You are here

از اعتیاد تا شفا

زمان تقریبی مطالعه:

۴ دقیقه

 

من در خانواده‌‌ای متدین متولد شدم. در دواران کودکی بسیار ناآرام بودم. طوری که خانواده‌ام را مورد اذیت و آزار قرار می‌دادم. دوران نوجوانی‌ام را با خواندن کتاب‌های مختلف سپری می‌کردم و با تشویق خانواده‌ام سعی می‌کردم که شاگرد نمونه‌ای در مدرسه باشم. ولی در همان زمان هم از آینده‌ام بسیار نگران بودم. روزها به همین صورت گذشت تا اینکه در دوران جوانی کمتر درس می‌خواندم و بیشتر وقتم بدون داشتن برنامه‌ریزی سپری می‌کردم. در واقع فردی گوشه‌گیر و افسرده‌ای شده بودم. ترس از آینده که در دوران نوجوانی همراه من بود در آن زمان به اوج خودش رسیده بود و مرا خیلی اذیت می‌کرد. سعی کردم که خودم را با دوستانم مشغول کنم که شاید کمی وضعیت روحی‌ام بهتر شود. پس به سمت دوستانم کشیده شدم. متأسفانه دوستان زیاد خوبی نداشتم و از همان دوران جوانی به سمت استفاده از مشروب گرایش پیدا کردم. حتی در آن دوران هم در خانه مشروب درست می‌کردم که با دوستانم و حتی در تنهایی مصرف کنم. در بین دوستانم افرادی بودند که سیگار می‌کشیدند و من هم سیگاری شدم. به جایی رسیده بودم که سیگار عادت روزانۀ من شده بود. روزی که مشروب زیادی همراهم بود دولت مرا بازداشت کرد و من بعد از آن دیگر طرف مشروب نرفتم. ولی متأسفانه طرف حشیش کشیده شدم و حشیش مصرف می‌کردم. حشیش را حدوداً ده سال مصرف کردم. در این ده سالی که حشیش مصرف می‌کردم بعضی وقت‌ها تریاک هم استفاده می‌کردم. مصرف حشیش و تریاک خیلی به اعصابم فشار آورده بود و این موضوع باعث شد که با کوچکترین مسئله‌ای خیلی عصبی شوم و برخورد بسیار بدی را از خود نشان دهم .حتی با نزدیک‌ترین دوستانم و یا خانواده‌ام. این موضوع مرا بسیار رنج می‌داد چون بعد از درگیری‌ها خیلی ناراحت می‌شدم و از رفتارها و گفته‌هایم بسیار پشیمان می‌شدم. ولی متأسفانه همان رفتارها را دوباره در برخوردی دیگر تکرار می‌کردم. از حشیش هم خسته شدم و بیشتر تریاک استفاده می‌کردم. زندگی‌ام هر روز بیشتر در اعتیاد فرو می‌رفت. خیلی خسته شده بودم و فکر کردم که اگر محیط زندگی‌ام را تغییر دهم وضعیت‌ام بهتر خواهد شد. و تصمیم گرفتم از شهرم به مکان دوردستی سفر کنم. در آنجا بود که دوباره آدم منزوی شده بودم و از همه گریزان بودم. آن افسردگی دوباره با قوتی بیشتر به سراغم آمده بود و فکر می‌کردم که هیچ راه فراری از این وضعیت ندارم پس خودم را به آن عادت دادم تا شاید بتوانم با این وضعیت خو بگیرم. همیشه احساس می‌کردم درونم تهی است. به‌خاطر همین به مصرف تریاک من اضافه شد چون آن آرامش لحظه‌ای را از تریاک می‌گرفتم. ولی وقتی اثرش تمام می‌شد وضع من بدتر می‌شد و عصبانیت تمامی وجود مرا در بر می‌گرفت. و دوباره مصرف می‌کردم تا شاید کمی آرامش بیابم. با تمام این مسائل خیلی دوست داشتم با خدا رابطه‌ای داشته باشم و سعی می‌کردم ولی به جایی نمی‌رسیدم. زندگی برایم خیلی دلسرد کننده شده بود طوری که با خدا هم دعوا داشتم و از اینکه مرا آفریده بود گله و شکایت داشتم. تمام روز را در خانه سپری می‌کردم و

فکرم این بود که فقط تریاک را خریداری و مصرف کنم. زندگی ارزش خودش را از دید من از دست داده بود. و همیشه با همه دعوا می‌کردم وحتی دیگران را مورد تهاجم فیزیکی هم قرار می‌دادم و آن‌ها را زخمی می‌کردم. احساسم را در مقابل دیگران از دست داده بودم حتی با خانواده‌ام تماسی نداشتم و به خانه‌شان نمی‌رفتم ولی آن‌ها با من تماس می‌گرفتند و جویای احوالم بودند. زندگی‌ام به جایی رسید که حتی وجود خدا هم انکار می‌کردم و نسبت به او هم بی‌تفاوت شده بودم. احساس پوچی درون و عصبانیت‌ام هر روز بیشتر می‌شد. در همین روزها بود که با خواهرم ملاقاتی داشتم و از او شنیدم که به عیسی مسیح ایمان آورده است و خداوند زندگی او را دگرگون ساخته است. با اینکه می‌دیدم که خواهرم زندگی‌اش کاملاً عوض شده است ولی وجود خدا را در زندگی‌اش باور نمی‌کردم. روزها گذشت تا اینکه وضعیت من رو به نابودی بود و در آن زمان بود که به یاد گفته‌های خواهرم افتادم که عیسی مسیح زندگی او را عوض کرده بود و خداوند قادر است که زندگی همه افراد را عوض کند به شرط اینکه خود افراد قلبشان را به سوی او باز کنند. پس متوجه شدم که خداوند می‌تواند زندگی مرا هم عوض کند. دیگر از این وضعیت خسته شده بودم و تصمیم گرفتم زنگی‌ام را به عیسی مسیح بسپارم. خواهرم به من یاد داده بود که چگونه باید دعا کنم پس شروع کردم به دعا کردن و اعتراف کردم که گناهکارم و با تمامی قلب و وجودم آماده هستم که خداوند وارد زندگی‌ام شود و مرا از گناهانم پاک سازد و زندگی‌ام را تبدیل بگرداند. از خداوند خواستم که مرا از اعتیاد آزاد کند و مرا شفا ببخشد. با اینکه اعتیاد سنگینی داشتم ولی خداوند عیسی مسیح به زیبایی اعتیاد را در هفت روز از من دور ساخت و مرا آزاد کرد. شفا و شادی خداوند تمامی زندگی‌ام را در برگرفت و اکنون در خداوند شاد و سلامت هستم و خدا را شکر می‌کنم به‌خاطر تمامی معجزات‌اش در زندگی‌ام.

خداوند از عصبانیت مرا آزاد ساخت و با آرامش حضور پر از محبت‌اش پر ساخت. دیگر احساس پوچی درون را ندارم چون ایمان دارم که خداوند در من است و من در او هستم. خداوند رابطۀ مرا با دیگران شفا بخشید و اکنون با چشم‌های خداوند به دیگران نگاه می‌کنم. باشد که شما هم این تجربه زیبا را با خداوند داشته باشید و از حضور او سیراب شوید.

بچشید و ببینید که خداوند نیکوست.