تیموتائوس ۳:۱ و ۲).
نبیِ شاکی
شاید بارزترین نمونۀ شِکْوه و گلایه در کتابمقدس، داستان سفر چهل سالۀ قوم اسرائیل در بیابان باشد که بهراستی باید از نتیجۀ آن درس عبرت گرفت (اول قرنتیان ۱۰:۱۰- ۱۱). بااینحال میبینیم که حتی برخی از مردان خدا هم از این بیماری زبان مصون نبودند. بهعنوان مثال ایلیای نبی با وجود پیروزی عظیمی که خدا بر کوه کرمل به او داد و با وجود دیدن معجزۀ حیرتانگیز خدا بر مذبح بَعل، چه آسان تحت تأثیر یک چالش کوچک قرار میگیرد و لب به شکایت میگشاید که: «ای خداوند بس است! جان مرا بگیر!...» و حتی بر سر خدا مِنّت میگذارد که: «به جهت یهوه خدای لشکرها، غیرت عظیمی دارم. زیرا که بنیاسرائیل عهد تو را ترک نموده، مذبحهای تو را منهدم ساخته و انبیای تو را به شمشیر کشتهاند و من بهتنهایی باقی ماندهام و قصد هلاکت جان من نیز دارند» (اول پادشاهان ۱۹:۱-۱۸). ناله و شکایت و ناسپاسی را بهخوبی میتوان در این سخنان ایلیا احساس کرد. اگر او واقعاً یهوه را خدای لشکرها میدانست که قدرت و عظمت خود را بارها و بارها از طریق معجزات گوناگون بر ایلیا آشکار کرده بود، پس آیا صحیحتر نبود که در این بحران بجای شکْوه و شکایت و طلبیدنِ مرگ، منتظر عملکردِ لشکر آسمانی او باشد؟ آیا همان خدایی که بهتازگی مذبح بَعل را منهدم کرده و بسیاری از انبیای بعل را کشته بود، نمیتوانست بار دیگر ایلیا را معجزهوار برهانَد؟ غُرغُر و شکایت سبب شده بود که ایمان ایلیا نسبت به حقیقت کج شود و باورهای نادرست و هولناک، وضعیت را وخیمتر جلوه دهند و او نیکویی خدا را زیر سؤال بَرَد. حقیقت آن بود که هنوز هفتهزار نبی در اسرائیل باقی بودند (آیۀ ۱۸)!
اعتراض مسیحیوار
پر واضح است که همۀ ما با موقعیتهای دشوار و نومیدکننده، و با اجحاف و یأس و محرومیت روبرو میشویم. آیا تعلیم کتابمقدس این است که در این موارد نباید لب گشود بلکه باید وانمود کرد که اوضاع بر وفق مراد است؟ آیا اعتراض کردن به مشکل یا رفتاری ناشایست برای یک ایماندار خطاست؟ بهراستی برخورد درست یک مسیحی در این مواقع چه میتواند باشد؟ پاسخ به این پرسشها را شاید بتوان در نکات زیر خلاصه نمود:
۱- دعا
اولین و بهترین و امنترین راهِ اعتراض، رفتن به حضور خداست؛ آن هم صادقانه و بیآلایش، نه مانند نمونهای که در بالا از ایلیا دیدیم! در مزامیر بارها و بارها شاهدیم که چگونه داوود و دیگر مزمورنویسان، با توجه به محبت، وفاداری و قدرت خدا، دل خود را در حضور او میگشایند و از او کمک میجویند. بهعنوان مثال در مزمور ۱۴۲:۱-۲ داوود چنین میگوید: «به آوای خود نزد خداوند فریاد برمیآورم. به آوای خود از خداوند التماس میکنم. گلایۀ خود را به حضور او میریزم و تنگیهای خود را نزد او بیان میکنم». در دعاست که میتوانیم بهراحتی مشکلات خود را به خدا بسپاریم و منتظر هدایت و راهنمایی او برای رفع آنها باشیم و از او تسلی یابیم.
بسیاری از مواقع وقتی دیگر همۀ درها را به روی خود بسته دیدهایم و از تلاشهای بینتیجۀ خود کلافه شدهایم، به این نتیجه میرسیم که چارهای جز دعا نداریم! در صورتی که دعا و طلبیدن روی خدا باید اولین مرجع توسل ما باشد.
۲- شکایت به شخص مسئول
اگر به رفتار خود خوب توجه کنیم، متوجه خواهیم شد که اکثر مواقع وقتی از شخص یا وضعیتی کلافهکننده دلِ پُری داریم، شکایت خود را نزد کسانی مطرح میکنیم که موضوع بهطور مستقیم به آنها مربوط نمیشود یا لااقل در رفع مشکل کاری از دستشان ساخته نیست. علت این کار این است که ما بیش از آنکه بهدنبال چاره باشیم، بهدنبال کسانی هستیم که با ما همدردی و دلسوزی کنند. اما خطری که در این کار نهفته این است که این خود سبب شکوه و گلایه و تلخی بیشتر بشود و بر ذهنیت مخاطب نیز اثر منفی بگذارد. اگر رفتار همسر من مرا رنجور کرده، چه فایده که آن را با آب و تاب برای مادر و خواهر و دوست خود بیان کنم و صرفاً باعث ایجاد کدورت بیشتر شوم؟ آیا با این کار چیزی از مشکل من کاسته خواهد شد؟
دختران صلفحاد در اعداد فصل ۲۷ نمونۀ مثبتی در این مورد هستند. این پنج خواهر اسرائیلی پدر و مادرشان را از دست داده بودند و برادری هم نداشتند. بنابراین مِلک پدریشان از آنجا که ورثۀ مذکری نداشت قرار بود مصادره شود. حال آنها میبایست شکایت خود را به که میگفتند؟ در جامعهای که برای زن و نقش او چندان اهمیتی قائل نبود، آیا طبیعیتر نمیبود که آنها با زنان هممحل خود بنشینند و نزد آنها دردِ دل کنند و گله و شکایت سر دهند؟ و یا نزد یکی از مردان قبیلهشان از وضعیت خود بنالند؟ یا حتی در بین خود غُرغُر و شکایت کنند؟ اما آنان با عزمی راسخ مشکل خود را مستقیماً نزد نظام رهبری بردند و در نتیجه نه تنها به شکایتشان بهخوبی رسیدگی شد، بلکه قانون مالکیت نیز در میان بنیاسرائیل با افزودن یک تبصره به نفع زنانی که در وضعیت مشابه آنها بودند تغییر پیدا کرد.
۳- شکایت سازنده و هدفمند
مدتی پیش که به این بلای زبان در زندگی خودم واقف شدم، متوجه شدم که بسیاری از نِق زدنها و غُرغُرهای من برایم بهصورت عادت درآمده و خود نیز درست نمیدانم که از آنها چه هدفی دارم جز نشان دادن عدم رضایت و ابراز تلخی! بنابراین تصمیم گرفتم از آن پس، همیشه قبل از اینکه زبان به گِله و شکایت بگشایم و مسلسلوار ناله کنم، از خودم بپرسم: «چه چیز باعث خواهد شد که دیگر از این وضعیت یا این رفتار گِلهمند و ناراضی نباشی؟». پاسخ صادقانه به این سؤال از دو نظر به من کمک میکرد: اول اینکه بهنوعی به خودم متعهد میشدم که در صورت تغییر مثبت وضعیت، دیگر حق شکایت ندارم، و دوم اینکه باعث میشد به شخصی که از او شکایتی دارم، راه حلی نیز برای رفع موضوع ارائه دهم.
بگذارید از یک موقعیت خانگی مثال بزنم. زمانی بود که فرزندانم مسئولیت جمعآوری ظروف و تمیز کردن آشپزخانه را بر عهده داشتند، اما همیشه بعد از کارشان یا خودم با دلخوری و عصبانیت کارهای نیمهتمام آنها را جمع میکردم و یا مرتب نِق میزدم که مسئولیتشان را درست انجام نمیدهند و فقط میخواهند بهاصطلاح با ماستمالی و سَمبَلکاری سر و ته قضیه را هم آورند. آنها هم ناراحت میشدند و در واکنش میگفتند که کوشش خود را کردهاند و غُرغُر من بیجهت است.
بلاخره یک روز تصمیم گرفتم شرح وظایف آنها را بر روی یک کاغذ بنویسم و آن را روی درِ یخچال بچسبانم: شستن دستشویی، جارو کردن آشپزخانه، شستن و آبکشی کردن تکۀ کنار دستشویی، عوض کردن حولۀ ظرفخشککن، خالی کردن زبالهها و غیره. این کار کوچک باعث شد که هم آنها انتظارات مرا بدانند، و هم من دیگر لازم نباشد در حین کار آنها مرتب به آشپزخانه سرکشی کنم و شکایت کنم که کارشان را نادرست یا ناتمام انجام دادهاند. کلام خدا در امثال ۲۷:۱۵ میگوید: «چکیدن پیوستۀ آب در روز بارانی و زن ستیزهجو مشابهاند». این ضربالمثل در مورد زن و مرد غُرغُرو نیز کاملاً مصداق دارد!
۴- شکایت ملایم، فروتنانه و توأم با احترام
در امثال ۱۶:۲۱ میخوانیم: «زبان شیرین آموزش را رواج میدهد». زیرنویس فارسی در ترجمۀ هزارۀ نو، معنی این جمله را بیشتر باز میکند: «زبان شیرین قدرت مجابکنندگی انسان را فزونی میبخشد». نرمی و ملایمت است که در نهایت سبب میشود شخص خطاکار رفتار و روش خود را تغییر دهد. به قول شاعر:
به شیرینزبانی و لطف و خوشی توانی که کوهی به مویی کِشی
تُندی و تلخی و شکایت تنها سبب میشود که طرف مقابل جبهه بگیرد و بخواهد از خود دفاع کند. غُرغُرهای مکرر، چنانکه برخی از ما به تجربه دریافتهایم، سبب میشود که گوش طرف مقابل رفته رفته حساسیت خود را نسبت به آن لحن خاصِ پُر گلایه از دست بدهد.
۵- نیفتادن در دام گلهمندیِ دیگران
شاید شما هم در موقعیتهایی قرار گرفتهاید که دوست یا خویشاوندی نزد شما از همسر، فرزندان، کارفرما یا شبان خود گِلِه و شکایت کرده است و شما نیز برای خالی نبودن عریضه، یا با او ابراز همدردی کردهاید و یا حتی برای آنکه نشان داده باشید وضعشان به آن بدی هم که فکر میکنند نیست، خود شروع به گِلایه از وضعیت خود کردهاید! این تَلهای است که یک مسیحی باید با جدیت مواظب آن باشد و از آن حذر کند. همدردی درست و سالم را به طرُق متعدد دیگری میتوان نشان داد که بر شخص تأثیر بسیار مثبت میگذارد، مانند تأیید محبت خود و دیگران نسبت به آنها، دعا و شفاعت برای آنها، یادآوری نیکویی و امانت خدا و وعدههای او، و کار خدا و تسلی او در زندگی خودتان هنگامی که در وضعیتی مشابه قرار داشتهاید (دوم قرنتیان ۱:۳ و ۴).
۶- عامل شکرگزاری
کلام خدا به ما فرمان میدهد که در هر وضعیتی شکرگزار باشیم (اول تسالونیکیان ۵:۱۸). اطاعت از این فرمان اختیاری و انتخابی نیست، چرا که در ادامۀ آیه چنین میخوانیم: «زیرا این است خواست خدا برای شما در مسیح عیسی». در جایی میخواندم که خدا بیش از آنکه بخواهد موقعیتهای بغرنج ما را تغییر دهد، مایل است خود ما را تغییر دهد. چه بسا همان چیزهایی که ما از آنها شکایت و گِلِه داریم، ابزاری باشد در دست خدا برای همشکل کردن ما با مسیح (یعقوب ۱:۲ -۴). از این روست که باید بهجای شِکْوه و شکایت، در هر امری از صمیم قلب شکرگزار بود. از این گذشته، شکرگزاری باعث میشود که دید ما بجای معطوف شدن بر مشکلات و بُنبستهای زندگی، متوجۀ دریچۀ آرامش، امید، اطمینان به وعدههای خدا و قدرت و نیکویی او گردد (فیلیپیان ۴:۴-۷ و ۱۲-۱۳ و مزمور ۱۱۶:۱۱ و ۱۲).
سال گذشته در غروب یک روز زیبای تابستانی فرصت بینظیری برای راهپیمایی و گفت و شنود دوستانه با خانم آیریس[1] سیاح، بیوۀ شهید ارسطو سیاح داشتم. پس از به قتل رسیدن کشیش سیاح، خانوادۀ ما بهطور سَبَبی به هم پیوند خورد و بنابراین در رفت و آمدهای فامیلی بارها ایشان را دیدهام و رفتار مسیحاییشان، محبت بی حد و مرز، فروتنی، سخاوت طبع و قناعت روحانی ایشان همیشه برای من نمونه بوده است. آن روز فرصت را مغتنم شمردم تا به برخی از رازهای زندگی موفق مسیحی او پی ببرم. زندگی او از کودکی با تنگدستی و فراز و نشیبهای بسیاری همراه بوده است. در سن پنجاه و اندی همسرش بهطرز وحشیانهای در دفتر کار خود به قتل میرسد و او را با دو پسر نوجوان تنها میگذارد. حتی پس از آن، در طول سی سالی که از این ماجرا میگذرد، زندگی او توأم با بحرانها و سختیهای زیادی بوده است. از او پرسیدم: «آیا هیچ وقت از خود پرسیدهاید که چرا این اتفاقات باید بر سر من بیاید؟» بدون لحظهای درنگ پاسخ داد: «نه! هرگز!» و ادامه داد: «عزیز، همیشه باید به یاد داشته باشی که باران خدا بر نیکان و بدان، یکسان میبارد! اتفاقات بد و هولناک بر سر مردم زیادی میآید، نه فقط بر سرِ من! افراد زیادی هستند که خیلی بیشتر از من درد و رنج دیدهاند. من هرگز از خدا نمیپرسم “چرا؟”، بلکه همیشه بهیاد میآورم که خدا پس از مرگ ارسطو چقدر به ما لطف و نیکویی کرد. او باران برکت خودش را بر سر ما ریخت. نمیتوانم برایت توصیف کنم که خدا چقدر به من نیکویی کرد! هیچ وقت فراموش نمیکنم که یکی از خویشان ما، چندین روز در کنار من ماند. آیا این چیزی جز لطف و هدیۀ خداست؟...»
در جزوۀ کوچکی[2] که چندی پیش بدستم رسید چند دعای شکرگزاری توجهام را خیلی به خود جلب کرد، که بیمناسبت نیست در اینجا برخی از آنها را بازنویسی کنم: «خدا را شکر که تمام شب صدای خُرخُر شوهرم را میشنوم؛ این بدین معناست که او زنده و سالم در کنار من خوابیده است. خدا را شکر که مالیات میپردازم، چون بدین معناست که شغل و درآمدی دارم. خدا را شکر که باید بریز و بپاشهای بعد از مهمانی را جمع کنم، چون بدین معناست که در میان دوستانم بودهام. خدا را شکر که در پایان روز از خستگی میافتم، چون بدین معناست که توان سخت کار کردن را دارم. خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجرهها را تمیز کنم؛ چون بدین معناست که سرپناهی دارم؛ خدا را شکر که سر و صدای همسایهها را میشنوم، چون بدین معناست که میتوانم بشنوم؛ خدا را شکر که این همه لباس برای شستن و اطو کردن دارم، چون بدین معناست که لباسی برای پوشیدن دارم....».
بهعنوان یک انضباط روحانی چقدر خوب است که فکر خود را تربیت دهیم تا هر روز هنگام صبح و شب، پنج نعمت و برکت خاص را که خدا در آن روز به شخصِ ما داده است بهیاد بیاوریم و برای آن خدا را شکر کنیم. این کار را آنقدر ادامه دهید تا برایتان بهصورت عادت درآید. این برکات ممکن است جزئی و پیش و پا افتاده بهنظر رسند و یا برعکس، مهم و حیاتی باشند. با این کار روحیۀ شکرگزاری را در خود تقویت خواهیم کرد، تا دیگر برای غُرغُر و شکایت مجالی باقی نماند.