مصاحبه با کشیش رافی شاهوردیان
۱۸ دقیقه
کمابیش همۀ ما در سنین نوجوانی علاوه بر پدر و مادر، کسانی را در زندگی خود داشتهایم که برایمان الگو بودهاند و میکوشیدهایم از خصوصیات، حرکات، سخنان یا افکارشان تقلید کنیم. کشیش رافی شاهوردیان در دوران نوجوانیِ من برایم چنین شخصیتی بودند. یادم میآید در اردوهای تابستانیِ باغ کرج با شور و علاقه در کلاسهای ایشان شرکت میکردم و مخصوصاً شیفتۀ آرامش و متانتی بودم که در رفتار و سخنان ایشان میدیدم. کشیش رافی و همسرشان ژانت در مدتی که پدرم بهخاطر ایمانشان به مسیح در زندان بسر میبردند، به خانوادۀ ما کمکهای زیادی کردند و ما حتی تا چند سال در مجیدیۀ تهران در همسایگی ایشان زندگی میکردیم. در تمام این مدت بهوضوح میشد شخصیت مسیح را در این برادر عزیز دید، و ایشان و همسرشان برای خانوادۀ ما نمونه، مشوّق و راهنمای بسیار خوبی بودند.
چندی پیش فرصتی پیش آمد تا به ارمنستان بروم و پس از سالها، بار دیگر در جمع خانوادۀ کشیش رافی مهمان باشم. دختر خردسالشان لوسینه که اولین باری که به منزل ایشان رفته بودم با شنیدن اسمم تصور کرده بود من همان "عیسای خداوند" هستم، اکنون خانم متشخصی شده بود و برای خودش همسر و فرزند داشت! فرزندان دیگرِ برادر رافی هم همه بزرگ شده بودند و حتی اسامی بعضیشان را نمیدانستم. اما چیزی که عوض نشده بود، آرامش، وقار و مهربانی این خانوادۀ گرامی بود. چهرۀ مسیح را هنوز هم میشد آشکارا در زندگی و شخصیت کشیش رافی و خانوادهشان دید، و بیشک همین امر باعث رشد حیرتانگیز کلیسایی شده بود که ایشان شبانی آن را برعهده داشتند.
از آنجا که حیفم آمد خوانندگان مجله "کلمـه" از آشنایی با چنین برادر نازنینی محروم بمانند، از ایشان خواهش کردم با مجله مصاحبهای انجام دهند، که اینک از نظرتان میگذرد:
۱- ممکن است قدری راجع به دوران کودکی و خانوادهای که در آن بزرگ شدید برای خوانندگان ما صحبت کنید؟
من در سال ۱۹۶۱، یعنی ۴۸ سال پیش، در خانوادهای مسیحی در شهرکِ شازندِ اراک بهدنیا آمدم. مادرم به هنگام تولد من گریست زیرا با نقص عضو بهدنیا آمدم. در کنار این نقص جسمانی، خداوند زندگی مرا آنقدر پر از نشاط و شور نمود که همیشه باعث شادی و خندۀ دیگران میشدم. او لبخندی بر لبانم نهاد تا هرگز این کمبود را حس نکنم. خانوادهای با محبت داشتم: پنج برادر و دو خواهر، و من کوچکترین فرزند بودم. در ۵ سالگی از روستا به تهران نقلمکان کردیم و من تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران به اتمام رساندم.
۲- چگونه به مسیح ایمان آوردید و چه شد که تصمیم گرفتید وارد کار خدمت شوید؟
وقتی سال آخر دبیرستان بودم، در شرایطی که موج انقلاب همه جا را فرا گرفته بود، انقلاب مسیح به درون من راه یافت و زندگیام را متحول ساخت. عشق مسیح مرا از باتلاقِ فعالیتهای سیاسی بیرون کشید و راهی تازه پیش پایم گذارد. من همیشه در دلم مشتاق خدا بودم. در دوران دبیرستان، گاهی اوقات در مدت زنگ تفریح به کلیسای مجاور میرفتم و درسم را در آنجا دوره میکردم. تا اینکه روزی یکی از دوستانم مرا با خبر خوش انجیل آشنا ساخت و به من پیشنهاد کرد به کلیسای مرکزی تهران بروم. اولین ملاقاتم با مسیح در همین کلیسا بود و با شنیدن موعظۀ اسقف هایک قلبم را به مسیح تسلیم کردم. متأسفانه آن دوستی که باعث شده بود من با انجیل آشنا شوم، خودش مدتی بعد از مسیح دور شد! اما من با ایمان منتظر روزی هستم که صدای او را از گوشهای از جهان بشنوم که با شادی از پشت تلفن به من میگوید مجدداً بهسوی مسیح بازگشته است.
از همان ابتدای ایمان آوردنم، شور و اشتیاق زیادی برای خدمت به خدا داشتم. کار خدمت را ابتدا بهطور داوطلبانه و غیررسمی در کلیسای شیرینِ مجیدیه شروع کردم. هر کاری از دستم برمیآمد انجام میدادم، از نظافت کلیسا گرفته تا ادارۀ کتابفروشی، ملاقات با اعضا، بشارت، رهبری جلسات، و کار با جوانان.
در همان روزها که بیصبرانه منتظر بودم مسئولیتهای روحانیِ بیشتری به من سپرده شود، روزی برادر ادوارد این آیه را از اول پطرس ۵: ۶ به من داد: «زیر دست زورآور خدا فروتن شوید و او شما را در وقت معین سرافراز خواهد نمود». خداوند از طریق این آیه مرا به صبر فراخواند تا بهتدریج برای خدمت آماده شوم. پس از آن، مدتی تحتنظر برادر لوکاس یقنظر در خیابانهای تهران و شهرستانها بشارت میدادم و کتابفروشی میکردم، تا اینکه سرانجام در بهار سال ۱۹۸۱ رسماً از طرف کلیسای جماعت ربانی در تهران به خدمت دعوت شدم. کشیش داود طوماس به من پیشنهاد کردند در کلیسای شهر اراک خدمت کنم، و من هم پس از دعا و مشورت با کشیش ایوان که در آن زمان شبان بنده بودند، این دعوت را پذیرفتم. بدین ترتیب در ۱۶ ژوئن ۱۹۸۱ در سن ۲۰ سالگی و در حالی که سه سال بیشتر از ایمانم نگذشته بود، راهی شهر اراک شدم. دوران خدمت در اراک آغازی زیبا، اما پر فراز و نشیب بود. مدرسۀ خدا همیشه شاگرد میپذیرد و هیچگاه تعطیلی ندارد، و ما شاگردان مادامالعمر هستیم.
در پاییز سال ۱۹۸۳ از اراک به تهران بازگشتم و بهمدت ۷ سال در سازمان فراگیری کتابمقدس از طریق نامهنگاری انجام وظیفه کردم. همزمان، سردبیر مجلۀ "پیام کلیسا" نیز بودم و همچنین در کلیسای مجیدیه تحت نظر کشیش لئون هایراپتیان خدمت میکردم.
۳- ممکن است قدری راجع به دوران خدمتتان در کلیسای مجیدیه صحبت کنید؟ آیا شبانی این کلیسا را برعهده داشتید؟ این کلیسا در حال حاضر در چه وضعیتی است؟
من هیچگاه شبان کلیسای مجیدیه نبودهام، ولی همیشه با این کلیسا ارتباط نزدیکی داشتهام. کلیسای کوچک و شیرین مجیدیه برای زندگی روحانی من همچون مادری مهربان بود که مرا پذیرفت و با نوازشهای گرمش مرا رشد و پرورش داد، برای خدمت آماده کرد، و در نهایت به مناطق دیگر فرستاد. اعضای این کلیسا پلی شدند تا من بهسوی ترقی صعود کنم. خواهران مسن و با غیرتی در این کلیسا بودند که بهجرأت میتوانم بگویم دعاهایشان باعث شد زندگیِ خدمتیِ من پیشرفت کند و ثمربخش باشد. بسیاری از آنان اکنون نزد خداوند رفتهاند، ولی یادشان همیشه در قلب من هست و ممنون آنان هستم. کلیسای مجیدیه در حال حاضر تحت شبانی کشیش ادموند به خوبی پیش میرود و چون نگینی میدرخشد، و من نیز همچنان ارتباط شیرین و همیشگی خود را با گهوارۀ روحانی خویش حفظ کردهام.
۴- چگونه با همسرتان آشنا شدید؟ در حال حاضر چند فرزند دارید؟
یکی از بزرگترین الطاف الهی در زندگی من این بود که خداوند ژانت را در کنارم قرار داد. ما در نوجوانی در کلیسای مجیدیه با هم آشنا شدیم. در سال ۱۹۸۲، هنگامی که در اراک خدمت میکردم، تصمیم گرفتم مدتی برای روشن شدن آینده خود در دعا و روزه باشم. یک بار که برای چند روز به تهران آمده بودم، از طریق خواهری مطلع شدم که ژانت نسبت به من علاقهمند است، و البته من نیز مدتها بود که در دلم محبتی نسبت به او احساس میکردم. آنچه مرا در این باره مطمئن ساخت، شبی بود که برای مدتی طولانی بر پشت بام منزل پدری دعا میکردم، و خداوند از طریق آیات کلامش اراده خود را به من نشان داد. بنابراین با کمی خجالت به ژانت تلفن زدم، و هر دو خوشحال و مطمئن به خانه شبانمان برادر ایوان رفتیم و تصمیممان را به اطلاع ایشان رساندیم. در همان سال ۱۹۸۲ با هم پیمان نامزدی بستیم و در سال ۱۹۸۴ نیز ازدواج کردیم. بهجرأت میتوانم بگویم ژانت برای من سارایی همراه، دبورایی دعاگوی، مریمی پر از روح و پرسکلهای خادم بوده است. خداوند به ما سه دختر بخشیده است به نامهای لوسینه، الیسا و لیلیا. دختر بزرگمان لوسینه در رشته مدیریت فوقلیسانس دارد و در حال حاضر بهعنوان سرپرست کانون شادی خدمت میکند. الیسا مشغول تحصیل در رشته موسیقی است و جلسات پرستش را رهبری میکند. ایشان در بسیاری از سفرها مرا همراهی میکند و سرودها و سیدیهایش باعث بنای خیلیها بوده است. لیلیا نیز ۱۲ سال دارد و در دسته کُر کودکان است. دامادِ ما داویت نیز سالها مدیر اردوهای تابستانی ما بوده است و اخیراً تصمیم دارد که همه چیز را رها کرده، وارد خدمت شود. ضمناً خداوند یک سال و نیم پیش من و ژانت را مفتخر به مقام پدربزرگی و مادربزرگی نمود و نوهای زیبا به ما عطا کرد بهنام اندریاس.
۵- چه شد که به کشور ارمنستان نقلمکان کردید؟ در حال حاضر مشغول چه خدماتی هستید؟
من از دوران کودکی و نوجوانی برای قوم خودم و کشوری که زادگاه اجداد ماست، بار داشتم. به همین جهت نیز در دانشگاه در رشته زبان و ادبیات ارمنی تحصیل کردم و در سال ۱۹۸۹ در این رشته فارغالتحصیل شدم.
یک روز صبح در حالیکه در حیاط کلیسای مرکزی تهران دعا میکردم، ناگهان خداوند بهطور بسیار واضح این آیه از فصل ۱۲ کتاب پیدایش را به یاد من آورد: «از ولایت خود، و از مولد خویش و از خانۀ پدر خود بسوی زمینی که به تو نشان دهم بیرون شو» (آیه ۱). یک سال بعد، اسقف شهید هایک هوسپیان که در آن زمان مدیریت کلیساهای جماعت ربانی ایران را برعهده داشتند، ما را برای خدمت به تبریز فرستادند. خدمت ما در ابتدا پرثمر بود، اما طولی نکشید که کلیسای این شهر بسته شد. تعطیلی کلیسای تبریز مقارن شد با استقلال یافتن کشور ارمنستان در سال ۱۹۹۱. در آن زمان برادر قازارُس یقنظر (برادرِ کشیش سام یقنظر) در مورد پیدایش یک موج بیداری روحانی عظیم در ارمنستان نبوتی داشتند. بنابراین در سال ۱۹۹۲ بههمراه گروهی از رهبران کلیسای ایران یعنی کشیش ادوارد هوسپیان، برادر لئون و کشیش ورویر رهسپار ارمنستان شدیم. مشاهدۀ آن همه تشنگی روحانی در ارمنستان و جلسات چند هزار نفرۀ بیداری در شهرها و روستاهای این کشور، اشک شوق به چشمان ما آورد و من حضور قوی روحالقدس را در آنجا حس کردم. قلب من واقعاً برای ملتم و نجات آنها میتپید. احساس کردم خدمت در میان این قوم همان چیزی است که خدا برای من در نظر دارد و آن را سالها پیش با یادآوری آیۀ پیدایش ۱۲:۱ در حیاط کلیسای مرکز برایم روشن کرده بود. پس از این سفر، از تبریز به تهران برگشتم و کمتر از ده ماه بعد، یعنی در جولای سال ۱۹۹۳ بهاتفاق همسرم ژانت و دو دخترمان با دعای بدرقۀ رهبران کلیسای ایران عازم شهر ایروان پایتخت ارمنستان شدیم. البته دل کندن از عزیزان سخت بود، اما خدمتی تازه و وسیع در میان قومی که همیشه برایشان بار داشتم، دلتنگی ما را شفا میبخشید. با اینکه به جایی نقلمکان کرده بودیم که روزی تنها دو ساعت برق و چند ساعت آب داشتیم و سرمای زمستان کُشنده بود، اما حضور گرم روحالقدس به ما دلگرمی میبخشید و کمبودها را در نظر ما کمرنگ میکرد.
پس از گذشت ۹ سال خدمات بینالکلیسایی و بشارتی در ارمنستان، از جمله خدمات آموزشی، برپاییِ کنفرانسها و اردوها، فعالیتهای خیریه، موعظه، بشارت، انتشارات و غیره، سرانجام در ژانویه سال ۲۰۰۲ با هدایت خداوند "کلیسای قوم خدا" را در ایروان تأسیس کردیم. این کلیسا با ۲۰ نفر شروع شد، و اکنون در مناطق مختلف ارمنستان بیش از ۱۶۰۰ عضو دارد. کلیسا با الهام از اول سموئیل ۲۲: ۲ تأسیس شد که بر پذیرشِ رنجیدگان و طردشدگان تأکید دارد. رؤیای کلیسا، رساندن پیام نجات مسیح به ارامنۀ ارمنستان و دیگر مناطق جهان است. همچنین بخشی از رؤیای کلیسای ما، رساندن پیام انجیل به کشورهای همجوار و دیگر کشورهای مسلمان است.
در حال حاضر به جز ایروان، ۲۰ کلیسا در شهرستانهای مختلف ارمنستان، و نیز کلیساهایی در کشورهای دیگر نظیر گرجستان، هلند و آلمان داریم که تحت نظر کلیسای ما اداره میشوند. کلیسای "قوم خدا" بر دو اصل مهم استوار است: یکی محبت و دیگری دعا. ضمناً ما شفای الهی را نیز خیلی مهم میدانیم و بر آن تأکید داریم.
۶- با توجه به اینکه ایران کشور زادگاه شماست و شما سالها در بین مردم این کشور خدمت کردهاید، درباره ایران و وقایع اخیر، و همچنین ایرانیانی که به دلایل مختلف به ارمنستان میآیند چه احساسی دارید؟
ایران زادگاه و گهوارۀ من است. من ایران و ایرانیها را دوست دارم و دعای هر روز من برای نجات آنهاست. همه ساله هزاران ایرانی با اتوبوس و هواپیما به ارمنستان میآیند، بعضیهایشان برای تجارت و تحصیل و مقاصد خوب، و متأسفانه بعضی هم که اکثراً جوان هستند مثل برههای بیشبان در پی چیزی میآیند که خودشان هم نمیدانند چیست، و به راههای ناپسند کشیده میشوند. دعای من این است که این عزیزان خدا را بشناسند و نجات یابند.
ضمناً اشاره کنم که ما نباید نقشۀ خدا را با نقشۀ سیاستمدارانِ دنیای کنونی در هم بیامیزیم، بلکه باید با محبت خالص و بدون حس انتقام و تنفر برای عملی شدن ارادۀ خدا در ایران دعا کنیم. دولتها و سیاستمداران دنیا نیستند که آیندۀ ایران را تعیین میکنند بلکه خدای کوروش و دانیال. بنابراین باید بجای آنکه چشم ما به دنبال جنبشهای سیاسی باشد، برای تحقق ارادۀ کامل و نیکو و پسندیدۀ خدا برای ایران عزیز دعا کنیم. با چشمان مسیح به ایران بنگریم، با قلب مسیح ایرانیان را دوست داشته باشیم و با دستهای مسیح آنان را خدمت کنیم.
۷- برای آینده چه برنامههایی دارید؟ احساس میکنید خدا شما را بهطور خاص برای چه نوع خدمتی خوانده است؟
از آنجا که ما رسالت اصلی خود را رساندن پیام نجات به ارامنه میدانیم، یکی از برنامههای همه سالۀ ما که در آینده نیز دنبال خواهیم کرد، برگزاری اردوهای تابستانی است جهت تجهیز جوانان. در حال حاضر صدها جوان دارند آماده میشوند تا برای انجام خدمات بشارتی به مناطق مختلف ارمنستان و نیز به کشورهای دیگر سفر کنند.
یکی دیگر از اهداف ما، به اتمام رساندن ساختمان کلیسا در ایروان است که از سال ۲۰۰۳ در حال ساختن آن بودهایم و بهعلت کمبود بودجه هنوز به پایان نرسیده است. هزینه ساخت این کلیسا اکثراً از طرف خود اعضا تأمین شده است، هرچند کمکهایی نیز دریافت کردهایم. فعلاً کماکان در کلیسایی دیگر جلسات داریم. خداوند در قلبم گذاشته است که هفت کلیسای بزرگ در ایروان، و کلیساهایی در دیگر مناطق ارمنستان داشته باشیم. ضمناً ما بر گروههای خانگی نیز خیلی تأکید داریم. در حال حاضر ۶۰ کلیسای خانگی داریم که تا پایان امسال به ۱۰۰ گروه خواهند رسید.
یکی دیگر از برنامهها برای آینده این است که در کنار آموزشگاه کتابمقدس که در حال حاضر داریم، مدرسهای برای تربیت مبشر دایر کنیم تا جوانان برای خدمت بشارت در بین اقوام دیگر آماده شوند و شیوههای مؤثر رساندن پیام انجیل و نیز زبانهای لازم را فرابگیرند. همچنین بهخاطر تأکیدی که بر اهمیت نبوت داریم، مرکزی دایر خواهیم کرد تا افراد یاد بگیرند چگونه صدای خدا را بشنوند. نبوت میتواند خیلی باعث بنای کلیسا باشد، و ترس از نبوت اشتباه نباید ما را از نبوت صحیح دور سازد.
خدمت بنده و همسرم ایجاد کلیساهای جدید و تجهیز آنهاست، اما یکی از لذتبخشترین خدمات که مدتی است خداوند ما را به آن خوانده است، خدمت شفای درون و رهایی است. در سال ۲۰۰۱ مسحی تازه به زندگی من آمد و دوستی جدیدی با روحالقدس برایم شروع شد. از آن پس خداوند مرا وارد خدمت شفای درون کرد. در لوقا ۴: ۱۸ میبینیم که عیسی از شفای شکستهدلان و آزادی اسیران سخن میگوید. ما مسیحیان همواره دردهای ناگفتهای داریم که از درون ما را میخورند، اما آنها را مخفی میکنیم و نقاب مسیحی که به چهره میزنیم به ما اجازه نمیدهد صادق باشیم و درون خود را نشان دهیم. شفای درون، خدمت و مسحی است که به کمک چنین مسیحیانی میآید و بر محبت خدا مبتنی است. در این خدمت، خادمِ مسحشده به درد مردم گوش میدهد، با آنها گریه میکند، و کمکشان میکند تا با اعتراف و توبه، از دردهایی که سالها مخفی کردهاند آزاد شوند. در این خدمت، بخشش بههمراه اعتراف و توبه، سه کلید اصلی رسیدن به شفای درون است. حتی خیلی از خادمین به چنین شفایی احتیاج دارند، و کسی را میخواهند که بتواند با دعا و مشاوره به آنها کمک کند از بار گناهان و عقدههای درونی خود آزاد شوند. خادمین خسته و رنجیده طبعاً نمیتوانند درست خدمت کنند. من و همسرم مدتی است دعوت خود را در این زمینه میبینیم و بههمراه تیمی یکدل و شیرین کار میکنیم.
۸- ممکن است اگر از دوران خدمتتان در ارمنستان خاطره یا واقعۀ روحانی پربرکتی بهیاد دارید با ما در میان بگذارید؟
برجستهترین اتفاق در زندگی روحانی سال گذشتۀ من، دعای آشتی بین مسیحیان ترک و ارمنی بود. من از کودکی بسیار متعصب و ضد ترک بار آمده بودم و بهخاطر مسئلۀ قتلعام ارامنه در سال ۱۹۱۵ همیشه تنفر و کینه شدیدی نسبت به ترکها داشتم. اکثر ارامنه چنین احساسی نسبت به ترکها دارند. این احساس پس از ایمان دچار تحول شد اما هیچگاه شفا نیافت. حدود دو سال پیش روزی یک شبان ترک به کلیسای ایروان نزد ما آمد. وقتی شهادت زندگیاش را میداد، ناگهان زانو زد و با چشمان اشکآلود فریاد زد: «ای برادران و خواهران ارمنی ملت مرا ببخشید! من از طرف آنها از شما بهخاطر گذشته عذر میخواهم!» همراه او، تمام حضار کلیسا نیز اشک میریختند و فضای بخشش تمام کلیسا را فرا گرفته بود. این اقدام شجاعانه او، گشایشی آسمانی بود برای ما. مدتی بعد خداوند در قلب ما گذاشت تا با گروهی به ترکیه برویم و با دعای آشتی، قهر و کینۀ دو ملت را به فیض خدا التیام ببخشیم. من ایمان دارم که وقتی کلیسا حرکت میکند، دنیا عوض میشود.
مدت کوتاهی از این اقدام آن شبان ترک نگذشته بود که رئیس جمهور ترکیه برای اولین بار به ارمنستان دعوت شد. شاید سیاستمداران دلایل خود را داشته باشند، اما ما ایمان داریم که این گشایش از آسمان بود و نتیجه اعتراف و فروتنی آن خادم خدا.
بدین ترتیب پس از دعاهای بسیار، در نوامبر سال ۲۰۰۸ بهاتفاق گروهی از خادمین برای اولین بار راهی ترکیه شدیم. دقیقاً نمیدانستیم چه باید بکنیم. همین قدر میدانستیم که داریم برای آشتی میرویم. در هواپیما گروه بزرگی از مسیحیان ارمنستان را ملاقات کردیم که برای دعا و دیدار هفت کلیسا به ترکیه میرفتند، و این برای ما نشانی از تأیید الهی بود.
من خوشحال بودم که با چشمان مسیح به استانبول مینگریستم. محبتی عمیق و آرامشی وصفناشدنی داشتم. ما همراه خود از ارمنستان نان و شراب برده بودیم تا هر روز عشاء ربانی بگیریم و خود را با قوت خون مسیح بپوشانیم. قبل از آغاز دعای شفاعت عشاء گرفتیم، ولی با نان ترکی. باقیماندۀ این نان ترکی هنوز در خانۀ ماست بهیادگار اولین عشاء در ترکیه. روز اول در خیابانها دعا کردیم و هر عابری را که میگذشت برکت میدادیم و میبخشیدیم. روز دوم به ایاصوفیه که قبلاً کلیسا بود رفتیم و در آنجا نیز دعای بخشش کردیم. ایاصوفیه یادآور گذشتۀ ترکیه بود. سپس به مسجد سلطان احمد رفتیم و در آنجا نیز بیش از نیم ساعت در گوشهای بر روی زانوان دعا کردیم. سپس به کلیسای مریم مقدس رفتیم و در آنجا دعا کرده، به نشانۀ هفت کلیسای مکاشفه هفت شمع روشن کردیم و گفتیم این نشانۀ آیندۀ ترکیه است.
هر جا میرفتیم با اشکها، میبخشیدیم و طلب بخشش میکردیم.
روز سوم به ملاقات یک شبان ترک رفتیم. در حین صحبت با او، بغض گلویم را میفشرد. او یک سرود روحانی به زبان ارمنی خواند! دقایقی بعد در سالن کلیسای آنها دعای آشتی انجام دادیم و همدیگر را در آغوش گرفته، بخشیدیم. لحظات زیبایی بود.
هر روز در جایی با مسیحیان ترک دعا میکردیم و عشاء میگرفتیم. ما شش نفر بودیم اما همواره در عشاء هفت نفر میشدیم چون عزیزی از ترکیه به ما محلق میشد. تک تک جلسات مملو بود از اشک شوق و بخشش. زیباترین جلسه را در شهر افسس (که به ترکی "کوشاداسی" نامیده میشود) و در کلیسایی داشتیم که شبان آن مدتی قبل به ارمنستان آمده بود. در ابتدا همه چیز خشک بود، اما به هنگام عشاء ربانی در حالیکه او به ارامنه عشاء میداد و من به ترکها، ناگهان روح خدا ریخت. برادری همچنان که با صدای بلند میگریست به آغوش من افتاد و از تنفرش نسبت به ارامنه سخن گفت. همه ما میگریستیم و با محبت یکدیگر را در آغوش میکشیدیم. آری، محبت نخستین کلیسای افسس بار دیگر به آن بازگشته بود. برای اولین بار به منزل یک ترک رفتیم، یعنی منزل شبان آنجا، و بارِ سنگین تاریخ گذشته را زیر صلیب مسیح از قلبهای خود زدودیم. واقعاً از وصف جزئیات عاجزم. هر روزِ ما آکنده بود از دعای آشتی و برکت. این هدف را با رهبران کلیسای ارتودکس ارمنی هم در میان گذاشتیم و آنان نیز متعجب و خوشحال شدند. بههمراه خود از ارمنستان نمک آورده بودیم بهعنوان نشانهای نبوتی، و آن را مثل الیشع در دریا ریختیم و دعا کردیم که آبهای تلخ درون شیرین شوند. در آخرین یکشنبه در کلیسایی بودیم که نصف اعضا ترک و نصف دیگر ارمنی بودند. خداوند حضور شیرین آشتی را آورد. ارامنهای که در ترکیه زندگی میکردند میگفتند ما سالها این تنفر را با خود حمل میکردیم ولی از آن خبر نداشتیم. همسر هراند دینک، خبرنگار ارمنی که چند سال پیش توسط ترکها کشته شده بود نیز آنجا بود. وقتی من از او خواستم اعلام بخشش کند او فریاد زد: «من بخشیدهام و باز هم میبخشم!» ترکیه برای ما زیبا بود. آنها خواهران و برادران ما بودند، نه قاتلان نسلهای گذشته. چند روز بعد از این سفر، وزیر امور خارجۀ ارمنستان به ترکیه رفت و همه میگفتند این نتیجۀ دعاست!
چند ماه بعد، آن شبان ترک به ارمنستان آمد و در جریان یک کنفرانس آشتی، پایهای یک شبان ارمنی را شست. منظرۀ زیبایی بود. همان شب اولین قرارداد مرزی بین ترکیه و ارمنستان برای بازگشایی مرزها امضا شد. البته مرزها هنوز باز نشده است، ولی ما ایمان داریم که در آیندۀ نزدیک چنین خواهد شد، زیرا بخشش ملتها ما را به آشتی ملتها نیز خواهد رساند. بخشش کلید شفاست. اگر ما مسیحیان همدیگر را نبخشیم، ملتها هرگز آشتی نخواهند کرد.
۹ - برای کسانی که میخواهند وارد کار خدمت شوند چه توصیهای دارید؟ اگر قرار باشد ماحصل تجربیات خدمتیتان را برای مسیحیان ایرانی و بهویژه جوانترها در چند جمله خلاصه کنید، چه خواهید گفت؟
برای خدمت خیلی مهم است که اول اجازه بدهیم خداوند روی شخصیت ما کار کند. مسیح خیلی روی شخصیت شاگردان کار کرد. در مورد موسی نیز میبینیم که چهل سال وقت لازم بود تا شخصیت او ساخته شود و او آمادگی لازم برای رهبری قوم را پیدا کند. بنابراین بجای اینکه بگوییم خداوندا برایت چه بکنم، بهتر است بگوییم خداوندا برای تو چه باشم. برای خدمت اول باید کسی را که ما را میفرستد خوب بشناسیم و شخصیت او در ما باشد. توصیه دیگر اینکه هرگز با جراحتهای شفانیافته خدمت نکنید، چون مردم را نیز مجروح خواهید کرد. و در پایان سه دوستی مهم را به کسانی که میخواهند وارد خدمت شوند پییشنهاد میکنم: دوستی با روحالقدس، که باعث میشود برای خدمت تجهیز شویم؛ دوستی با کلام خدا، زیرا چون عسل شیرین است و چراغ پایهایمان است؛ و بالاخره دوستی با بزرگان کلیسا و با مردم، چون همۀ ما به پدری روحانی احتیاج داریم و مردم را نیز باید دوست داشته باشیم، همانطور که مسیح ما را دوست داشت.