در بیابان زندگی
۸ دقیقه
در سال ۱۹۸۴، در مجمعی از شبانان و خادمین مسیحی در آفریقای جنوبی شرکت کردم. تدارک نهار و پذیرایی از میهمانان در قرارداد مؤسسهای بود که برای تبلیغ کار خودش، اعلام کرده بود که به یکی از حضار به حکم قرعه امکان سفر رایگان به اسرائیل با یک تور را خواهد داد. فکر میکنید چه کسی برندۀ این قرعهکشی شد؟ من! تجربۀ بسیار پرباری بود، چون توانستم تمام اماکن مقدس را بازدید کنم. روزی ما را به "عینجدی" در غرب دریای مرده بردند.
وقتی صحرای سوزان و بیآب و علف، شکافهای زمخت کوهها و صخرهها، و تَرَکهای دهانبازکردۀ زمینِ تشنه را دیدم، و گرمای سوزان و غیرقابل تحمل روز و تابش گیجکنندۀ خورشید را احساس کردم، ناگهان فکری از ذهنم خطور کرد: داود سالها در این بیابان خشک و کوههای مرده زندگی کرده بود؛ در چنین جایی بود که داود از خطر مرگ و تهدید شاول پناه گرفته بود!
داود و بیابان
بیابان جای دلانگیزی نیست. خشن است و وحشی! گاه سکوت است و تنهایی، گاه اشباح و صداها و زوزههای مرموز! اما بیابان کششهایی دارد که هر کس را ظرفیت آن نیست که دریابدش!
داود را این ظرفیت و توان بود. داود زندگی خود را نه در بیابان آغاز کرد و نه در بیابان بهپایان رساند، اما سالهای مهمی را در آنجا سپری کرد. پنداری آنان که همچون داود، دلی مطابق خواست خدا دارند، باید که زمانی را در بیابان سپری کنند.
اما رفتن داود به بیابان به انتخاب خودش نبود؛ او همچون یک فراری به بیابان رفته بود، برای نجات جانش از دست شاؤل.
ناگهان بیابان!
بیابان میتواند هم زیبا باشد، هم خطرناک. کوهساری پرهیبت میتواند مرگ را بههمراه آورد زمانی که پوشیده از ابر میشود و سرمای جانفرسا بر آن حکم میراند؛ جانوری که از ورای دوربین تلویزیون شگفتانگیز بهنظر میرسد، میتواند تبدیل به قاتل انسان گردد؛ و نهری روحبخش با صدای دلانگیزش در زمستان، با لغزش کوچک پا، میتواند انسان را به کام مرگ فرو برد.
راستی ما چقدر از طبیعت دوریم! شهرهای بزرگ، خیابانها با چراغهای بیشمارشان، سیستم گرمایش مرکزی، فروشگاههای بزرگ، سیستم تأمین اجتماعی و درمان رایگان، بیمه عمر ... همه اینها چقدر ما را از خطرات بیابان دور و در امنیت نگاه داشتهاند.
اما در زندگی لحظاتی سر میرسد که در هر شهر مدرنی که باشیم و در هر جامعۀ امنی هم که زندگی کنیم، ناگهان خود را در بیابانی هولناک، تنها و وحشتزده مییابیم. درست در همان لحظهای که میپنداریم در پناه امنیت اجتماعی هستیم و زندگی بهکام است، ناگهان اتفاقی میافتد و میبینیم که دیگر هیچ چیز در کنترل ما نیست؛ اشکالی پیش میآید: سلامت جسممان، سلامت روانمان، عضوی از خانوادهمان، کارمان، دوستانمان، ...
ناگهان خود را در بیابانی رعبانگیز مییابیم. چیزهایی را میبینیم، میشنویم، و تجربه میکنیم که تازه و هراسناکند. اما در همان لحظات ناامنی، اگر از راههای خدا آگاه باشیم و نسبت به آنها هشیار، خواهیم توانست زیباییهایی در همان بیابان ببینیم؛ خواهیم توانست چیزی دربارۀ اسرار خدا و شگفتیهای زندگی بیاموزیم. داود به چنین بیابانی رفت؛ به بیابان عینجدی!
یاران داود در بیابان
داود در آغازِ فرار خود تنها بود. در غار عدولام، در آن تنهایی محض بود که نوشت: «به اطراف خود نگاه میکنم و میبینم کسی نیست که مرا کمک کند. پناهی ندارم و کسی به فکر من نیست. ای خداوند، تنها نزد تو فریاد بر میآورم و از تو یاری میجویم. در این دنیا یگانه پناهگاه من تو هستی» (مزمور ۱۴۲:۴-۵، تفسیری).
آیا گاهی اوقات همین احساس تنهایی به شما دست نمیدهد؟ آیا احساس نمیکنید، در بیابان، تنهای تنها هستید و کسی بهفکرتان نیست؟ اگر چنین احساسی دارید، فراموش نکنید که خدا آنانی را به بیابان میفرستد که دوستشان دارد (عبرانیان ۱۲:۶)، چه برای تأدیت، چه برای آموختن درس. زندگی راحت و مرفه و بدون مشکلات، الزاماً نشانۀ برکت و تأئید خدا نیست.
خدا داود را برای پادشاهی آماده میکرد؛ پس لازم بود که او را از یک دورۀ آموزشی سخت بگذراند. در چنین تنهایی و ناامیدی بود که داود میتوانست فقط و فقط به خدا پناه بیاورد و او را "یگانه پناهگاه" خود بخواند.
اما چیزی نگذشت که عدهای نزد داود گرد آمدند. اینها چه کسانی بودند؟ آیا برای یاری به داود آمده بودند؟ ابتدا برادران و بستگانش نزدش آمدند، همانهایی که او را در مجلس سموئیل در خانه خودشان دعوت نکرده بودند، همانهایی که وقتی او را در اردوی جنگ دیدند، مسخرهاش کردند! بعد، «تمام کسانی که رنجدیده، قرضدار و ناراضی بودند» نزدش جمع شدند (اول سموئیل ۲۲:۱-۲). مسبب همۀ رنجها، مشکلات مالی و بدهیها، و نارضایتی مردم، شاؤل بود. اینها همه نزد داود جمع شدند. آیا برای کمک به او؟ نه، بلکه برای دریافت کمک از او! در آغاز تعدادشان ۴۰۰ نفر بود.
داود نمیدانست که قرنها بعد، مرد دیگری به همان بیابان خواهد آمد، همچون او تجربه خواهد شد، و همچون او بسیاری از رنجدیدگان و ستمدیدگان را نزد خود گرد خواهد آورد، آنانی را که با ایمان و اتکاء به خدا، دنیا را زیر و رو خواهند کرد و تعدادشان فزونی خواهد یافت تا روزی که شاه شاهان و سَروَر سروران بازگردد.
خدا برای داود طرحی داشت؛ میبایست او را برای جلال نام خود بهکار گیرد. او برای من نیز نقشهای دارد؛ و برای تو! رفتنِ به بیابان دلپذیر نیست؛ اما چارهای هم نیست! برای یادگیری و آمادگی، باید که به بیابان برویم!
مشقات داود در بیابان
داود علاوه بر تحمل سختیهای طبیعی بیابان، در مشقات دیگری نیز دست به گریبان بود.
- یاران وحشتزده
ترس سبب شده بود که داود به بیابان بگریزد. اما اکنون ۴۰۰ مرد نیز به همان علت به او پیوسته بودند. آیا داود میتوانست ایشان را رهبری کند و آنچه را که خود آموخته بود، به آنان بیاموزد؟
باز خدا وارد عمل میشود و موقعیتی فراهم میآورد تا داود و یارانش از ترس خود آزاد شوند. فلسطینیان به قعیله حمله کرده بودند. خدا به او فرمود تا برود و فلسطینیان را شکست دهد. یارانش گفتند که میترسند. داود آموخته بود که با خدا مشورت کند. او ترس خود را نیز بهحضور خدا برد. او و یارانش با قدرت خدا دشمنان را شکست دادند و قعیله را رهایی داد. این امر باعث تقویت و شجاعت ایشان شد (اول سموئیل ۲۳).
- ناسپاسی دوستان
اما همانهایی که داود به کمکشان شتافته بود، قصد خیانت به او را در سر میپروراندند. اما داود از ایشان انتقام نگرفت. داود درس تحمل را در بیابان آموخته بود. او از آنان انتظار قدرشناسی نداشت. او این کار را برای خدا کرده بود. پس ایشان را ترک گفت.
اگر قصد ما از کمک به دیگران، جلب حقشناسی و قدردانی ایشان باشد، سرخورده خواهیم شد. اما اگر در بیابان خدا بهسر بریم، درس اطاعت را خواهیم آموخت و خواهیم دانست که باید به دیگران نیکویی کنیم، نه تا تحسینمان کنند، بلکه چون نیکی کردن درست است و فریضۀ الهی.
- خیانت بیگانگان
در جای دیگری در بیابان، این بار بیگانگان بودند که قصد داشتند او را به شاؤل تسلیم کنند. یارانِ وحشتزده، ناسپاسی دوستان، و اینک خیانت دشمنان.
- ستم دشمنان
علاوه بر تمام اینها، داود همواره میبایست مراقب کسی باشد که قصد جانش را داشت: شاؤل پادشاه! اما خدا نیز همواره بهگونهای او را رهایی میداد (مثلاً اول سموئیل ۲۳:۲۶-۲۸ ملاحظه شود)، خصوصاً زمانی که داود دیگر دست از جان میشست. اینجاست که گفتۀ پولس رسول را درک میکنیم که میفرماید: «... خدا ... نمیگذارد شما بیش از حد توانایی خود وسوسه شوید. همراه با هر وسوسهای خداوند راهی هم برای فرار از آن فراهم میکند تا بتوانید در مقابل آن پایداری کنید» (اول قرنتیان ۱۰:۱۳، مژده). هرگاه که تجربه شدید، خدا وارد میدان میشود و چنان انسان را رهایی میدهد که با کلمات قابل وصف نیست.
- تشویق از سوی یک دوست
در میان تمام این تلاطمات و مشقات، یک یار قدیمی و باوفا به دیدار داود آمد: یوناتان! سخنان دلگرمکنندۀ او به داود همچون آبی گوارا بود در گرمای سوزان بیابان (اول سموئیل ۲۳:۱۵-۱۸).
کمک خدا در مشکلات و مصائب، گاه بهدست یک انسان به ما میرسد. قدر این دوستان را بدانیم و از خدا شکرگزار باشیم.
اما خودمان چطور؟ آیا کسی را میشناسیم که میدانیم در "بیابان" بهسر میبرد؟ عضو خانواده خودمان، همکارمان، دوستمان، عضوی از کلیسا...؟ آیا میخواهیم برای او یوناتان باشیم؟ لازم نیست برویم و برایش موعظه کنیم؛ لازم نیست پیامی بسیار روحانی برایش ببریم. گاه سخنی کوتاه و تشویقآمیز، یک تلفن، یک نامۀ کوتاه، فشردن صمیمی و گرم دست او ... بیش از هزاران گفتار رسمی و پرطمطراق اثر میبخشد. این کار همیشه مؤثر است، و چقدر بیشتر وقتی که کسی در بیابان است!
درسهایی که داود آموخت
عبور از تجربیات بیابان الزاماً موجب رشد ما یا یادگیری درس از خدا نمیشود؛ مشقات بیابان ممکن است موجب پسرفت ما گردد؛ ممکن است وجودمان آکنده از تلخی یا دلسوزی برای خویشتن یا خشم فروخورده شود؛ ممکن است سبب گردد که بهجای نگاه کردن به بالا، فقط به درون خودمان و به مشکلاتمان نگاه کنیم. البته اینها همه واکنشهای طبیعی انسان است، اما اگر در این حالتها بمانیم، درسهایی را که خدا برایمان در نظر گرفته، نخواهیم آموخت. بهجای اینکه مانند داود بشویم که به آسمان چشم دوخته و فریاد کمک بهسوی خدا بلند کرده بود، ممکن است مانند شاؤل، دچار تلخی و پریشانی شویم و قدم در فرایند نابودسازی خود بگذاریم، و نه فقط نابودسازی خودمان، بلکه اطرافیانمان نیز.
داود از تجربه بیابان سربلند بیرون آمد، چرا که خدا را پناهگاه و ملجأ و قلعۀ بلند خود ساخته بود. کاش که وقتی از بیابان تجربیات عبور میکنیم، بتوانیم همچون داود بگوییم: «ای خدا بر من رحم کن، زیرا به تو پناه آوردهام. تا وقتی که این بلا بگذرد، در زیر بالهایت پناه خواهم گرفت. نزد خدای متعال که همه نیازهایم را بر میآورد، دعا میکنم. او از آسمان دعای مرا اجابت فرموده، مرا نجات خواهد بخشید و دشمنم را شکست خواهد داد. خدا رحمت و راستی خود را از من دریغ نخواهد داشت» (مزمور ۵۷:۱-۳).
نوشتۀ گری رابینسون