شعر
۱ دقیقه
جسم انسانی گرفتی مهربان
هر چه میگشتم بهدنبال رهـی
تــا که گـردد بهــر دردم مرحمـی
من نجستم نی رهی نی مرحمی
تــا نهـم بر زخـم دیرینــم دمــی
در تخیل ساختم پل بهر خویش
تــا روم بالا رِسم بر شهـر خویش
نردبــانـی ساختـم از حکمتـم
تــا روم بــالا بهســـوی دولتـــم
هست راههایی در این دنیا کثیر
رفته این راهها به عشقت این حقیـر
لیکن این راهها مرا برد در فساد
گشت مــا را فاصلههــا بس زیـاد
دیدی از بالا که من گم گشتهام
من در این تاریکی یک سر گشتهام
جایگاهت ترک کردی در سما
آمـدی تـا مـر شـوی تـو رهنمــا
آمــدی بهـر گناهــم بـر زمین
گشتی انسانی چو من ای نازنیــن
ترک کردی آن جلالت در سما
تــا کـه بـرداری ز مـن بــار گناه
جسم انسانـی گـرفتی مهربــان
آمـدی پایین نمــودی خود عیـان
آن شبـی که مریم اندر بیتلحم
گشتــه فــارغ از آن بــار رحـــم
وقتی آن شب دیدم آن کار عظیم
یــادم آمد وعدهات بــا ابـرهیــم
امیر
مـن غـریـبـم از بیـابـان آمـدم
بر امیـد لـطف سلـطـان آمـدم
بـوی لطف او بیـابـانها گرفت
ذرههای ریگ هم جانها گرفت
تـا بدیـن جا بـهر دیـنار آمـدم
چون رسیدم مست دیدار آمـدم
مثنوی
شاها من ار به عرش رسانم سریـر فضل
مملوک این جهانم و مسـکین ایـن درم
من جرعه نـوش بزم تو بودم هزار سال
کی ترک آبخـور کند این طبع خوگرم
گر بـرکنم دل از تـو و بردارم از تو مهر
این مهر بر که افکنم، این دل کجا برم؟
نامـم ز کـارخـانه عـشـاق محـو بـاد
گـر جز محبـت تو بود شـغل دیـگرم
حافظ