You are here

آزادی از بندهای گناه (داستان زندگی علی)

زمان تقریبی مطالعه:

۶ دقیقه

 

در یک خانواده متوسط در جنوب شهر تهران به دنیا آمدم. از همان دوران کودکی با مسائل و مشکلات زیادی مواجه شدم. مردم محلۀ ما اکثراً معتاد و یا الکلی بودند و هر نوع خلاف و کارهای ضد اخلاقی درآنجا وجود داشت. در نوجوانی با افرادی دوست بودم که مرا به سمت خوردن مشروب گرایش دادند و من مقدار زیادی مشروبات در روز مصرف می‌کردم.

دوستان نه تنها مشروب مصرف می‌کردند بلکه مواد مخدر هم استفاده می‌کردند و من چون عواقب مواد مخدر را در زندگی دوستان‌ام می‌دیدم از مصرف آن خودداری کردم و در دام اعتیاد گرفتار نشدم. ولی متأسفانه اعتیاد به مسائل دیگری پیدا کردم و آن دیدن فیلم‌های ضداخلاقی و جنسی بود که مرا به سمت خودارضایی کشاند. اوایل فکر می‌کردم که تمام نوجوانان و جوانان با این مسئله درگیر هستند ولی به مرور زمان متوجه شدم که به خودارضایی معتاد شدم. تلاش‌های فراوانی کردم که از این اسارت آزاد شوم ولی متأسفانه هر چقدر که تلاش می‌کردم بیشتر پی می‌برم که این اسارت تمام وجود مرا در برگرفته است.

ترس بزرگی از مرگ داشتم. واقعاً در گناه زندگی می‌کردم دزدی می‌کردم، تهمت می‌زدم، خانواده‌ها را به هم می‌زدم. به‌خاطر این تصمیم گرفتم که رابطه‌ام را با خدا بیشتر کنم شاید از این اسارت‌ها آزاد شوم. با وجودی که تمام تلاش‌ام را می‌کردم که با خدا رابطۀ خوبی داشته باشم و کارهای خوبی انجام دهم ولی نمی‌توانستم از کارهای بد و گناهان‌ام دست بکشم و آن‌ها را ترک کنم. پس یک دوگانگی در من به وجود آمده بود که نمی‌دانستم باید با این مسئله چکار کنم. زمان به همین صورت گذشت تا اینکه دوران سربازی‌ام را به پایان رساندم و تصمیم گرفتم که از ایران خارج شوم به امید اینکه شاید یک دوران جدیدی در زندگی‌ام شروع شود.

ولی متأسفانه نه تنها وضعیت من بهتر نشد بلکه روز به روز بدتر شد. من نه تنها به گناهان گذشته‌ام ادامه می‌دادم بلکه گناهان دیگری هم در زندگی‌ام وارد شده بودند مانند خرید و فروش مواد مخدرو پاسپورت‌های تقلبی. به‌خاطر درامد بهتر حاضر بودم دست به هر نوع خلافی بزنم. هر روز بیشتر خود را از در منجلاب گناه می‌دیدم. از طرفی هم وجدانم ساکت نبود و نمی‌توانست با این گناهان سازش کند و به همین دلیل در خلوت‌‌های خودم با خدا راز و نیاز می‌کردم و از او طلب کمک داشتم. تا اینکه این دوگانگی که در من به وجود آمده بود مرا به سمت مصرف قرص‌های اعصاب کشاند و من این نوع قرص‌ها را در روز و شب استفاده می‌کردم. با اینکه خانواده‌ام مرا دوست داشتند و به من احترام می‌گذاشتند ولی من خودم را تنها می‌دیدم و از خودم می‌خواستم فرار کنم. به نوعی از خودم متنفر شده بودم. تنفری که از خودم به داشتم آنقدر زیاد بود که تصمیم گرفتم به بدترین شکل ممکن خودم را بکشم. و به همین دلیل قصد داشتم خودم را جلوی قطار بندازم ولی ظهر همان روز که چند ساعتی به اجرای نقشه‌ام مانده بود با شخصی ملاقات کردم که مرا بسیار دلداری داد و تشویق کرد که دست به این عمل نزنم. این شخص خیلی به من کمک کرد و باعث شد میل به زندگی را دوباره به دست بیاورم. ولی تمام آن بارهای سنگینی که بر من بود مرا رنج می‌داد هنوز عادت بد خودارضایی را داشتم و این موضوع مرا بسیار آزار می‌داد. در همان روزها با خانواده‌ای ایرانی آشنا شدم و وقتی با آن‌ها بیشتر آشنا شدم متوجه شدم که آن‌ها مسیحی هستند. و به من گفتند که اگر مشکلی داری که خیلی تو را اذیت می‌کند و می‌خواهی آزاد شوی به خداوند عیسی مسیح بگو تو را از تمامی بندها و اسارت‌ها آزاد می‌سازد.

من از بارهای سنگینی که با من بود خسته شده بودم و با اینکه عیسی مسیح را نمی‌شناختم ولی تصمیم گرفتم به عیسی مسیح بگویم مرا از این وضعیت نجات بدهد. شروع کردم با تمام قلبم به نام عیسی مسیح دعا کردن و از خدا خواستم که مرا از تمامی این بندها و اسارت‌ها نجات دهد. بعد از دعا خداوند آرامشی عجیب به من داد. آرامشی که تا آن روز تجربه نکرده بودم.شادی در وجودم احساس می‌کردم که دلیلش را نمی‌دانستم. با همین احساس شروع کردم به کارهای خانه و در آشپزخانه بودم که صدایی مرا به نام صدا زد. اول فکر کردم شاید تخیلاتم است ولی آن صدا مرا پنج بار صدا کرد و بار آخر آنقدر نزدیک بود که ترسی تمام وجود مرا گرفت و من تمام خانه را گشتم ولی کسی را پیدا نکردم. بعد از چند روز که کتاب مقدسی که آن خانوادۀ مسیحی به من داده بودند را مطالعه می‌کردم به جمله‌ای برخورد کردم که تمام وجود مرا لرزاند زیرا به یاد تجربه آن صدایی افتادم که مرا صدا می‌زد. آن جمله این بود: اکنون در مقابل در ایستادم هر که صدای مرا بشنود و در را به روی من باز کند داخل می‌شوم و با او شام خواهم خورد. آن لحظه حضور خدا را در کنارم و در خودم احساس کردم. بعد از آن متوجه شدم که خداوند در زندگی‌ام کار می‌کند حتی دوستانم شهادت می‌دادند که چقدر رفتارهایم عوض شده است. من تمام قلب و زندگی‌ام را به خداوند عیسی مسیح تقدیم کردم او به من آرامش داد و زندگی مرا شفا بخشید. دیگر دروغ نمی‌گفتم و قسم نمی‌خوردم. احساس می‌کردم خداوند به من قوت داده که پاک زندگی کنم و مرا از تمامی آن اسارت‌ها آزاد ساخت. دیگر خودارضایی نمی‌کردم و تمام فکر من خداوند بود و در مورد کلام خداوند در کتاب مقدس فکر می‌کردم.

اکنون در خداوند شاد هستم و هر روز که از خواب برمی‌خیزم اولین چیزی که فکر می‌کنم رابطه با خداوند است. دعا می‌کنم و کتاب مقدس می‌خوانم و خداوند هر روز به من برکت خاص می‌دهد و زندگی، افکار، رفتار و تمامیت وجودم را تبدیل کرده است. دعای من برای شما خواننده عزیز این است که این تجربه عالی را با خداوند داشته باشید و خداوند شما را از تمامی اسارت‌ها و عادات بدی که فکر می‌کنید نمی‌توانید از آن‌ها آزاد شوید رهایی بخشد.

علی

 

اعتیاد جنسی

اعتياد جنسي راهي است كه بعضي از مردم براي درمان احساساتشان و/يا تحمل فشارهاي عصبي انتخاب ميكنند تا جايي كه اعمال جنسي تبديل به بزرگترين و عمده ترين ابزار آنها براي تحمل فشارها و استرس ها در زندگي شان ميگردد. اصولاَ اشخاص تا مدت زيادي در زندگي شان اسير اين اعتياد مي مانند و به طور شخصي نمي توانند از اين مشكل آزاد شوند. معتاد جنسي وقت زيادي را براي تخيلات و اعمال جنسي صرف ميكند. همچنين ممكن است از لحاظ روابط جنسي تبديل به شخصي زياده رو و عنان گسيخته شود

برای ادامۀ مطلب لطفاً اینجا را کلیک کنید.

 

پرونو گرافی و اعتیاد جنسی ؟

پرونو گرافی یا اعتیاد جنسی یکی از رایج و پر جاذبه ترین بخش اینترنت برای نوجوانان و جوانان میباشد. تعدد شبکه های پرونوگرافی، عضویت رایگان، مشاهده و ایجاد ارتباط از طریق کامپیوتر در هر نقطه، زمان و مکان این موقعیت را بوجود می آورد تا قشر جوان بتواند به موضوعاتی دسترسی داشته باشد که در اجتماع و محیط های خانواندگی تقریبا امری غیر ممکن و ناپسند می باشد.

برای ادامۀ مطلب اطفاً اینجا را کلیک کنید.