سفری به دیدار مسیح
۵ دقیقه
زندگی ما عموماً تکرارهای خاص خودش را دارد و بهخصوص دورههایی از زندگی بنا به مقتضیات برنامه و کار و مشغولیتهای ویژهای که بر عهدۀ ما گذاشته میشود، روزها تکرار است و تکرار است و تکرار! در این روزهای تکراری و یکنواخت و کسلکننده چه چیز میتواند دید روحانی ما را تازه و فعال نگاه دارد؟ براستی چگونه میتوان در سفر عمر و تکرارهای کلافهکنندۀ آن تحرک و پویایی ایمان مسیحی خود را حفظ کرد و در آن پیش رفت؟
وقتی به واقعۀ تولد خداوندمان عیسی نگاه میکنیم، میبینیم که بسیاری از کسانی که شاهد تولد منجی عالم بودند، از روزهایی تکراری و خستهکننده و یکسان گذشتند تا به جایی رسیدند که نظارهگر صحنهای شدند که پیامبران و انبیا، قرنها در انتظار آن بودند. جالب این است که این افراد با طی کردن سفرهای کوتاه و طولانی و تن سپردن به تکرار و یکنواختی سفر توانستند اولین شاهدان آمدن خدا به میان بشر باشند.
سفر مریم و یوسف
مریم و یوسف میبایستی از ناصره در استان جلیل بهطرف جنوب سفر کنند و به بیتلحم برسند. این سفر چند روز بهطول میانجامید. شاید در طی این سفر یوسف بارها و بارها به سرنوشت خود و مریم فکر میکرد و نمیدانست که بالاخره با حرف مردم چه خواهد کرد؟ چگونه میتوان بیهیاهو از مریم جدا شد؟ شاید مریم باردار هم در سکوت بارها سؤالاتی را که در مغزش فریاد میکردند، تکرار میکرد؛ رابطهاش با یوسف چه مسیری را طی خواهد نمود؟ بر سر این طفل چه خواهد آمد؟ شاید هم برعکس، آنها در این یکنواختی سفر، نوید فرشته را به یاد میآوردند و لحظاتی که شکها و نگرانیها به آنها هجوم میآورد به این میاندیشیدند که براستی چقدر مبارک هستند که فرشتۀ خدا را دیدهاند، چقدر مبارک هستند که مسیح موعود در خانوادۀ آنها متولد خواهد شد. شاید در مواقع خستهکننده و یکنواخت سفر، هیجان روزهایی که در پیش داشتند و انعکاس سخن فرشته که گفته بود: «پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود»، آنان را دلگرم میکرد و در این سفر ایمانیای که در پیش داشتند آنها را بهجلو میراند. شاید مریم سخنانی را که به فرشته گفته بود در افکار تنهایی خود در این سفر، بارها و بارها تکرار کرده بود و هرگاه که شک و نگرانی نسبت به آینده افکار او را متزلزل میکرد در دل نجوا میکرد که: «کنیز خداوندم، آنچه دربارۀ من گفتی بشود». و قطعاً همین افکار بود که رنج این سفر طولانی و نامعلوم را برای آنها هموار میکرد.
سفر چوپانان
شبانان در واقعۀ تولد مسیح سفری چندان طولانی نداشتند. اما باز میبایستی از چند فرسنگ خارج از شهر گوسفندان خود را ترک کنند و برای دیدن آن مولود مقدس به آخور بیایند. زندگی یک شبان زندگیای بسیار تنها و یکنواخت است. بهجز شبها که ممکن است چوپانان دور هم جمع شوند و گفتگویی داشته باشند در طی روز همدم چوپان، حیوانات بیزبان و سکوت دشت است. این شبانان چه روزهای طولانی را بدون هیچ هیجان و تغییری گذرانده بودند و اکنون فرشته به آنها ظاهر میشود و بشارتی برایشان دارد. و این برای این شبانان که در جامعۀ خود افراد چندان برجستهای نبودند براستی نویدی بود که برای خود آنان، نجاتدهنده بهدنیا آمده است. بیشک شبانان در خلوت زندگی خود به این موضوعات فکر میکردند و برای همین از این مژده بههیجان آمدند و بار سفر بستند تا این نوزاد را ملاقات کنند. بیشک طنین صدای فرشته در این سفر در گوش آنها بود که: «جلال بر خدا در عرش برین، و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند» و آنچه دیده و شنیده بودند، در این سفر آنها را به جلو میراند و قلب آنها را از امید و انتظار پر میساخت. حتی در بازگشت با اینکه همان روزهای تکراری و یکنواخت را در پیش داشتند اما قلب آنها را هیجان ملموسی پر کرده بود و با حمد و ثنا بهسوی زندگی روزمرۀ خود بازگشتند.
سفر مُغان
این سه پادشاه سفری بسیار طولانی در پیش داشتند. برخی از محققین کتابمقدس معتقدند که آنها از ناحیهای که در آن زمان فلات ایران بود سفر خود را شروع کردند. در این صورت مسافرت آنها نه روزها بلکه هفتهها یا ماهها بهطول انجامید. در این سفر آنها بههم چه میگفتند؟ در روزهای تکراری این راه طولانی چه چیز به آنها پویایی و امید میداد؟ بیشک سؤالی که آنان از ساکنان اورشلیم، در بدو ورودشان به شهر کردند گویای افکاری است که در سفر آنها را جلو میراند؛ «کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا ستارۀ او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم.» در تکرار روزها و ماههای این سفر، اشتیاق بود، امید بود، انتظار بود. بلی، ستارۀ او را در مشرق دیده بودند و این برایشان همه چیز بود. انتظار دیدن پادشاه عالم محرکشان بود. انتظار دیدن طفلی را داشتند که نجاتدهندۀ عالم بود، "خدا با ما". چه تشویقی بزرگتر از این؟ چه محرکی دلگرمکنندهتر از این در سفری دراز و یکنواخت؟ تکرارهای فعالیتهای روزمره نه تنها برای آنها کسلکننده نبود اما خود فرصتی بود که بر آینده تعمق کنند. میدانستند دیدار مسیح آنها را دگرگون خواهد ساخت و چنین هم شد و آنها "از راه دیگر" به وطن خود بازگشتند.
اما هیرودیس، تکیه بر تخت خود داد و گفت: «به بیتلحم بروید . . . چون یافتید . . . مرا هم خبر دهید.» او حاضر به سفر نشد؛ او رنج سفر را به خود هموار نکرد؛ او موفق بهدیدن خداوند نشد.
چقدر مهم است که در زندگی روزمره با شادی و انتظار روزهای یکنواخت و تکراری را تحمل کنیم و مراممان این باشد که ما هم ستارۀ او را دیدهایم. مکاشفۀ نور او ما را در این سفر عمر کفایت است که نه تنها بهپیش برویم بلکه با شادی و امید بهپیش رویم. برای کسی که خداوند را تجربه کرده باشد، چقدر مشغولیات و تکرارهای دنیا مزۀ تلخی و پوچی خود را از دست میدهند و چقدر خداوند در هر تکراری به او درسها میآموزد که مهمترین آنها این است که فیض من ترا کافیست.
دیدار با مسیح و شنیدن صدای او آنچنان یک مسیحی را دگرگون میکند که دیگر زندگی روزمره نمیتواند برای او کسلکننده و یکنواخت باشد. اوست که در بحبوحۀ همۀ تکرارها تازگی و التیام و پری میبخشد و برای ادامۀ جادۀ دراز و گاه سرد و تنهای زندگی تحرک و پویایی میدهد. نعمتهای افزوده شدۀ او در ما توشه فکری کافی در ادامۀ سفر عمر است. براستی در اوست که حرکت و وجود و زندگی داریم.