شهیدی دیگر بر سیاق استیفان
۳ دقیقه
بار دیگر مردمان «دلریش شده، دندانهای خود را فشردند» (اعمال ۷:۵۴). بار دیگر، آنانی که «با آن روحی که او سخن میگفت، یارای مکالمه نداشتند،... قوم... را شورانیده، بر سر وی تاختند و او را گرفتار کردند» (اعمال ۶:۱۰-۱۲). بار دیگر، دعایی شنیده شد که گفت: «ای عیسای خداوند، روح مرا بپذیر» و بار دیگر، "آواز بلندی" شنیده شد که «خداوندا، این گناه را بر اینها مگیر» (اعمال ۷:۵۹-۶۰).
روز شنبه۷ مهرماه ۱۳۷۵، ۲۸ سپتامبر ۱۹۹۶، برادر ما محمدباقر یوسفی، معروف به روانبخش، روان خود را در راه خداوند خود بخشید. او در راه ایمان خود شهید شد. او با نیتی والا و قصدی آگاهانه، همان راهی را برگزید که استیفان پیمود.
اما چرا استیفانها شهید میشوند؟ آیا برای ایشان راه سازش و "کوتاه آمدن" مهیا نیست؟ آیا بر آنان روا نیست که "حقیقت" را کمی ملایمتر و "حکیمانهتر" بیان کنند؟ آیا برای آنان مقدور نیست در مقابل شورا نایستند و نگویند: "ای گردنکشان که به دل و گوش نامختونید، شما پیوسته با روحالقدس مقاومت میکنید"؟ آیا نمیتوانند کمی "آهستهتر" و "باملاحظهتر" عمل کنند؟
میتوانند اما نمیخواهند. استیفانها صدای سَروَر آسمانی خود را دائماً در گوش خود دارند که «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، میباید نفس خود را انکار نموده، صلیب خود را هر روزه بردارد و مرا متابعت کند. زیرا هر که بخواهد جان خود را خلاصی دهد، آن را هلاک سازد و هر کس جان خود را بهجهت من تلف کرد، آن را نجات خواهد داد» (لوقا ۹:۲۳-۲۴). آنان دائماً بهیاد دارند فرمایش خداوند خود را که «اگر جهان شما را دشمن دارد، بدانید که پیشتر از شما، مرا دشمن داشته است... چونکه از جهان نیستید... از این سبب جهان با شما دشمنی میکند... اگر مرا زحمت دادند، شما را نیز زحمت خواهند داد... در جهان برای شما زحمت خواهد شد. ولیکن خاطر جمع دارید، زیرا که من بر جهان غالب شدهام» (یوحنا ۱۵:۱۸-۲۰ و ۱۶:۳۳).
استیفانها از آنجا که "از روحالقدس پر" هستند، دائماً "بسوی آسمان" مینگرند و «پسر انسان را بدست راست خدا ایستاده» میبینند (اعمال ۷:۵۵). آنان از آنجا که "بسوی مجازات (یعنی پاداش) نظر» میدارند، "از غضب پادشاه" نمیترسند و "چون آن نادیده را" میبینند، "استوار" میمانند (عبرانیان ۱۱:۲۶ و ۲۷). استیفانها آنانی هستند که «از استهزاها و تازیانهها بلکه از بندها آزموده شدند. سنگسار گردیدند و با اره دو پاره گشتند. تجربه کرده شدند و به شمشیر مقتول گشتند. در پوستهای گوسفندان و بزها محتاج و مظلوم و ذلیل و آواره شدند» (عبرانیان ۱۱:۲۶-۳۷). استیفانها آنانی هستند که «جهان لایق ایشان نیست» (عبرانیان ۱۱:۳۸).
روانبخش شهید دیگری است بر سیاق استیفان. او به هنگام شهادت ۳۴ ساله بود. از سالها پیش، زمانی که هنوز اسقف شهید، هایک هوسپیانمهر در قید حیات بود، مسؤولیت شبانی کلیساهای جماعت ربانی را در استان مازندران برعهده داشت. او در خدمتش بسیار جدی و کوشا بود، از آن دسته خادمینی که خدمت را عین زندگی میدانند. دید وسیع و روشن او در خصوص خدمت، باعث شده بود شمار مؤمنین در حوزۀ خدمتش روزبروز فزونی یابد. در دورهای که کشیش شهید، مهدی دیباج در حبس بسر میبرد، او سرپرستی دو پسر نوجوان او را تقبل کرده بود و در این راه، به اتفاق همسرش، از هیچ ایثاری فروگذار نکرد.
روز شنبه ۲۸ سپتامبر، صبح زود طبق عادت، برای دعا از منزل خارج شد. وقتی در ساعت مقرر به خانه بازنگشت، همسرش مراتب را به مأمورین انتظامی اطلاع داد. شب همان روز، همسرش اطلاع یافت که روانبخش بر درختی در جنگلهای مازندران به دار آویخته شده است. از او دختری ۹ ساله و پسری ۷ ساله برجای مانده است.
روانبخش هفتمین استیفانی است که مسیحیت ایران در سالهای اخیر تقدیم کرده است. پیش از او، کشیش ارسطو سیاح در اوائل انقلاب اسلامی در شیراز به شهادت رسید. پس از او، بهرام دهقانی تفتی، فرزند اسقف دهقانی تفتی شهید گردید. در سال ۱۹۹۰، کشیش حسین سودمند در مشهد بهدار آویخته شد و به جمع شهیدان پیوست.
در سال ۱۹۹۴، اسقف هایک هوسپیان، کشیش مهدی دیباج و کشیش طاطهوس میکائلیان به جمع استیفانهای تاریخ پیوستند. شهید روانبخش آخرین شهیدِ شناخته شده در تاریخ پرافتخار کلیسای ایران میباشد، کلیسایی که از قرن چهارم میلادی تا کنون شهدای بسیار دیگری نیز تقدیم کرده است. اما آیا او آخرین استیفان مسیحیت ایران خواهد بود؟
این ضایعه را به خانوادهاش و به کلیسای ایرانی تسلیت میگوییم.
یاد همگی گرامی و راهشان پررهرو باد!