درد غربت
۱۰ دقیقه
تابهحال شده در جایی احساس غریبی مطلق کنید؟ منظورم دلتنگی برای وطن و یاد ولایت کردن نیست. منظورم آن نوع احساس غربت و سرگردانی است که باعث میشود زیر دل آدم ناگهان گُری فرو بریزد، دهان تلخ و بدمزه شود، و بغض گلوی آدم را بفشارد؛ آن نوع احساس بیپناهی و در بهدری که باعث میشود شخص تا مدتی گیج و مات به این سو و آنسو بدود و بعد از شدت نومیدی زیر گریه بزند. اگر تابهحال چنین حالتی بهسراغتان نیامده، خوشا به سعادتتان!
بهگمانم من زمانی به چیزی شبیه این احساس دچار شدهام. لابد میپرسید اولین بار که به انگلیس آمدم؟ خیر! اتفاقاً بار اول که به این کشور آمدم از دیدن آنهمه مناظر سرسبز تا مدتها انگشتبهدهان مانده بودم! چنین احساسی تقریباً یک سال و نیم بعد، زمانی که از یکی از جزایر مرزی مالزی بهطرف پایتخت آن کشور یعنی کوالالامپور میرفتم بهسراغم آمد.
در یکی از روزهای گرم تابستان با قطار از بانکوک پایتخت تایلند به مقصد مالزی بهراه افتادم. تا آن لحظه از عمرم به آن نقطه از دنیا پا نگذاشته بودم و بنابراین همه چیز آن سفر برایم تازگی داشت و هیجانانگیز بود. قطار در یکی از جزایر مرزی مالزی بهنام پیننگ توقف کرد. دوستانم در تایلند قبلاً به من توضیح داده بودند که در این جزیره باید پیاده شوم و با اتوبوس راه کوالالامپور را در پیش بگیرم. به من گفته شده بود که اتوبوس در یکی از رستورانهای بین راه توقف میکند. در آنجا میبایست به دوستی که در کوالالامپور داشتیم تلفن میزدم و اطلاع میدادم که تقریباً در فلان ساعت میرسم تا به استقبالم بیاید. همین طور هم شد.
هوا تقریباً گرگ و میش بود که اتوبوس، جایی دور افتاده در نیمه راه، مقابل یک رستوران نگه داشت. من هم فوراً پیاده شدم. بهتصور اینکه این توقف هم مثل توقفهای بین راهِ ایران خودمان است، فرصت را مغتنم شمردم و کنار یکی از دکّههای جنبِ رستوران که تنقّلات عجیب و غریبی میفروخت مشغول چانهزنی شدم. فروشنده چندان انگلیسی بلد نبود و بنابراین سرگرم فهماندن قیمت پیشنهادی بودم که یک آن انگار صدای چند بوق ممتد پشت سرم شنیدم. کنار اتوبوس ما چند اتوبوس دیگر نیز پارک شده بود، بنابراین بهتصور اینکه صدای بوق خطاب به مسافران یکی از همین اتوبوسهاست، اعتنایی نکردم. ولی یک لحظه نگاهم را برگرداندم و دیدم ای دل غافل! اتوبوسی که دارد میرود اتوبوس خودمان است! تا آمدم بجنبم و توجه راننده و مسافران را جلب کنم، دیگر دیر شده بود. کمی دنبال اتوبوس دویدم و قدری داد و فریاد کردم، اما اتوبوس بهسرعت در جاده ناپدید شد.
با نگرانی به فروشندههایی که شاهد این منظره بودند گفتم: «اتوبوس رفت!» اما آنها صرفاً هاج و واج نگاهم کردند! یاد شماره تلفن دوستم در کوالالامپور افتادم. بهسرعت بهسمت باجه تلفن عمومی که در آن نزدیکی قرار داشت دویدم و سکهای در آن انداختم، اما سکه جلنگی صدا کرد و پایین افتاد. دوباره انداختم، دوباره پایین افتاد. چند بار سعی کردم و سرانجام متقاعد شدم که از این تلفن نیز بخاری برنمیخیزد!
دوستانم قبلاً به من تأکید کرده بودند که در طول راه با کسی صحبت نکنم و سوار هیچ اتومبیل شخصی نشوم، چون در بین آن همه مردم چشمبادامی کاملاً مشخص بود خارجی هستیم و احتمال دزدی و اخاذی وجود داشت. و حال تمام این افکار بهسرعت از ذهنم میگذشت در حالیکه در آن تاریکی شب، در گوشهای دورافتاده از دنیا که بهکلّی برایم ناآشنا بود، در میان مردمانی غریب که زبان نمیدانستند و ذرّهای همدردی از خود نشان نمیدادند، سرگردان و بلاتکلیف دور خودم میچرخیدم و مانده بودم چه کنم. آن موقع بود که احساسی شبیه آنچه پیشتر گفتم بهسراغم آمد: احساس غربتی جانکاه! شاید برای نخستین بار در عمرم جداً از ته دل آرزو کردم بهجای آن سرگردانی، در یکی از پیادهروهای سنگفرششده خیابان ولیعصر با دوستانم مشغول قدمزنی بودم و ساعاتی بعد بر مبلمان منزل لم میدادم.
از دیرباز یکی از هولناکترین انواع مجازات، تبعید بوده است - اینکه کسی را از ریشهاش جدا کنند و به دیاری غریب بفرستند. تبعید شدن بنیاسرائیل به سرزمین بابل، تبعید یوحنا به جزیره پطموس، تبعید مجرمان انگلیسی به استرالیا، و در کشور خودمان تبعید شدن زندانیان به جزیره قشم، همگی نمونههایی از این مجازاتند. این تبعیدگاه ممکن است خودساخته باشد، اما اثراتش همان است. اکثر ما ایرانیان که در سالیان اخیر کشور خود را ترک کردهایم، با چنین احساسی ناآشنا نیستیم.
یکی از بهترین تجلیات این موضوع در ادبیات فارسی را در نخستین ابیات دیوان شمس مولوی شاهدیم:
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند در نفیرم۱ مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
و نتیجه میگیرد:
هر کسی کو دور افتاد از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش
حال ببینیم موضوع غربت در کتابمقدس به چه صورت عنوان شده است، و آن دسته از ایرانیان مسیحی که به هر دلیل از کشور خود دور افتادهاند و در مملکتی غریب احساس غربت میکنند، از تعالیم کتابمقدس چه تسلای خاطری میتوانند بیابند؟
در کتابمقدس میبینیم که تاریخ زندگی بشر بر این کرۀ خاکی، از هولناکترین نوع دور افتادن از اصل حکایت دارد. خدا در ابتدا انسان را بهصورت خودش آفرید و روح خود را در او دمید. او انسان را آفرید تا با او ارتباطی دوستانه و شفاف داشته باشد، اما با ورود گناه به زندگی انسان، این رابطه گسسته شد و انسان از اصل خود دور افتاد. مابقی تاریخ کتابمقدس سراسر شرح حال ابتکار عمل خداست برای بازگرداندن ما آدمیان بهسوی خود، تا بار دیگر به اصل خود پیوند یابیم.
چنین پیوندی از طریق کاری که مسیح بر صلیب برای ما کرد، میسر گردید. مسیح با ریختن خون خود تاوان گناهی را که سبب جدایی ما از خدا شده بود پرداخت، و از این رو ما با ایمان آوردن به او میتوانیم طبیعتی الهی یافته، بار دیگر بهسوی خدایی که از او دور افتادیم بازگردیم. اما چنین بازگشتی مادام که هنوز در این دنیا (که زیر لعنت و حکومت شیطان است) و در قید این تن خاکی (که بهعلت گناه محکوم بهفساد و تباهی است) بسر میبریم، جنبه ناقص دارد. مشارکت و یگانگی ما با خدا تنها زمانی بهکمال میرسد که از قید این دنیای فانی و تن خاکی رهایی یافته، به آسمان نزد خدا برویم.
بنابراین ما مسیحیان با اینکه بهواسطۀ ایمان به مسیح از هماکنون آزادانه با خدا در ارتباط هستیم، اما مادام که به آسمان نرفتهایم از لحاظ روحانی همچنان در دو نوع غربت بسر میبریم. یکی غربت در دنیا، و دیگری غربت و بیگانگی نسبت به تن خاکیمان. در این دنیا غریبیم زیرا تحت حاکمیت شیطان است و بر اساس قانون گناه اداره میشود. دنیای آلوده به گناه، از تقدسی که در مسیحیان میبیند گریزان است و درست همانطور که از مسیح متنفر بود، از پیروان او نیز نفرت خواهد داشت و به آنان جفا خواهد رساند.
و اما ما مسیحیان نسبت به تن فانی خود نیز غریب و بیگانهایم، زیرا مطابق آنچه در رومیان فصل ۷ آمده، هنوز قانون گناه در اعضای این تن حکم میراند و اسیر و بردۀ گناه است. بههمین خاطر است که پولس آن را "پیکر موت" مینامد (رومیان ۷:۲۴). بهترین تجلی این مضمون را در دوم قرنتیان فصل ۵ شاهدیم. پولس در اینجا از تن خاکی ما بهعنوان "خیمۀ زمینی" یاد میکند که فرو خواهد ریخت. بههمین جهت فرد ایماندار مادام که در بدن خاکی بسر میبرد، برای رسیدن به خانۀ آسمانی که جاودانه و غیرفانی است آه میکشد.
مضمون غریب بودن ایمانداران در این دنیا، یکی از مضامین مهم کتابمقدس است و هم در عهدعتیق و هم بهطرزی کاملتر در عهدجدید بهکرّات به آن برمیخوریم. در عهدعتیق، ابراهیم، اسحاق و یعقوب را میبینیم که «همچون بیگانهای در دیار غریب خانه بهدوش بودند و در خیمهها ساکن شدند، زیرا چشمانتظار شهری بودند که سازندهاش خداست» (عبرانیان ۱۱:۹ و ۱۰). آنان «تصدیق میکردند که بر زمین، بیگانه و غریباند،...و آشکارا نشان میدادند که در جستجوی وطنی هستند. اگر به سرزمینی میاندیشیدند که ترکش کرده بودند، فرصت بازگشت میداشتند. اما مشتاق سرزمینی نیکوتر بودند، مشتاق وطنی آسمانی (۱۱:۱۳-۱۶).
همچنین خود خدا بارها به قوم خود اسرائیل یادآور میشود که در سرزمینی که به آنان وعده داده صرفاً میهمان و مستأجرند (لاویان ۲۵:۲۳). بهعبارت دیگر، قوم اسرائیل بهعنوان قومی غریب و میهمان در سرزمین خدا ساکن بودند. همین نکته بعدها مجدداً در مزامیر مطرح میگردد: قوم اسرائیل بهخوبی میداند که صرفاً میهمان خداست و نمیتواند در پیشگاه او مدعی حق و حقوقی باشد (مزمور ۱۵). این قوم درست مانند اجدادش رهگذری بیش نیست و نزد خدا غریب است (مزمور ۳۹:۱۳؛ اول تواریخ ۲۹:۱۵). در این دنیا نیز غریب است، بدین معنا که زندگیاش بر روی زمین کوتاه و گذرا است و از این رو پیوسته محتاج کمک و یاری خدا میباشد (مزمور ۱۱۹:۱۹).
این درک نسبت بهوضعیت انسان، در عهدجدید باز هم عمیقتر میشود. خانۀ جاودانی فرد مسیحی در این جهان نیست (دوم قرنتیان ۵:۱ و ۲). او بر روی این زمین غریب است، نه صرفاً از آنرو که مالک حقیقی زمین خداست، بلکه به این دلیل نیز که او اکنون شهروند آسمان است و به خانهای تعلق دارد که مسیح نزد پدر برای او آماده کرده است (یوحنا ۱۴:۲-۶) - خانۀ آسمانی که از این پس سرزمین پدری اوست و او در آنجا دیگر غریب یا میهمان نخواهد بود بلکه بهعنوان شهروند سرزمین آسمانی با مقدسین محشور خواهد گردید (افسسیان ۲:۹؛ کولسیان ۱:۲۱). اما همانطور که پیشتر اشاره شد، از آنجا که هنوز به این مقصد نرسیده، زندگیاش در این جهان مانند زندگی فردی مسافر است (اول پطرس ۲:۱). مسیحیان در این دنیا غریب و پراکندهاند (اول پطرس ۱:۱) و وطن اصلیشان آسمان است (فیلیپیان ۳:۲۰). زندگی کنونی مسیحیان بر این دنیا صرفاً فرصتی است که آنان را برای رسیدن به وطن اصلیشان در آسمان آماده میکند.
البته دانستنِ این واقعیت شگفتانگیز که ما تبعۀ آسمانیم و سرمنزل حقیقی ما آنجاست، به هیچ وجه به این معنا نیست که هرگز برای سرزمین مادری خود دلتنگ نخواهیم شد و در سرزمینی غریب احساس غربت نخواهیم کرد. ما همچنان شبها خواب ایران را خواهیم دید، برای اعضای خانواده خود دلتنگ خواهیم شد و به امید بازگشت به وطن بسر خواهیم برد.
اما چنین آگاهی میتواند از دو جهت مایۀ تسلایخاطر ما باشد: نخست اینکه بهعنوان پیروان مسیح میدانیم که در واقع در همه جای این دنیا غریبیم، حتی در زادگاه خودمان. مردمی که از راستی و درستکاری متنفرند در شهر زادگاهمان همانقدر از متفاوت بودن ما بیزارند که در لندن یا لوسآنجلس. دوم اینکه دانستن چنین حقیقت عالی باعث میشود بههیچ جای این دنیا دلبستگی عمیق پیدا نکنیم: نه به سرزمین مادریمان، و نه حتی به سرزمینی که در آن در غربت بسر میبریم. چرا که «ما در اینجا شهری ماندگار نداریم، بلکه مشتاقانه در انتظار آن شهر آینده هستیم» (عبرانیان ۱۲:۱۴). از یاد نبریم که «دنیا و هر چه در آن است، در گذر است».
و در پایان خوب است بهیاد داشته باشیم که در این دنیا دردی نیست که مسیح آن را تجربه نکرده باشد، از جمله درد غربت. مسیح نیز در این دنیا غریب بود (لوقا ۹:۵۸) و خانه و کاشانهای نداشت (لوقا ۸:۲۱). بنابراین او که خود طعم غریب و بیگانه بودن را چشیده است، قوت تحمل آن را نیز به ما خواهد داد.
و در این ایام کریسمس چه خوب است ما نیز که طعم غربت را چشیدهایم، در دستگیری از غریبانی که در اطراف خود میبینیم بکوشیم. فراموش نکنیم که هر چه به یکی از این کوچکان بکنیم، در واقع نسبت به مسیح کردهایم. خدا برکتتان دهد.
۱- فریاد