جان وسلی
زمان تقریبی مطالعه:
۱۲ دقیقه
(۱۷۰۳- ۱۷۹۱)
واعظ انگلیکن، مبشر خیابانی، و مؤسس کلیسای متودیست
جان وسلی در مجموع بیش از چهل هزار موعظه ایراد کرد که اغلب خطاب به جماعاتی چند هزار نفره بود. او بیش از دویست جلد کتاب و صدها رساله نوشت، و برای رساندن پیام انجیل سوار بر اسب بیش از دویست و پنجاه هزار مایل طی کرد. زندگی او، حیات یک کشور را متحول ساخت. هنگامی که او در سال ۱۷۳۹ موعظه پیام انجیل را آغاز کرد، قمار، فحشا و میگساری در انگلیس بیداد میکرد. کلیسای انگلیس نیز که اشرافزادگانی تنبل در آن بر سر کار بودند، برای جلوگیری از گناهانی که کشور را به تباهی میکشاند هیچ شور و غیرتی نداشت. اما به هنگام مرگ وسلی در سال ۱۷۹۱، ثأثیر ایمان پرشورِ او در همه جای این سرزمین مشهود بود: از کلبههای محقر کارگرانِ کارخانهها گرفته تا کاخهای مجلل اشرافزادگان. پیروان او به "متودیست" شهرت یافتند، که امروزه تعدادشان در نقاط مختلف دنیا به ۷۰ میلیون نفر میرسد.
جان وسلی پسر یک کشیش معمولی در یکی از دهکدههای انگلیس بود، اما زندگی خارقالعادهای داشت. او از نگاه بسیاری از مسیحیان به کسی میمانَد که قلۀ اورست را فتح کرده است، کسی که قابلتحسین است اما نمیتوان به پایش رسید. اگرچه درست است که معدود کسانی میتوانند تا آن حد که وسلی پیش رفت بالا روند، اما همۀ ما خوانده شدهایم تا پیوسته صعود کنیم، و در این مسیر میتوانیم درسهای مهمی از جان وسلی یاد بگیریم. در زیر به پنج درس که میتوان از زندگی او آموخت اشاره میکنم:
۱- خدا میتواند شکست ما را به موفقیت تبدیل کند
جان وسلی در دانشگاه آکسفورد درس خواند و پس از مدتی تدریس در آنجا، در سال ۱۷۲۸ یک کشیش انگلیکن شد. اگرچه در آکسفورد او و دوستانش را مسخره میکردند که مذهبشان را بیش از حد جدی گرفتهاند، اما زندگی خدمتی خود جان وسلی چندان با موفقیت همراه نبود. در واقع سفر بشارتی کوتاهمدت وی به ایالت جُرجیای امریکا (۱۸۳۶-۳۸) بهطرز رقتباری به شکست انجامید. ساکنین این ایالت تحمل سختگیریهای وسلی را نداشتند و خود او نیز گرفتار رابطهای شوم با زنی جوان در کلیسایش شد. اما مشکل مهمتری نیز وجود داشت. وسلی هنوز عیسای مسیح را بهعنوان نجاتدهندۀ خود نپذیرفته بود. او و برادرش چارلز که بعدها سرودهای بسیار معروفی نوشت، هنگامی که عازم امریکا بودند با چند مسیحی پروتستان آلمانی که به فرقۀ "مُراویانها" (Moravians) تعلق داشتند آشنا شدند. در حین سفر دریایی، توفان مهیبی درگرفت و برادران وسلی سخت هراسان شدند، اما با دیدن آرامش و ایمان آن گروه آلمانی سخت تحتتأثیر قرار گرفتند. وسلی در بازگشت به انگلیس کماکان به خدمت موعظه ادامه داد، اما از آنجا که احساس میکرد خدمتش موفقیتآمیز نیست آماده بود به سخنان یک مبشر مُراویانی به اسم پیتر بوهلر (Peter Boehler) گوش فرا دهد. بوهلر در خلال گفتگو با برادران وسلی اطمینان یافت که هیچ یک از آن دو نجات را تجربه نکردهاند. او خطاب به رهبر خود کُنت زینزندورف (Count Zinzendorf) چنین نوشت: «تصور این دو برادر نیز از ایمان مسیحی مثل اکثر مردم سطحی است. تنها خودشان را توجیه میکنند. ایماندار بودن خود را امری بدیهی فرض میکنند و میکوشند این موضوع را با اعمالشان ثابت کنند، و به همین خاطر نیز همیشه در درون افرادی غمگین و تیرهبختند.» بوهلر به برادران وسلی گفت که ایمان آوردن به مسیح تجربهای مافوقطبیعی است که شخص آن را در لحظهای خاص احساس میکند، و نتیجهاش «غلبه بر گناه و احساس آرامشی دائمی است که در نتیجۀ اطمینان از آمرزش ایجاد میشود». جان وسلی با حیرت به این سخنان گوش داد. همچنان که کتابمقدس را مطالعه میکرد و به تجربیات بوهلر و دیگران گوش فرامیداد، بیشتر متقاعد میشد که باید فقط و فقط بر ایمان بایستد. با این حال تجربهای شخصی نیز لازم بود، و چنین تجربهای را در روز چهارشنبه ۲۴ می سال ۱۷۳۸ دریافت کرد. خودش در این باره چنین مینویسد: «غروب آن روز با اکراه به یکی از جلسات خیابان "آلدرزگیت" رفتم. در آنجا یک نفر پیشگفتار لوتر بر رساله به رومیان را قرائت میکرد. ساعت تقریباً یک ربع به نُه بود. همچنانکه آن شخص تغییری را که خدا بهواسطۀ ایمان به مسیح در قلب فرد گنهکار ایجاد میکند شرح میداد، ناگهان احساس کردم قلبم بهطرز عجیبی گرم شد. احساس کردم که برای نجات خود فقط و فقط به مسیح توکل دارم. در آن لحظه اطمینان کامل یافتم که او تمامی گناهانم را برداشته است و مرا از شریعت گناه و مرگ رهانیده است.»
این تجربه باعث شد جان وسلی به یکی از موفقترین واعظین در طول تاریخ تبدیل شود. درسی که در اینجا برای همۀ ما وجود دارد این است: تجربۀ روحانیای که به خدمت موفق وسلی منجر شد، نتیجۀ شکست بود. اگر وسلی در همان امریکا مبشری موفق شده بود، هیچگاه در بازگشت از کسی چون پیتر بوهلر کمک نمیخواست. خدا قادر است شکست ما را به موفقیت تبدیل کند.
۲- اهمیت موعظه انجیل
جان وسلی ظاهراً همیشه در حال موعظه بود. او در نوشتههای1 خود بارها به این موضوع اشاره میکند:
«بیست و دوم ژوئن سال ۱۷۴۵: ساعت ۲ بامداد به شهر سَنت ایوِس رسیدیم. ساعت ۵ بامداد (یعنی سه ساعت بعد!) راجع به "محبت به دشمنان" موعظه کردم، و غروب آن روز در گِوِناپ در این باره موعظه کردم که تمام کسانی که در مسیح زندگی خداپسندانهای دارند جفا خواهند دید».
جان وسلی به این خاطر ساعت پنج صبح موعظه میکرد که کارگران بتوانند قبل از شروع کار روزانه، خوراک روحانی داشته باشند. معمولاً هزاران نفر برای شنیدن موعظات او میآمدند. شاید بیشترین جمعیتی که برای گوش دادن به سخنان وی گرد آمد، در شهر بلَکهیث (Blackheath) واقع در جنوب شرقی لندن بود. در این جلسۀ بشارتی بین ۱۲ تا ۱۴ هزار نفر آمدند تا به موعظات جان وسلی و جرج وایتفیلد گوش فرادهند.
علاوه بر صدای دلنشین جان وسلی و فصاحت کلامش، موعظات او دارای دو ویژگی مهم بود که باعث میشد انبوه مردم برای شنیدن سخنانش بیایند. یکی محتوای موعظاتش بود. جان وسلی همیشه در موعظات خود بر فیض خدا نسبت به تمام گناهکاران تأکید میکرد و میگفت خدا میخواهد همگان نجات یابند. آیۀ مورد علاقۀ او، هوشع فصل ۱۴ آیه ۴ بود: «ارتداد ایشان را شفا داده، ایشان را مجاناً دوست خواهم داشت، زیرا که خشم من از ایشان برگشته است». ویژگی دیگر، مسح مخصوص خدا بر جان وسلی بود. برخی از جلسات او با آیات و معجزات فوقطبیعی همراه بود. خود وی در مورد یکی از این جلسات چنین مینویسد: «شنبه ۲۱ آوریل ۱۷۳۹: در سالن "ویوِر" ناگهان مرد جوانی بهشدت شروع به لرزیدن کرد و محکم بر زمین افتاد... ما آنقدر به دعا برای او ادامه دادیم تا سرانجام از آرامش و خوشی پر شد». در بخشی دیگر از نوشتههایش که مربوط به ۲۱ می ۱۷۳۹ است میخوانیم در خلال یکی از موعظات او خطاب به جمعیتی بالغ بر دو یا سه هزار نفر، «ناگهان مردم یکی پس از دیگری بر زمین افتادند، و تمام بدنشان از حضور پرقدرت خدا میلرزید». از آنجا که جان وسلی شخص منظمی بود و برای نظم و آرامش در جلساتش اهمیت فراوانی قائل بود، پس از جلسه تصمیم میگیرد کسانی را که بر زمین افتاده بودند مورد پرس و جو قرار دهد: «با شنیدن شهادتهای آنان مطمئن شدم که آنچه اتفاق افتاده بود بهراستی کار خدا بود». جان وسلی در نوشتههای خود به شفا و اخراج ارواح نیز اشاره میکند: «روز چهارشنبه، ۳۱ مارس ۱۷۴۲: امروز عصر به ملاقات زنی رفتم به اسم آن کَلکات (Ann Calcut) که لال بود. به محض اینکه برایش دعا کردیم خدا زبان او را باز کرد و توانست تکلم کند». با این حال جان وسلی اگرچه این موارد شفا، اخراج ارواح و بر زمین افتادنها را به دقت به ثبت میرساند، اما از خلال نوشتههایش کاملاً پیداست که برای او خدمت موعظه در رأس اولویت بود. او حتی در حین سفر نیز وقت را غنیمت میشمرد و با کسانی که کاملاً غریبه بودند درباره محبت خدا و امکان نجات سخن میگفت. به نمونه زیر که مربوط به دوشنبه ۱۵ مارس ۱۷۴۵ است توجه کنید. جان وسلی به جایی میرسد معادل رستوران بین راه در زمان ما: «سرانجام به مسافرخانۀ کوچکی رسیدیم که در آن عدهای مشغول نفرین کردن و دشنام دادن بودند. قبل از اینکه به اتاق خود بروم به آنها نزدیک شدم و گفتم: "فکر میکنید بر زبان راندن چنین سخنانی درست است؟" یکی از آنها جواب داد: "ما چیزی نگفتهایم که لازم باشد از آن خجالت بکشیم." گفتم: "اما آیا از بهترین دوستتان نیز خجالت نمیکشید؟ آیا خدا بهترین دوست شما نیست؟" آنها اول به من خیره شدند و بعد به یکدیگر، و هیچ نگفتند».
موعظه پیام انجیل و دعوت از مردم به توبه مأموریت اصلی جان وسلی بود. او این مأموریت را هم در میان جماعات انبوه انجام میداد، هم در کلیساهای کوچک و بزرگ، و هم در بین راه. او برای انجام این مأموریت به دفعات بها نیز پرداخت، که متأسفانه یکی از آنها فروپاشی ازدواجش بود. جان وسلی در سن ۴۸ سالگی با زنی بیوه ازدواج کرد، اما پس از ازدواج کماکان مانند سابق به موعظه ادامه داد، و همسرش از این بابت خشنود نبود. خیلی مهم است که خادمین تعادل بین خدمت و خانواده را حفظ کنند، اما در عین حال میتوانند از اولویتی که جان وسلی برای موعظه انجیل قائل بود الهام بگیرند.
۳- شهامت بهرغم مخالفتها
جان وسلی بهویژه در آغاز خدمتش با مخالفتهای شدیدی روبرو شد. بسیاری از اشرافزادگان و روحانیون کلیسایی از اینکه یک کشیش تحصیلکردۀ آکسفورد برای مردم فقیر موعظه کند سخت ناخرسند بودند، و برخی حتی میترسیدند موعظات او باعث ایجاد اغتشاش و آشوب شود. برخی نیز هر نوع شور و هیجانی را در مذهب خوار میشمردند و مسیحیت را تنها به جلساتی ملالآور در روزهای یکشنبه محدود میدانستند. گاهی اوقات کسانی به عمد به جلسات او فرستاده میشدند تا در حین موعظات او آواز بخوانند و نظم جلسات را برهم بزنند. حتی جان وسلی تعریف میکند که بارها از سوی مخالفین با چوب و چماق مورد حمله قرار گرفت، اما هر بار خدا او را حفظ کرد. همچنین به او تهمت زدند که کاتولیک یا ژزوئیت است (کاتولیکها در انگلیسِ قرن هیجده دشمن محسوب میشدند). بهرغم تمام این مخالفتها، او با شجاعت به انجام رسالتش که همانا موعظه انجیل بود ادامه داد. شهامت و ایستادگی جان وسلی بهرغم تمام دشمنیها، میتواند الگوی خوبی برای مسیحیان جفازدۀ ایران باشد که بهخاطر وفاداری به مسیح و موعظه انجیل مورد تهمت و آزار قرار میگیرند. امروزه دشمنان جان وسلی همگی فراموش شدهاند، اما نام جان وسلی و شهامت او همچنان بر سر زبانهاست و کلیسایی که بنا نهاد همچنان در حال رشد است.
۴- محبت به فقرا و بیماران
نوشتههای جان وسلی پر است از اشارات او به فقیران، بیماران و افراد در حال مرگ. در روزگاری که برای اسقفان و کشیشان کسرشأن بود که با افراد طبقه پایین جامعه نشست و برخاست کنند، جان وسلی هدف خود را این قرار داده بود که پیام انجیل را به گوش محرومترین اقشار جامعه برساند. او برخی از بزرگترین جلسات خود را در شهرهای بریستول و نیوکاسل برای معدنچیان ذغال سنگ، در کورنوال برای معدنچیان قلع، و در لندن برای زاغهنشینان محله سپیتالفیلدز (Spitalfields) ترتیب داد. او هر بار که فرصتی دست میداد به عیادت بیماران میرفت، و به هوادارانش نیز توصیه میکرد چنین کنند. در نوشتههایش از جمله میخوانیم: «روز دوشنبه ۷ سپتامبر: در بیمارستان سنت توماس به عیادت مرد جوانی رفتم که با اینکه از درد به خود میپیچید، حمد و ثنای خدا پیوسته بر لبانش بود. به درخواست بیماران دیگر، مدتی آنجا ماندم و با آنها دعا کردم. آه که در اینگونه اماکن چه محصول فراوانی نهفته است... ای کاش کسانی که در جستجوی صید جانها هستند، وقت کافی پیدا کنند و به چنین مکانهایی بیایند!»
در انگلستان قرن ۱۸ مجازات مرگ رایج بود و از جمله خدمات جان وسلی، موعظه برای محکومین در زندانها بود. در نوشتههای او مطلبی میخوانیم راجع به ملاقاتش با یک قاتل در زندان. این نوشته مربوط است به ۳ سپتامبر ۱۷۴۲: «ملتمسانه از مجرم خواستم با تمام قدرت از خدا بخواهد فیض توبه و ایمان به انجیل را به او عطا فرماید. همچنانکه با او صحبت میکردم، سایر مجرمین نیز آمدند و من با آنها درباره عیسی، دوست گنهکاران، صحبت کردم».
در اینجا نیز درسی که میتوان از زندگی وسلی آموخت این است که باید پا را از چهاردیواری خود فراتر نهاده، محبت مسیحی را در عمل به فقرا، بیماران و محرومین جامعه نشان داد. امروزه نیز ساکنین مناطق زاغهنشین، بیمارستانها و زندانها محتاج شنیدن پیام نجات هستند.
۵- تأکید بر تقدس در کلیسا
جان وسلی در نوشتههای خود به مسئلۀ نظارت بر کلیساها اشاره میکند. در یادداشت او راجع به ۲۸ سپتامبر ۱۷۴۲ میخوانیم: «اکنون مهمترین وظیفه من تفتیش کامل "انجمن کینگزوود" است که مؤمنان بسیار دارد. چندین روز است که به این کار مشغولم». جان وسلی وقتی پیام انجیل را در جایی موعظه میکرد و مردم ایمان میآوردند، آنان را به گروههای مختلف تقسیم میکرد که در وسط هفته به منظور دعا، مطالعه کتابمقدس و تشویق یکدیگر گرد میآمدند. این گروهها، یا "انجمن"ها، بعداً به کلیسای متودیست تبدیل شدند. منظور وسلی از "تفتیش کامل" این است که او به تک تک این گروهها سرکشی میکرد تا مطمئن شود اعضا مسیحیوار زندگی میکنند. در تمام انجمنهایی که وسلی ایجاد میکرد، رسم همین بود. اگر یکی از اعضا شایسته نام مسیح زندگی نمیکرد، از انجمن اخراج میشد.
از نظر جان وسلی، تصمیم به پیروی از مسیح در جلسهای بشارتی اگر با زندگی مقدس و خداپسندانه همراه نباشد هیچ ارزشی ندارد. به همین جهت او نه فقط بر موعظه، بلکه بر تفتیش کامل زندگی خصوصی مسیحیان نیز تأکید داشت. او علاوه بر آنکه واعظ موفقی بود، ناظر موفقی نیز بود و معیارهای تقدس را بهخوبی بر گلۀ خود پیاده میکرد. کمترین مبشری را میتوان یافت که انجمنهایش به هنگام مرگ وی هفتاد و نه هزار عضو متعهد داشته باشد، و این تعداد پس از دو قرن به هفتاد میلیون نفر افزایش یابد. وسلی این موفقیت را تا اندازه زیادی مدیون عزم راسخش است برای کسب اطمینان از اینکه کسانی که خود را مسیحی مینامند، واقعاً مثل مسیح زندگی میکنند. امروز نیز کلیسا با همین چالش روبروست، و لازم است خود را بهطور کامل "تفتیش" کند.
"اما بهتر از همه، خدا با ماست"
جان وسلی روز دوم مارس ۱۷۹۲ در سن هشتاد و هفت سالگی در جمع دوستانش در لندن درگذشت. او آخرین موعظهاش را یک هفته قبل از مرگ ایراد کرد، و حتی در بستر مرگ نیز میخواست موعظه کند. به همین جهت از مستخدمش خواست موعظه او را بنویسد. وقتی قلم و کاغذ آوردند و پرسیدند چه میخواهد بگوید، جواب داد: «هیچ، اما بهتر از همه، خدا با ماست.»
با مشاهدۀ صعود جان وسلی از قلههای خدمت مسیحی، ما نیز تشویق میشویم که از پی او برویم: اجازه دهیم خدا شکستهای ما را به موفقیت تبدیل کند، موعظه انجیل را بر هر چیز مقدم بدانیم، دلیر باشیم، فقیران و بیماران را دستگیری کنیم، و در پی تقدس در کلیسا باشیم. و همچنانکه در این مسیر به پیش میرویم، چه سخنی از این دلگرمکنندهتر که: "اما بهتر از همه، خدا با ماست"!
با مشاهدۀ صعود جان وسلی از قلههای خدمت مسیحی، ما نیز تشویق میشویم که از پی او برویم: اجازه دهیم خدا شکستهای ما را به موفقیت تبدیل کند، موعظه انجیل را بر هر چیز مقدم بدانیم، دلیر باشیم، فقیران و بیماران را دستگیری کنیم، و در پی تقدس در کلیسا باشیم. و همچنانکه در این مسیر به پیش میرویم، چه سخنی از این دلگرمکنندهتر که: "اما بهتر از همه، خدا با ماست"!
−−−−−−−−−−−−
(Endnotes)
1 نوشتههای جان وسلی به زبان انگلیسی در اینترنت موجود میباشد