جورج ورور/مؤسس سازمان بشارتی او. ام
زمان تقریبی مطالعه:
۱۸ دقیقه
همیشه ارتباط برقرار کنید
اگر بیشتر اوقات کار روزانه خود را در برابر کامپیوتر سپری میکنید و میخواهید دقایقی را استراحت کنید به گوگل سری بزنید و عنوان تمرینات جورج ورور (George Verwer exercise) را تایپ کنید. لحظاتی بعد در روی صفحه کامپیوتر تصویر مردی لاغراندام و سرحال حدود ۶۰ سال را مشاهده میکنید که کاپشنِ رنگارنگی به تن دارد که بر روی آن نقشه جهان ترسیم شده است. در این ویدیو کلیپ جورج ورور را با لبخندی بر لب در توالت یک هواپیما میبینید که در حال فعالیت بدنی است و آهنگ معروف دهۀ ۶۰ بیل هالی را میخواند. در کلیپ دیگری نیز او را با کلاه بیس بال بر سر در دامنۀ کوهی میبینید که بینندگان خود را تشویق به فعالیتهای ورزشی میکند: «اگر تمرینات بدنی انجام نمیدهید، باید توبه کنید!» او لبخند بر روی لبانتان خواهد آورد و لحظاتی هم شما را به تفکر درباره ورزش و فعالیتهای بدنی جلب میکند. بهنظر شما این طریق خوبی برای برقراری یک ارتباط نیست؟
این مرد یکی از بزرگترین اشخاص دنیای مسیحیت است که علاقهمند به ارتباط متقابل با دیگران است. سالانه با ۵۰۰۰ دوست خود در فیسبوک ارتباط دارد و ۱۸۰۰۰ ایمیل برای افراد مختلف ارسال میکند. تا به امروز میلیونها نسخه از کتابهایش به فروش رفته است. همچنین با موعظههای پُرحرارتِ خود صدها جلسه را به حرکت و جنبش در آورده است. او همیشه در حال برقراری ارتباط است. شخصیتی بسیار بامزه و خندهروست که البته هیچگاه جدیّت خود را از دست نمیدهد. او تنها بهخاطر اینکه علاقهمند به برقراری ارتباط است، آن را انجام نمیدهد، بلکه انگیزۀ این برقراری ارتباط، پیام مهمی است که در قلبش سنگینی میکند و میخواهد آن را با دیگران در میان نهد. این پیام چیزی جز انجیل و خبر خوش عیسای مسیح نیست.
رویارویی با عیسی مارس ۱۹۵۵
جورج ورور که در یک خانواده محبوب و سختکوش مهاجر هلندی در آمریکا بهدنیا آمده بود، در جوانی به عیسای مسیح ایمان نداشت و روزگار خود را در گناه و تیرهروزی سپری میکرد. او پسری باهوش، خوشحال و پر از انرژی بود که در دنیای موسیقی سیر میکرد و از مشتاقان خواننده معروف راک الویس پریسلی بود. اما درست در همان زمانها، در حالی که شانزده سال بیشتر نداشت خداوند قلبش را لمس کرد. او تعریف میکند که یک روز تصادفاً به جلسهای پا نهاد که در آن زن مسیحی وقفشدهای بهنام "دوروتی کلاپ" در حال دعا برای شاگردان دبیرستانشان بود. او دعا میکرد تا خداوند بارِ قلبی بشارت و مأموریت بزرگ مسیحی را به آنان عطا کند. در طی جلسات چند روزۀ دوروتی کلاپ، نسخههایی از انجیل یوحنا در سرتاسر دبیرستان پخش شد و بدین وسیله کلام قدرتمند خداوند بدست جورج ورور رسید. سرانجام در سوم مارس ۱۹۵۵ جورج ورور از طریق ترغیب و تشویق یکی از دوستانش به جلسه بشارتی بزرگی رفت که در آن مبشر معروف، بیلی گراهام در حال موعظه بود. در آن جلسه بود که جورج ورور قلبش را به خداوند عیسای مسیح سپرد.
قهرمان کتاب ناتورِ دشت۱
در میان نهادن پیام خوشِ انجیل با دیگران از همان ابتدا به موضوع اصلی زندگی این جوان پرشور تبدیل گشت. چندی بعد جورج ورور بهعنوان مسئول شورای دبیرستانی که در آن تحصیل میکرد انتخاب شد و از نفوذ خود جهت چاپ هزار نسخه انجیل یوحنا استفاده کرد. همچنین او در امر مهم موعظه نیز فعال بود و یک بار ۶۰۰ دانشجو را به سالن مدرسه کشاند و پیامی از کتابمقدس را با ایشان در میان نهاد. هیچ کس انتظار نداشت که در پایان جلسه ۱۲۵ نفر از جمله دستیار جورج ورور در شورای دبیرستان قلب خود را به مسیح بسپارند. پس از اتمام دوره دبیرستان به کالج ماریویل در ایالت تنسی که بسیار هم مقام و رتبه آکادمیک بالایی داشت رفت و در ادامه خدمات مسیحی خود در آنجا با دو نفر به نامهای “دیل روتون” و “والتر بورچارد” آشنا شد. آنها خیلی زود به دوستانی صمیمی تبدیل شدند. این گروه سه نفره بهطور مکرر از مدارس محلی، زندانها و بیمارستانها بازدید میکردند، بشارت مسیح را به آنها میرساندند و کتابهای مسیحی را در معرض فروش قرار دادند. سالها بعد جورج ورور در مورد اشتیاق بیحد خود در نجات گمشدگان چنین گفت: «نمیدانم چگونه میتوان به شخص گمشده در خیابان و یا هر جای دیگر دنیا نگریست و در مورد سرنوشت ابدی او هیچ عملی انجام نداد؟ تصور نمیکنم که ما بتوانیم وقف و سرسپردگی خود به عیسای مسیح را از توجه به جانهای گمشده جدا نماییم».
درک و فهم دقیق انجیل، جورج ورور را به قهرمان کتاب ناتورِ دشت (Catcher in the Rye) تبدیل نمود. جهانی را تصور کنید که پر از کودکانی است که در زمینی مشغول بازی هستند و در کنارشان پرتگاهی واقع شده است. اگر به موقع به بچهها اخطار داده نشود ممکن است در آن پرتگاه هولناک سقوط کنند و از بین بروند. شخصی لازم است آنها را با چنگ و دندان بگیرد و مانع سقوطشان شود. این تصویری است از داستان تخیلی مشهور دیوید سالینگر، نویسنده آمریکایی. نویسنده در این کتاب داستان جوانی ۱۶ ساله بهنام “هولدن کایلفیلد” را بهتصویر کشیده است که در نیویورک، شهری که همه جنبههایش زندگی جوانان را به نابودی کشانده است زندگی میکند. وظیفۀ هولدن که با نسل پیشین خود ناسازگار است، آگاهی دادن به جوانان از خطرِ زندگی در چنین فضایی است. آیا هولدن چنین تعهدی را انجام میدهد؟ متأسفانه در پایان کتاب، قهرمان داستان با وجود اطلاع از عمق فاجعه، اقدامی انجام نمیدهد و پا پس میکشد. ولی برای جورج ورور چنین عقبگردی وجود نداشت. به محض وقف خود به مسیح، او در پی این بود که با انجیلی در دست بهسوی پرتگاه خیز بردارد و جانها را از سقوط در آن برهاند.
سه دوست صمیمی
جورج ورور در حالی که در کالج ماریویل مشغول تحصیل بود متوجه شد که در کشور مکزیک ۷۰ درصد از مردم هیچ کتابمقدسی ندارند. گویا آنان در حال سقوط به درون پرتگاه بودند. باید هر چه زودتر کاری انجام میشد. در حالیکه او میتوانست برای چنین امر مهمی راهی مکزیک شود، چرا باید تعطیلات تابستانی خود را در سال ۱۹۵۷ در آمریکایی صرف میکرد که مملو از کتابمقدس بود؟ او کاملاً در این مورد الزام الاهی را در خود احساس میکرد بنابراین بلافاصله از دوستش دیل روتون خواست که در این مورد برایش دعا کند. پس از چند دقیقه دعا، بار دیگر جورج در حالی که هنوز بر روی زانوهایش بود از دوستش پرسید: «آیا برای رفتن حاضر هستی؟» دوستش پاسخ داد که به زمان بیشتری برای دعا احتیاج هست. بعدها دیل دورتون چنین نوشت: «هیچگاه آن نگاه پر از درد و اندوه را بر چهرۀ جورج فراموش نمیکنم. او به واقع از اینکه گروهی از انسانها هنوز شانس دریافت کتابمقدس را نداشتهاند رنج میکشید. آن نگاهِ پر از درد، عاقبت مرا نیز به رفتن مصمم کرد.» در این بین دوست دیگرشان، والتر بورچاند نیز تصمیم گرفت با آنان همراه شود. آنان اموال شخصی خود را فروختند تا مقداری پول بدست آورند و با اتومبیلی پر از انجیل بار سفر را بهسوی مکزیک بستند. این سه جوان هیجده ساله در آن زمان نمیدانستند که این سفر، سرآغازی است برای تأسیس سازمان OM.
اشتیاق مردم مکزیک به داشتن انجیل و دیگر ادبیات مسیحی آنقدر زیاد بود که کتابها خیلی سریع تمام شد. مشاهدۀ چنین گرسنگی روحانی، تغییر عظیمی در جورج ورور بوجود آورد. او تعریف میکند: «پس از سپری کردن تابستان آن سال در مکزیک، دانستم که خدا از من میخواهد که هر چه زودتر تمام وقت در زمینه فعالیتهای بشارتی مشغول به کار شوم.» منظور از عبارت «هر چه زوتر» این بود که او احتیاج به تعلیم بیشتری در زمینه فراگیری کلام خدا داشت. در ژانویه ۱۹۵۸ او از مریویل به انستیتوی کتابمقدس مودی در شیکاگو که یکی از مدارس اوانجلیکال در ایالات متحده آمریکا است نقل مکان کرد. شهر شیکاگو اینک میزبان جوانی بود که بسیار فعال و تشنه خدمت بشارت بود. در تابستان همان سال هر سه دوست خالص باز به مکزیک رفتند. ولی این بار سه نفر دیگر از انستیتوی مودی نیز به آنها پیوستند. این جمع هر روز در دعا با هم در گوشهای از کالج جمع میشدند و بعضی وقتها هم تمام شب را در دعا بهسر میبردند. تصمیم آنها این بود که شاگردان بیشتری را به جمع خود اضافه کنند، شاگردانی که از همان تشنگی و غیرت بشارتی همچون آنان برخوردار باشند و موفق هم شدند.
نتیجه این شد که برای برگزاری جلسه بشارتی در مکزیک نوزده نفر به آنجا رفتند و یک سال بعد تعداد آنان به ۴۹ نفر رسید. در سال ۱۹۶۰ که جورج ورور تنها ۲۱ سال داشت، کار در مکزیک کاملاً ریشه گرفته بود. خادم جوان اینک خود را در برابر چالشهای سختتری میدید. اسپانیا هدف روشنتری بود. آنانی که با او به مکزیک رفته بودند، به زبان اسپانیولی و فرهنگ کاتولیک آشنایی داشتند و فضای کشور را بسیار در برابر پروتستان اوانجلیکال بسته میدیدند. در اواخر تابستان ۱۹۶۰ جورج و همسرش درِنا به اسپانیا نقلمکان کردند و گروه زیادی نیز از آمریکا و نقاط مختلف اروپا به دنبالشان رفتند. در سال ۱۹۶۲ تعداد این گروه به ۲۰۰ نفر رسید. یک سال بعد چنین حرکتی تحت رهبری جوان ۲۳ ساله در اروپا موج جدید و عظیمی را با خود بههمراه داشت. در یک جلسه تابستانی حدود ۲۰۰۰ نفر از بیش از ۳۰ کشور مختلف جهان به این جنبش عظیم بشارتی پیوستند. تعدادی از آنها نیز در آنجا ماندند و با عزمی راسخ تصمیم گرفتند که انجیل را به نقاط دوردستتری همچون ترکیه، هندوستان، و حتی ایران برسانند، کشوری که جورج ورور بارها از آن دیدار کرده است و هنوز هم به قلب او نزدیک است.
همچنین کشورهای کمونیستی با الحادی متعصبانه که میلیونها نفر را از دسترسی به انجیل محروم کرده بود برای جورج ورور همچون آهنربایی بود که او را به سمت خود میکشید. سرانجام او بههمراه دوستش “راجر مالستد” در آگوست ۱۹۶۱ راهی کشورهایی شدند که به پرده آهنین مشهور بودند. اتومبیلشان از انجیل و لوازم مخصوص چاپ کتاب و جزوه پر بود. آنان به روسیه رفتند و در اتاقی در یک هتل شروع به چاپ جزوههای مسیحی کردند. سپس دفتر تلفن شهر را گشودند و به آدرس هر کس که در آن دفتر بود یک نسخه جزوه پست نمودند. آنها در اسپانیا هم چنین کاری را کرده بودند و میدانستند خداوند از این وسیله استفاده خواهد کرد. در همان روزها یکی از گاردهای حکومتی یکی از جزوههایی را که دور انداخته شده بود یافت. در نتیجه جورج ورور بههمراه دوستش بهعنوان جاسوس دستگیر و به کشورهایشان بازگردانده شدند. اما آنان بجای بازگشت به کشورهایشان راه اتریش را در پیش گرفتند. هر دو جوان با جدیت اوقاتی را به دعا اختصاص داده بودند و برای هدایت الاهی دعا میکردند. در یکی از آن روزها در حالی که جورج ورور بالای درختی مشغول دعا بود، نام (Operation Mobilisation) به فکرش رسید. (Mobilise) نام مخصوصی در جنگ جهانی دوم بود به معنی آماده بودن برای نبرد. این همان چیزی بود که جورج ورور میخواست تا هزاران تن از مسیحیان برای نبرد بسیج شوند، انجیل را بهسوی گمشدگان ببرند و مانع سقوط آنان به پرتگاه نابودی گردند. در سال ۱۹۵۷ فقط ۳ نفر در فعالیتهای بشارتی مکزیک شرکت داشتند. حال پس از ۵۳ سال، ۵۵۰۰ مسیحی در بیش از ۱۰۰ کشور جهان در این حرکت بشارتی بسیج شدهاند و دو کشتی بر روی آبهای دریا مشغول فعالیتهای بشارتی و فروش منابع مسیحی هستند. دعاهای خالصانه دوروتی کلاپ بهصورت عجیب و باورنکردنی تحقق یافته بود.
مخالفت با مسیحیتی شعاردهنده
در سال ۱۹۵۰ تعداد زیادی مشتاق موعظۀ انجیل و فعالیتهای بشارتی بودند، ولی چه رازی وجود داشت که مسیحیان زیادی را بهسوی جنبش جورج ورور جذب میکرد؟ پاسخ زمانی روشن خواهد شد که شما به بیانیهای در سال ۱۹۶۱ نگاهی بیندازید که به “بیانیه مادرید” معروف است. در آن بیانیه در مورد فراخوانی همگانی برای سرسپردگی به مسیح و داوری قطعی تأکید شده است. در بخشی از آن چنین آمده است: «نشانۀ عدمِ سرسپردگیِ تمامعیار، مسیحیت بیروح و خستهکنندۀ امروز ماست.» از همان آغاز، جورج ورور به این تنش مهم و اساسی در زندگی مسیحی اشاره نمود و هنوز هم در موعظههایش آن را ادامه میدهد. تنشی که بین “سخن و رفتار” وجود دارد:
«بسیاری از ما شوق و اشتیاقی برای نجات جانها نداریم، زیرا در پذیرش چنین انشعاب و دوگانگی روحانی فریب خوردهایم. ما زندگی یکشنبه خود را داریم و زندگی ما در بقیه روزهای دوشنبه تا شنبه نیز روال عادی و تا حدی متفاوت خود را دنبال میکند. بدون درهم شکستنِ این دوگانگی و سپردن تمامی زندگی به خداوندی عیسی، هیچگاه نمیتوانیم انجیل مسیح را به جهان گمشده برسانیم».
اگر بخواهیم رُک و پوستکنده سخن بگوییم، اعتقاد او بر این است که بسیاری از مسیحیان متظاهر و ریاکار هستند. هزاران تن از جوانان در دهههای ۵۰ و ۶۰ به چنین مسیحیت یکنواخت و بیروحی که تنها همچون سرپوشی بر پنهان نمودنِ سیستم فاسد جامعه عمل میکند مینگریستند و بهراحتی از کنار آن میگذشتند. مشاهدۀ چنین وقایعی باز ما را به یاد داستان تخیلی “ناتورِ دشت” میاندازد که در آن هولدن کایفیلد نیویورکی با فریادهای پیوسته خود جوانان نسل خویش را متوجۀ مسیحیت شعارگونه و بیروح زمانه میکرد. ولی اینجا یک نیویورکی واقعی و جوان پا به میدان نهاده بود که میدانست باید مسیحی واقعی بود و نه یک شخص متظاهر و شعاردهنده. جورج ورور وجود چنین مسیحیتی را در جامعه امکانپذیر میدانست. مسیحیتی غیرقابل انعطاف و به دور از سازشکاری با دنیا که سرسپردگی کامل به مسیح را موعظه میکند و فرامین کتابمقدس را بهصورت وعدههای حقیقی و راستین میپذیرد.
نکته دیگری که افراد را مجذوب جورج ورور میکرد، موعظههای پیوسته و مداوم او از کلام خدا نبود، بلکه این حقیقت که او همیشه خودش نمونۀ زندۀ کلامی بود که موعظه میکرد. داستان ماه عسل افسانهای او شنیدنی است. باید بگوییم که او در اصل ماه عسلی نداشت. او بلافاصله پس از مراسم عروسی هدایایش را به کناری نهاد و تازهعروس خود را به مکزیک برد و کیک عروسی را نیز در ازای خرید سوخت برای اتومبیل معامله کرد! چون قبلاً به همسرش گفته بود که اگر با او ازدواج کند ممکن است حتی توسط آدمخواران خورده شود، معامله کیک عروسی چندان هم بد نبود! داستانهای زیادی در مورد زندگی فداکارانه جورج ورور وجود دارد. یک بار پس از یک جلسه کلیسایی در مکزیک فهمید که شبان کلیسا کت و شلواری برای خود ندارد. شبان کلیسا از نظر قد و قواره در اندازههای خود او بود. در تاریکی کت و شلوارش را از تن به در آورد و آن را به شبان که کاملاً غافلگیر شده بود، اهدا نمود و خود شبانه با لباس زیرش به مرکز OM برگشت!
زندگی او بسیار مختصر و ساده، ولی همیشه با دعا همراه بود. جورج ورور همیشه خود را وقف جلسات دعا میکرد و دعا را بهعنوان سوختی میدید که همه خدمات مسیحی با قدرت آن به حرکت در میآید. تا سالهای زیادی هیچ کس اجازه نداشت برای جنبشی که او خود بانیاش بود بهطور مستقیم تقاضای کمکهای مالی کند. همه چیز بهصورت پاسخ دعا دریافت میشد. در انستیتوی مودی دعاهای شبانگاهی داشت و این سرسپردگی دعایی همیشه در زندگی او باقی ماند. هنوز هم هر ماه در دفتر یادداشت روزانهاش مینویسد: «روز تأکید بر دعا». چنین اشتیاق و تمایلی به فراتر رفتن از حد معمول زندگی مسیحی، از طریق دیگر همکارانش کاملاً قابل مشاهده بود. جورج ورور به جزئیات دقت خاصی داشت. در هر جایی از اتاق میتوانست سر بر بالین بگذارد و بخوابد. انتظار و صبر قابل توجهی داشت تا اینکه مطمئن شود دیگران غذا برای خوردن دارند. در تمامی طول روز مشغول کار بود و بعضی مواقع تا پاسی از شب آن را ادامه میداد. خیلی از متعلقات شخصی خود را بهیک باره به دیگران هدیه میداد و همیشه حاضر بود از دیگران معذرتخواهی کند. یکی از جنبههای زندگی مسیحی او که به صدها و هزاران ایماندار کمک کرد، اشتیاق او در اعتراف به کشمکشهایش با وسوسههای جنسی بود و اگر در این مورد به خطا رفته بود حاضر بود در مجالس عمومی اعتراف و توبه کند. احتمالاً اغلب واعظین شرم و عار دارند که در جمع چنین اعترافاتی بر زبان بیاورند، اما تعداد اندکی هستند که این شهامت را مانند جورج ورور دارند که آن را تصدیق کنند.
صداقت و فداکاری در زندگی مسیحی همیشه دیگران را جذب میکند و اهمیت خاص چنین سلوکی با خدا این بود که در غرب در دهههای ۱۹۶۰ که تمامی نسلها از مسیحیت ساختگی و بیرمق، روگردان شده بودند، تأثیر مثبت خود را در معرفی یک مسیحیت واقعی بر جای میگذاشت. خدا را شکر که بعضی با دیدن الگوی جورج ورور دانستند که شاگردی و پیروی عیسای مسیح واقعیت دارد و بههیچ وجه هم چنین ارتباطی خستهکننده و بیروح نیست.
هماهنگکننده
جورج ورور از تُن صدای بالایی برخوردار است. حضوری مسلط بر جمع دارد و مشتاق این است که به تحقق رسیدن وقایع و رویدادها را مشاهده کند. در اوان بیست سالگی هزاران نفر از مسیحیان از دید و رویای او حمایت کردند. مشاهدهکنندگان دنیوی در او شخصی را میدیدند که بهدنبال معروفیت و انگیزههای شخصی است. ولی این طور نبود. زیرا طرز زندگی مسیحگونۀ او همچون خداوندش عیسی بود که نیامده بود تا خدمت کرده شود، بلکه تا خدمت کند. واقعی و صادق بودن انگیزهها و نیتّهایش بر همگان معلوم بود. همه او را جوانی میدانستند با رویاهایی عظیم. هدف او این بود که نیرو و حیات تازهای در جهت مأموریتهای بشارتی به کالبد مسیحیت تزریق کند و شک نداشت این هدف مهم توسط تنها یک فرد میسر نیست که خود در همه چیز تصمیمگیرنده باشد و در پایان نیز پاسخگوی همه نیازها. او احتیاج به مردان و زنانی با چنان اشتیاق و انگیزۀ پرشوری داشت که در کنارش کار کنند و این مأموریت خطیر را با هم جلو ببرند و هر کس مسئولیتی بهعهده داشته باشد. و این چیزی بود که اتفاق افتاد و اشخاص اونجلیکال زیادی از تمامی جهان به OM آمدند و پیشرو فعالیتهای جدیدی شدند که شمارش آنها غیرممکن است. برای چنین شخصی با این انرژی و اشتیاق، ممکن است “هماهنگکنندۀ بینالمللی” نامی چندان مناسب و قوی نباشد، ولی او معمولاً از آن استفاده میکند. جورج ورور آنقدر صداقت دارد که بپذیرد در سازمانی که خود شروعکننده آن بوده است، نباید همه چیز به خواسته او پیش رود و به اصطلاح اقتدار خود را به رخ دیگران بکشد. او در بیشتر تصمیمات سازمانی تأثیربخش بوده است و نه اعمالکنندۀ قدرت. این تأثیربخشیِ فروتنانه زندگی هزاران مسیحی را در جهت مثبت هدایت نموده است. و این تأثیری است که باعث شده سازمان OM روز به روز رشد کند و خود را با شرایط امروز جهان وفق دهد.
موعظه و کتاب
تأثیربخشی جورج ورور بر مسیحیان فراتر از فعالیتهای او در سازمان OM است. او از طریق موعظهها و اشتیاقش در مطالعه و تبلیغ کتب مفید مسیحی نیز دیگران را تحت تأثیر خود قرار داده است. موعظههای او اغلب با اشاره به وضعیت فعلی منطقهای که او بدانجا سفر کرده است همراه است و سپس او کتابهایی را معرفی میکند و در مورد آنها با چنان شور و شوقی سخن میگوید که شنوندگان فکر میکنند اگر این کتاب را مطالعه کنند زندگیشان بدون شک تغییر میکند. جورج ورور با صداقت تأکید میکند که زندگی او در اثر مطالعه چنین کتب مفیدی بارها دچار تغییر و دگرگونی شده است. موعظههای او بهصورت تشریحی، سیستماتیک با جزئیات زبان یونانی ارائه نمیشود و در انتقال آن از سبکهای سمبولیک استفاده نمیکند. موعظههایش پنطیکاستی نیز نیست. از کلام علم، نبوت و یا دعوت از بیماران برای دعای شفا خبری نیست، بلکه موعظههای او به زندگی مردم مرتبط است. سخنانش بسیار عملی است که با شور و شوق، حرارت و شوخطبعی ابراز میشود و با الزام روحالقدس همراه است. معمولاً در پایان موعظاتش دعوتی از مردم بهعمل میآورد برای سرسپردگی بیشتر به مسیح. در همان اوان خدمت او، تأکید زیادی بر رها کردن همه چیز برای مسیح در سخنانش به چشم میخورد. اعتقادش بر این بود که انقلابی که محبت مسیح به پا میکند، نتیجهاش انضباط و قربانی کردن همه چیز است. در سالهای ۱۹۸۰ چنین تأکیداتی در برابر مسیحیت بیروحِ اغلب کلیساها همچنان وجود داشت، ولی تأکیدی هم بر بالانس و تعادل بین زندگی روحانی و نیازهای انسانی در سخنان اخیر جورج ورور به چشم میخورد. ترکیب و ادغامی قوی که نقش فیض را در زندگی مسیحی برجستهتر میسازد. جورج ورور بارها تأکید بر فیض خدا را فراموش نکرده، مخصوصاً زمانی که از نقاط ضعف و شکستهایش میگوید و اینکه خدا چقدر نسبت به او مهربان و رحیم بوده است.
دروسی از میان بسیار: وفاداری و امانت
جورج ورور ریاست OM را در سال ۲۰۰۳ واگذار کرد و حال در سن ۷۰ سالگی به کاری پرداخته که همیشه در پی آن بوده است: در میان نهادن انجیل با دیگران و تشویق مسیحیان در خدمتشان. او پس از ۵۰ سال همچنان با قدرت به جلو میتازد. ممکن است همه ما نتوانیم همچون او باشیم، ولی همه ما میتوانیم از زندگی سراسر وفاداری او و راستی و امانتش درسهای زیادی یاد بگیریم. پولهای زیادی به او سپرده شده است و او آن را با امانت به دیگران انتقال داده و ثابت کرده که در حساب و کتاب مسائل مالی از وسواس عجیبی برخوردار است و همه چیز را به دقت زیر نظر دارد. گزارشهای او در مورد خدمتش اغراقآمیز و به دور از واقعیت نبوده است، بلکه تأکید بر این نیز بوده که چالشهای بسیاری سر راهش قرار داشته و مشکلات بیشماری را تجربه کرده است. ادعایی در مورد دریافتِ پاسخی آنی و سریع به مشکلات و پیچیدگیهای زندگی نکرده است، ولی بهجای آن همیشه آمادگی داشته به چیزهای زیادی که از درک و فهم آن عاجز است، اقرار کند. همه این صحبتها را میتوان زیر عنوان امانت و درستی خلاصه کرد. درسهای دیگر زیادی از زندگی این خادم امین مسیح باقی مانده که نشاندهنده این است که او بیش از ظرفیت و توانش در خدمات بشارتی برای مسیحیانِ این نسل از خود مایه گذاشته است. ولی این دو عنوان واقعاً منعکسکنندۀ زندگی پُربار اوست، وفاداری و امانت.
[1] Catcher in the Rye نام کتابی است که جروم دیوید سالینجر آن را در سال ۱۹۵۱ نوشته و خیلی زود به یکی از پرفروشترین کتابها در زمان خود و حتی امروز تبدیل شده است و سالانه ۲۵۰۰۰۰ جلد از این کتاب در سراسر جهان به فروش میرسد. این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده و تحت عنوان «ناتورِ دشت» دو بار به چاپ رسیده است.