ریچارد ورمبراند
۸ دقیقه
۲۰۰۱-۱۹۰۹ میلادی
در سال ۱۹۴۴، در شرایطی که رومانی عرصه تاخت و تاز بین دو قدرتِ اتحاد جماهیر شوروی و آلمانِ نازی بود، پسرکی پنج ساله در یکی از پارکهای رومانی پایتخت این کشور قدم میزد. پسرک مردی را دید که بر روی نیمکتی نشسته و سخت سرگرم مطالعه یک کتاب رمان است. با حکمتی که خاص کودکان است به آن مرد نزدیک شد و گفت: «بهتر است بجای خواندن این رمان کتابمقدس بخوانی وگرنه به جهنم خواهی رفت!» مرد، متحیر از این سخن کودک، به بالا نگریست و با تعجب گفت: «منظورت چیست؟» پسرک به والدینش که پشت سر او قدم میزدند اشاره کرد و گفت: «آنها همه چیز را به تو خواهند گفت.» مرد که کنجکاو شده بود بداند ماجرا چیست، با والدین پسرک به گفتگو پرداخت و آنان از محبت مسیح و ضرورت نجات با او سخن گفتند. مرد همانجا توبه کرد و قلب خود را به مسیح سپرد. اسم آن مرد، کنستانتین لونید بود و بعدها یکی از بهترین شعرای مسیحی رومانی شد.
چهل و پنج سال بعد، در دسامبر سال ۱۹۸۹، تعداد کثیری از مسیحیان رومانی در مرکز شهر تیمیسورا، چهارمین شهر بزرگ رومانی، گرد آمدند تا نسبت به برکناری یکی از کشیشان برجسته رومانی توسط مقامات کمونیست اعتراض کنند. طولی نکشید که صدها نفر دیگر نیز به جمعِ معترضین پیوستند و تظاهراتی عظیم آغاز شد. مأموران حکومتی برای متفرق کردن تظاهرکنندگان به محل اعزام شدند و شروع به تیراندازی بسوی جمعیت کردند. برخی کشته شدند، اما معترضین مسیحی در واکنش، در برابر دیدگان حیرتزدۀ مأموران بر روی زمین زانو زدند و دست به دعا برداشتند. سربازان با دیدن این صحنه تیراندازی را متوقف کردند، و همزمان جماعت یکصدا سرود "خدا زنده است" را سر دادند که آن را کنستانتین لونید سراییده بود - همان مردی که سالها قبل توسط آن پسرک پنج ساله بسوی مسیح هدایت شده بود. آن اعتراضات بزودی گسترش یافت و به بخارست پایتخت رومانی رسید، و در نهایت به سرنگونی حکومتِ کمونیستیِ چاوشسکو انجامید که سالها با خدا مخالفت کرده بود.
آن پسرک پنج ساله، میهایْ ورمبراند، پسر ریچارد ورمبراند بود - همان کسی که در آن پارک، شاعر و قهرمان انقلاب مردمیِ رومانی را با مسیح آشنا کرده بود و امروزه نامش مترادف با کلیسای جفادیده است. ریچارد ورمبراند که در دوران تاریکِ جنگ جهانی اول طعم تلخِ فقر و تنگدستی را چشیده بود، با اینکه در خانوادهای یهودی متولد شده بود، در الحاد و بیخدایی دست کمی از کمونیستها نداشت. او در این باره مینویسد: «اینطور نبود که من فقط اعتقادی به وجود خدا یا مسیح نداشته باشم. من از اینگونه مفاهیم متنفر بودم و چنین عقایدی را برای ذهن بشر خطرناک میدانستم.» بااینحال ورمبراند اگرچه به خدا اعتقاد نداشت، اما از عدم وجود خدا خرسند نبود. او حتی خطاب به خدا چنین گفت: «اگر بر فرض وجود داشته باشی - که البته من بعید میدانم - وظیفه داری خود را بر من بنمایی.» در همان حال که ورمبراند این دعای الحادگونه را میکرد، نجاری پیر در دهکدهای دورافتاده در کوهستانهای رومانی دعای دیگری به درگاه خدا میآورد: «خدایا، کمکم کن تا قبل از مرگ لااقل یک نفر یهودی را بسوی تو هدایت کنم.» ریچارد ورمبراندِ یهودی بعدها در این باره نوشت: «من از بین دوازده هزار دهکدۀ رومانی، بهطرزی مقاومتناپذیر بسوی دهکدۀ محل سکونت آن نجار کشیده شدم.» ریچارد ورمبراند در آن دهکده با آن نجار آشنا میشود و شیفتۀ شخصیت و رفتار او میگردد. آن نجار نیز یک جلد کتابمقدس به ریچارد هدیه میدهد - کتابمقدسی که نتیجۀ روزها دعای بیوقفه بود. ریچارد کتابمقدس را با ولعی خاص مطالعه کرد، و در حالی که زار زار میگریست قلب خود را تسلیم مسیح نمود.
مدت کوتاهی بعد، همسر یهودیِ ریچارد نیز قلب خود را به مسیح سپرد و آن دو کلیسایی در بخارست تأسیس کردند. همزمان، سرپرستیِ شش کودک یتیم را نیز بر عهده گرفتند و در آپارتمان کوچک خود از آنان نگهداری کردند. در سال ۱۹۴۴، قریب به یک میلیون سرباز روسی وارد رومانی شدند و ریچارد ورمبراند و همسرش که هر دو بهخوبی به زبان روسی مسلط بودند، بیدرنگ پیام انجیل را با آنان در میان گذاشتند. با روی کار آمدن کمونیستها در رومانی، تطمیعِ رهبران مسیحی آغاز شد. بسیاری از کشیشان با مقامات کمونیست از در سازش درآمدند، اما ورمبراند زیر بار نرفت. کمونیستها برای رهبران کلیسا کنفرانسی ترتیب دادند که در آن ژوزف استالین رهبر خودکامه و خدانشناسِ شوروی بهعنوان ریاست افتخاری شورای کلیساها انتخاب شد! صدها کشیش در آن کنفرانس از مرام کمونیسم اعلام حمایت کردند و گفتند که مسیحیت و کمونیسم چندان تفاوتی با هم ندارند. ریچارد ورمبراند تنها کسی بود که در آن کنفرانس ایستاد و در کمال شجاعت اعلام داشت که فرد مسیحی در وهلۀ نخست باید تابع مسیح باشد. وقتی مقامات کمونیست که از قدرت روحانیِ کلیسا احساس خطر میکردند عرصه را بر کلیسا تنگ نمودند، ریچارد و برخی دیگر از کشیشانِ وفادار به مسیح فعالیت کلیسا را بهصورت زیرزمینی ادامه دادند. بدین ترتیب کلیسای زیرزمینی رومانی آغاز به کار کرد و بهرغم فشارهای مقامات، رشد و گسترش یافت.
ریچارد ورمبراند در بیست و نهم فوریه سال ۱۹۴۸ توسط پلیس مخفی رومانی ربوده شد و در ابتدا بهمدت هشت سال زندانی گردید. او در این مدت بهطور مرتب بهخاطر ایمانش به مسیح تحت شکنجه بود. مقامات کمونیست در سال ۱۹۵۶ وی را آزاد کردند با این شرط که دیگر موعظه نکند. اما از آنجا که این خادم مسیح نمیتوانست دست از موعظه انجیل بردارد، پس از دو سال مجدداً دستگیر و به بیست و پنج سال زندان محکوم گردید. همسر او نیز به سه سال کار اجباری محکوم شد، و بدین ترتیب میهایِ خردسال بیسرپرست گردید. ریچارد ورمبراند پس از پنج سال و نیم حبس، شکنجه و اقامت در سلول انفرادی، در جریان یک عفو عمومی آزاد گردید. در سال ۱۹۶۵ یک سازمان بشارتی نروژی مبلغ ۱۰ هزار دلار به دولت رومانی پرداخت تا آنان اجازه دهند ریچارد ورمبراند و خانوادهاش به غرب مهاجرت کنند. مقامات رومانی این درخواست را پذیرفتند مشروط بر آنکه خانواده ورمبراند بر ضد کمونیسم سخنی نگویند. اما ریچارد تنها سه هفته پس از ترک رومانی، در برابر سنای آمریکا از خیانتِ رهبران کلیسا در ممالک کمونیستی شِکوِه کرد و سادهلوحیِ رهبران کشورهای غربی را که دروغهای مقامات کمونیست در مورد وجود آزادی مذهب در کشورهای کمونیستی را باور میکردند، بهشدت تقبیح نمود. او همچنین درباره شکنجههایی که متحمل شده بود، دوران حبس در سلول انفرادی، و تاکتیکهایی که کمونیستها برای شستشوی مغزی زندانیان استفاده میکردند سخن گفت و حتی جراحاتی را که زیر شکنجه متحمل شده بود به حضارِ بهتزده نشان داد. این سخنرانی ریچارد ورمبراند سرآغازی شد برای سفرهای بعدیاش به کشورهای مختلف اروپایی و آمریکا. ورمبراند در این سفرها، به هر جا میرفت از تجربیات دوران زندان و درسهایی که میتوان از جفا آموخت سخن میگفت و بزودی به چهرۀ کلیسای جفادیده تبدیل شد. شنیدن شهادت زندگی او برای بسیاری از افراد تجربهای فراموشناشدنی بود. بهعنوان مثال سردبیر یکی از روزنامههای محلی در شهر آکسفورد انگلیس پس از انجام مصاحبهای با او چنان تحت تأثیر قرار گرفت که همانجا زانو زد و قلب خود را به مسیح سپرد. در کلیسای ترون واقع در شهر گلاسکوی اسکاتلند، ورمبراند با چهرهای لاغر و رنگپریده از پلههای منبر بالا رفت و از آن بالا جماعتِ شیکپوش و مرفّه کلیسا را برانداز کرد. سپس دهان خود را گشود، اما بجای کلمات، جیغی جگرخراش از آن خارج شد و در فضای کلیسا طنین افکند. ورمبراند سپس از پشت منبر به جلو خم شد و خطاب به جماعتِ بهتزده چنین نجوا کرد: «آنچه هماینک شنیدید، صدای واقعی کلیسای جفادیده بود!»۱
ریچارد ورمبراند در سال ۱۹۶۷ تصمیم گرفت ماحصل تجربیات خود در دوران جفا را بر روی کاغذ آورَد. حاصل، کتابی بود با عنوان "شکنجهشده برای مسیح" که بیدرنگ در فهرست پرفروشترین کتب سال جای گرفت. این کتاب در مدت سی سالی که از نگارش آن میگذرد، به ۶۵ زبان، از جمله فارسی ترجمه شده است. ورمبراند پس از این کتاب، ۱۸ کتاب دیگر نیز نوشت که از آن بین، کتابهای "در زیرزمینی خدا"، "کلیسای پیروز" و "رازگاهان" به فارسی ترجمه شده است. او همچنین مؤسسات مسیحیِ "رهایی بینالملل"۲ و "ندای شهدا"۳ را بنیان نهاد که هدف از آنها فرستادن کتابمقدس، ادبیات مسیحی و ارسال حمایتهای مالی به کشورهایی است که مسیحیان در آنها تحت جفا هستند.
ریچارد ورمبراند و همسرش پس از سرنگونی حکومت دیکتاتوریِ چاوشسکو به زادگاهشان رومانی بازگشتند و از آنان چون قهرمان استقبال شد. ورمبراند در بخارست یک مؤسسه انتشارات مسیحی تأسیس کرد و برخی از کتابها را در زیرزمینِ یکی از کاخهای چاوشسکو انبار نمود. جالب اینجاست که این زیرزمین دقیقاً همان محلی بود که او زمانی در قسمتی از آن در سلولی انفرادی محبوس بود.
ریچارد ورمبراند تا دهه هشتاد زندگیاش همچنان فعالانه به دفاع از حقوق مسیحیان در ممالک دیکتاتوری میپرداخت و برای فرستادن کتابمقدس و ادبیات مسیحی به اینگونه مناطق از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد. او در فوریه سال ۲۰۰۱ در سن نود و دو سالگی درگذشت. او با پایداری و استقامت خود در برابر فشارها نشان داد که برای فرد مسیحی، روح براستی اربابِ تن است. وقتی از او میپرسیدند چگونه زیرِ آن همه شکنجه تاب آورده، پاسخش این بود: «وقتی شخص آنگونه عاشق مسیح باشد که داماد عاشقِ عروس است، قادر خواهد بود در راه معشوقش هر شکنجهای را تاب آوَرَد.» راهش پر رَهرو باد.
پاورقی
۱ به نقل از مطلبی که در ۲۳ فوریه ۲۰۰۱ در یادبود ریچارد ورمبراند توسط فلیکس کولی در روزنامه ایندیپندنت چاپ انگلیس منتشر شد.
2Release International
3Voice of Martyrs