You are here

روت

زمان تقریبی مطالعه:

۱۰ دقیقه

 

 

پرواز به درون ناشناخته‌ها‌

سال‌ها پیش که حال و هوای داستان‌نویسی به سرم زده بود با داستانی شروع کردم که انتهایش به قبرستان سرد و خلوتی ختم می‌شد. این نوع نگرش در زمینه‌ داستان‌نویسی مقدمه‌ای شد بر داستان‌های دیگر که باز همان روش را ادامه می‌داد. قهرمان داستان من قهرمان غم بود و نه شادی؛ قهرمان شکست بود و نه پیروزی. همیشه در این تصور بودم که تأثیر داستان من زمانی قوی‌تر است که خواننده با چشمانی اشک‌بار کتاب را ببندد.

نقطۀ ارضای من این بود که خواننده باید وارد دنیای غم قهرمان گردد. غم و درد و ناکامی در هر گوشه در کمین نشسته بود تا قهرمان داستان را ملاقات کند. مبارزه و رویارویی با طوفان خروشانی که آمده تا همه چیز را از سر راه خود بردارد و نابود سازد، حتی قهرمان داستان را. آدم‌ها در داستان من برای این خلق می‌شدند تا شکست بخورند و پیروزی را دور از دسترس ببینند. در انتهای این مبارزه ناامیدی بود و غم؛ قبرستانی سرد و تاریک بی‌صبرانه قهرمان داستان را انتظار می‌کشید.

به‌عبارتی دیگر مرگ به‌عنوان واقعیتی تغییرناپذیر سرنوشت را در کنترل خود داشت. ناامیدی در همه جا سایه افکنده بود و هیچ نیرویی قادر به تبدیل این ناامیدی به امید نبود. امکان نداشت کسی از سرزمین غم و اندوه فرار کند و شادی، خوشی و سعادت را تجربه نماید. گویا آن طرف ناشناخته و مرموز بود. سرزمین آرزوهای تجربه نشده، آرزوهایی که همچنان آرزو باقی مانده‌اند.

مسئله مهم این بود که در داستان‌های من قهرمان اسیر دست نویسنده بود و در حقیقت این نویسنده بود که تصمیم می‌گرفت او را به‌طریقی به قبرستان برساند. او از خود آزادی انتخاب نداشت و خارج از دایرۀ اختیار نویسنده نمی‌توانست قدمی بردارد.

حقیقتاً چه تلخ و دردناک است که زمانی در قلمرو زندگی ما انسان‌ها نیز می‌تواند چنین قانونی حکمفرما باشد. یعنی اینکه ما از خود اختیار و حق انتخاب نداشته باشیم و شخص دیگری آیندۀ ما را بنویسد، بدون اینکه به ما هم فرصتی برای گزینش داده شود. اکثر مسائلی که ما در زندگی خود تجربه می‌کنیم محصول گزینش و انتخاب‌های ماست. یک تصمیم و یک انتخاب قادر است زندگی را به سمت و جهتی کاملاً متفاوت بکشاند.

از زمانی که قدرت انتخاب به‌عنوان قسمتی از خلقت خدا در آدم نهاده شد، نسل این آدم در حال انتخاب و تصمیم‌گیری برای آینده و سرنوشت خویش است تا بهترین را برای خود به‌دست آورد. این حقیقت را هیچگاه فراموش نکنیم که ما مسئول گزینش‌های خود هستیم. انتخاب می‌تواند دارای عواقب خوب یا بد باشد. حیات و یا مرگ می‌تواند نتیجۀ اتخاذ یک تصمیم باشد. مردم ترجیح می‌دهند این موضوع را به سرنوشت و یا تقدیر نسبت دهند و با جبرگرایی فلسفۀ زندگی خود را در این جهان توجیه کنند اما من بر این اعتقادم که همیشه وقت برای انتخاب هست و نیز فرصتی برای تغییر. می‌خواهم در اینجا با بازگویی ماجرایی در کلام خدا به این نکته برسم که انتخاب ما، تعیین‌کننده سرنوشت ما است.

هزاران سال پیش در فضایی مشابه فضای داستان‌های من ماجرایی لطیف و عاشقانه در مقطعی از تاریخ شکل می‌گیرد. فضایی پر از غم و درد، مرگ و قحطی. جایی که امیدی به بقا نیست و علت و انگیزه‌ای برای شادی و نشاط وجود ندارد. زندگی، آهنگ غم و ملودی تلخ و دردناک خود را می‌نوازد. اما در میان ناباوری ناگهان در دل این زندگی که به مردابی سرد و تاریک تبدیل شده نهالی شروع به روییدن می‌کند. نهالی که می‌خواهد با هر توان و قدرتی که شده خود را از زمین سخت و بی‌حاصل بیرون زند و فضای مرداب‌گونه زندگی را دگرگون سازد.

داستان زیبای روت در عهدعتیق یکی از زیباترین داستان‌های عاشقانه تمام دوران است که عشقی عجیب و باورنکردنی را توصیف می‌کند. در حالی که نام این کتاب روت است ولی تمام گفتار او را کمتر از ۹ آیه تشکیل نمی‌دهد. ماجرای این کتاب در زمان داوران که حقیقتاً دوران تاریکی برای قوم اسرائیل بود اتفاق می‌افتد. در این دوران، بی‌قانونی و هرج و مرج‌طلبی حاکم بود و قوم خدا دوران شکست، نااطاعتی و اسارت را سپری می‌کرد.

مردی به‌نام ابیملک با همسرش نعومی به‌خاطر قحطی به دیار همسایه یعنی موآب رفته‌اند. ابیملک پس از مدتی می‌میرد و دو پسرشان زنانی از موآب برای خود می‌گیرند که نام یکی از آن‌ها عرفه و دیگری روت است. پس از مدتی دو پسر نیز می‌میرند و نعومی با دو عروسش تنها می‌ماند. اینجاست که آهنگ غم شروع به نواختن می‌کند. گویی حیاتی نیست. فضا بسیار دردناک و ناامیدکننده است. نعومی عزادار در دیار غربت دور از قوم خود، توان مبارزه ندارد. شاید زمان آن است که بازگردد. اگر تنها چیزی که برایش در این زندگی مانده مرگ است بگذار در میان قوم خود سر بر خاک بگذارد. خود را آماده رفتن می‌کند که دو عروس او به‌سویش می‌آیند تا با او بروند. نعومی با آنان مخالفت می‌کند و آسایش آن‌ها را نه در آمدن با او، بلکه در ماندن آن‌ها و ازدواج مجدد می‌بیند. کلمه "آسایش" یابید همان استراحت (Rest) است.

در آن زمان تمام هویت و آسایش زن در ازدواج و سکونت در خانۀ شوهر خلاصه می‌شد. بیرون از خانۀ شوهر استراحتی برای زن وجود نداشت. او مانند آواره‌ای بود که تنها در خانۀ شوهر نامی برای خود پیدا می‌کرد. نعومی می‌گوید: «در رحم خود دیگر پسری ندارم. اگر ازدواج نیز کنم و بچه‌دار شوم آیا تا بلوغ آنان صبر خواهید نمود؟» عرفه برمی‌گردد ولی روت دست‌بردار نیست. به او می‌چسبد و یکی از زیباترین عبارات عاشقانه را بر زبان می‌آورد. گویی ندایی است که از دل تاریخ با ما حرفی دلنشین و زیبا دارد: «بر من اصرار مکن که تو را ترک کنم و از نزد تو برگردم، زیرا هر جایی که روی می‌آیم و جایی که منزل کنی، منزل می‌کنم، قوم تو قوم من و خدای تو خدای من خواهد بود. جایی که بمیری می‌میرم و در آنجا دفن خواهم شد. خداوند به من چنین بلکه زیاده بر این کند اگر چیزی غیر از موت، مرا از تو جدا نماید.»

چه عبارات زیبایی! عاشقان دنبال این عبارات هستند تا محبت خود را به شخصی که دوستش دارند ابراز کنند. آنچه در اینجا عجیب است نه این عبارات، بلکه اشخاصی هستند که این عبارات بین آن‌ها ردوبدل می‌شود. دو زن و آن ‌هم عروس و مادر شوهر!؟ محبتی عجیب و غیرعادی است ولی همین محبت‌هاست که نتایج عجیب و شگفت‌آوری را نیز به‌دنبال دارد. گویی داستان از اینجا آغاز می‌شود.

شخصی با محبت خالصانه خود را به دیگری می‌چسباند تا وارد دنیایی گردد که کاملاً برای او ناشناخته است. پرواز به درون دنیایی ناآشنا و متفاوت. مردمی متفاوت، فرهنگی متفاوت، آداب و رسومی متفاوت و خدایی متفاوت. آدمی اهل خطر و ریسک! روت جوان آماده است تا به سرزمین ناشناخته‌ها قدم بگذارد و تنها محرک او برای این عمل عشق است. عشقی که نه فقط بر پایه احساسی زودگذر است، بلکه عشقی ارادی با عزمی راسخ. عشقی که در تاریکی زاده می‌شود. روت انتخاب خود را نموده و با این انتخاب سرنوشت و آینده خود را در مسیر دیگری قرار داده است. قسمت اول در هر تغییر مثبت، تصمیم و انتخابی است که بر پایه احساسات بنا نشده باشد.

روت با این اعتراف زیبا به‌همراه نعومی به قلمرو قوم خدا قدم می‌نهد. همانگونه که قول داده بود خدای اسرائیل خدای او می‌شود و بدین وسیله وارد نقشۀ خدا می‌گردد. در روت چه امتیازهای فوق طبیعی وجود داشت که خدا او را پذیرفت؟ ما چندان امتیازی در او نمی‌بینیم. یک زن جوان و معمولی، حتی از لحاظی دارای امتیازات منفی. او موآبی است، بت‌پرست بوده و بیوه و بدون پیش زمینه قوی است. او قاطعانه تصمیم گرفت ولی در حد تصمیم باقی نماند، بلکه فراتر از آن رفت. ممکن است ما تصمیم‌های خوبی بگیریم ولی متأسفانه در حد تصمیم باقی بمانیم. شب تصمیم می‌گیریم ولی فردا فراموش می‌کنیم و چیزی به‌یاد نمی‌آوریم. اما روت اینگونه نبود. او زادگاه خود را چون ابراهیم به مقصد نامعلومی ترک نمود و به استقبال ناشناخته‌ها رفت. قسمت دوم در تغییر این است که برای تحقق تصمیم خود قدم برداریم.

در بقیۀ ماجرا می‌بینیم که روت به‌همراه نعومی به یهودیه می‌رود و در مزرعه‌ای به خوشه‌چینی مشغول می‌گردد. روت در اطاعت کامل از نعومی است و کاملاً فروتنانه به حرف‌های مادرشوهر خود گوش می‌دهد و به آن عمل می‌کند. هیچ اعتراض یا غرغر و ناراحتی وجود ندارد. با این اطاعت و سرسپردگی است که خدا به‌وسیلۀ اتفاقات عجیبی او را به‌طرز غیرقابل تصوری مبارک می‌گرداند. ما ممکن است بعضی مواقع تصمیم‌های مهمی بگیریم و برای تحقق آن نیز قدم برداریم ولی پس از مدتی با نااطاعتی به برکات دست نمی‌یابیم. اینجاست که خدا با تجربیات و امتحان‌ها ما را به فراگیری درس اطاعت وادار می‌کند. روت با اطاعت، برکات خاصی را از آن خود نمود.

در قسمت پایانی این ماجرا روت را می‌بینیم که برکات را دریافت می‌کند. زن تنها که باید آسایش را فقط در خانه شوهر پیدا کند با مردی به‌نام بوعز ازدواج می‌کند و دارای خانه و خانواده می‌شود. نعومی، با تلخی می‌آید اما روت او را صاحب نوه می‌کند تا تلخی نعومی را به شادی برگرداند. برکت او نعومی را نیز شامل می‌شود. اما گویا این‌ها چندان بزرگ نیست. انتخابی که پشت پا زدن به تمام گذشته و حرکت به‌سوی خدای وعده و حقیقی باشد، پاداشی والاتر از این برکات زمینی را می‌طلبد.

انتخاب روت ریشه در عشقی پرقدرت دارد که حاضر است به دنیایی ناشناخته گام نهد و خود را برای نتایج شگفت‌انگیزی آماده نماید که تمامی آن نشأت‌گرفته از فیض و رحمت خدای محبت است. گویی خدا نمی‌خواهد این زن موآبی جوان با زمینۀ بت‌پرستی را در نسل خود سهیم نکند.

بله، او باید مقامی والا پیدا نماید. نام او نباید هیچگاه از صحنۀ تاریخ محو گردد. او مانند ملکه‌ای است که باید اوج گیرد. روت جوان در مقامی قرار می‌گیرد که داود پادشاه اسرائیل باید از نسل او بیاید. مردی موافق دل خدا و کسی که خدا تخت سلطنت او را ابدی ساخت، و از آن هم فراتر، نجات‌دهندۀ جهان یعنی عیسی ‌مسیح در نسل روت قرار می‌گیرد. بدین وسیله نام روت موآبی در شجره‌نامۀ مسیح موعود که باید سالیان بعد از نسل او پا به دنیای خاکی نهد، ثبت می‌گردد. چه افتخاری برای روت که در ابتدا نه هویتی داشت و نه زمینه درخشانی و نه خدایی! نکته سوم در این تغییر این است که اطاعت و سرسپردگی در آن تصمیم، ما را به برکات و وعده‌های خدا می‌رساند.

داستان روت با غم شروع شد ولی با شادی پایان یافت. با قحطی شروع شد ولی با فراوانی به‌پایان رسید. با مرگ شروع شد ولی با تولد پایان یافت. با بی‌هویتی آغاز گشت ولی با شراکت در نسل خداوند پایان یافت. از سردرگمی و آوارگی شروع شد و به امنیت و آسایش منتهی گشت. با زمستان شروع شد و به بهار رسید. در عصری که یک فرزند دختر ارزش چندانی در برابر فرزند پسر نداشت، روت برای مادرشوهرش از هفت پسر بهتر بود. تمام این تبدیل و تغییر در انتخاب و تصمیم روت برای رفتن با نعومی و پیوستن به خدای واقعی بود. بر خلاف بسیاری از داستان‌های ناامیدکننده امروز، داستان روت مسیری متفاوت را پیمود. با غم و اندوه و مرگ شروع شد و با شادی پایان یافت، زیرا نویسندۀ این داستان نه یک انسان بلکه خداست.

برای گریز از سرزمین غم و اندوه و شکست ما با انتخابی آزاد روبرو هستیم. می‌توانیم در آن سرزمین بمانیم و با قانون بسازیم و بسوزیم و به حیات خود ادامه دهیم. ولی بدانیم که راه دیگری هم هست، یعنی تصمیمی که می‌توانیم در برابر دست درازشدۀ خدا در مسیح اتخاذ کنیم. قبول و یا رد آن، سرنوشت و ابدیت ما را رقم خواهد زد. ما یا در درون سرزمین وعده هستیم یا در بیرون آن. ما با تصمیم و گزینش خود می‌توانیم از بیرون به درون آییم. بعضی از مواقع نمی‌دانیم در پشت این تصمیم حقیقتاً چه انتظارمان را می‌کشد. برای روت هم همینطور بود، سرزمینی ناشناخته و مرموز. ابراهیم نیز راهی سرزمینی شد که اطلاعی از آن نداشت.

شما در کدام قسمت از این مراحلی که برشمردیم قرار دارید؟ آیا در مرحله تصمیم هستید و یا تصمیم را گرفته‌اید ولی قدرتی برای قدم برداشتن نیست؟ یا شاید حرکت کرده‌اید ولی برکات دور از دسترس است و سردی زمستان هنوز آزارتان می‌دهد. حقیقت مسلم این است که در هر مرحله‌ای که باشیم خدا ما را محکوم نمی‌کند بلکه می‌خواهد چون روت به او اعتماد کنیم و وعده‌ها را بدست آوریم.