هویت حقیقی در مسیح
۷ دقیقه
من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و سالهای کودکیام به خوبی گذشت. اما وقتی به نوجوانی رسیدم حسی از یافتن حقیقت در من شروع به رشد کرد. در همان زمانها علاقه زیادی به ورزشهای فلسفی پیدا کردم که کونگ فو یکی از آنها بود. با فلسفه بودایی نیز آشنا شدم و به تزکیه نفس، ریاضت و تمرین ذن پرداختم که نهایت یک کونگ فو کار است. در حدود ۷ سال وقت صرف کردم ولی چیزی که حکایت از درک و یافتن حقیقت در من باشد یافت نشد.
سپس جذب مذهب مکتب عاشورایی شدم. فعالیتهای خود را در مسجد و در هیئتهای عزاداری بیشتر کرده بودم ولی وقتی حقیقت و راستی را که شعار این مکتب بود در رفتار اعضای آن با دیگران ندیدم از این مکتب جدا شدم. من اصلاً حقیقتی را در اینها ندیدم. بعد از این سرخوردگی تصمیم گرفتم خود را از مذهب بهطور کلی جدا کنم. تبدیل شدم به شخصی کاملاً بیخدا و دور از هر عقیده مذهبی. فکر کردم اصلاً چرا برای یافتن حقیقت باید تلاش میکردم؟ سعی کردم خود را از زیر بار این جستجو خلاص کنم. برای همین منظور به مشروب و سیگار روی آوردم و تنها دلمشغولیام این شده بود که چگونه از دنیا لذت ببرم. هدف من اینک این شده بود که از مواهب دنیوی لذت ببرم زیرا همه چیز در آخر به نیستی ختم خواهد شد. تبدیل به آدم بیتفاوتی شده بودم. دیگر نه ترس از جهنم مرا میلرزاند و نه چشم به بهشتی داشتم که برای اقامت نیکوکاران در نظر گرفته شده بود.
در همان زمان با گروه هویت طلب آذربایجانی آشنا شدم. آنان را در کارشان محق میدانستم. دور از هر حزب و عقیده دنبالهرو اینها بودم و به این نتیجه رسیدم که تنها راه سعادت ما تجزیه آذربایجان از ایران و زندگی با فرهنگ و قومیت ترکی است که منشأ آزادی و رهایی ماست. در عرض سه سال با رهبران این حرکت آشنا شده و در چهار استان فعالیت هماهنگکننده داشتم.
فعالیتهایم آنقدر زیاد شده بود که فکر کردم شاید روزی در خطری جدی بیفتم که زندگیام تهدید شود. بهخاطر همین ترس که روزی بهخاطر آن مجبور به ترک ایران شوم تصمیم گرفتم از طریق اینترنت دوستانی را در خارج از ایران پیدا کنم. یک روز که در اینترنت مشغول بودم با فردی در ترکیه آشنا شدم که خودش آذربایجانی بود. فرصت خوبی بود که با او وارد گفتگو و دوستی شوم و از اهداف و ایمان خودم به هدفم و رهایی ملتم با او صحبت کنم.
این شخص مسیحی بود و با محبت و احترام با من ارتباط برقرار کرد و مرا به شناخت خدای حقیقی که خودش یافته بود دعوت نمود. من از دلزدگیام از مذهب و مشکلاتی که در راه انسان گذاشتهاند با او سخن گفتم. او همچنان با محبت تمام و با کمال ادب سخنان مرا میشنید و از خدایی صحبت میکرد که دوستدار انسان است و جان خود را برای رهایی بشر از شرارت و شیطان قربانی کرده است. او جنگ من با دیگر ملتها را صحیح نمیدانست و آن را به دسیسه شیطان تشبیه میکرد که برای نابودی انسانها و صلحی که در میانشان هست عمل میکند. من مذهب را وسیلهای میدانستم برای استعمار ملتها و افیونی که جامعه را در سکون و رخوت فرو میبرد. به او میگفتم که خدایی را قبول ندارم و او را ساخته دست انسان میدانم که برای چپاول خلق شده و چنین خدایی به ضرر انسانها عمل میکند. سؤالهایی در مورد مذهب داشتم که مثلاً چرا خروج از دین حکم ارتداد دارد و کفر و مرگ در انتظار افرادی است که دین دیگری اختیار میکنند. آیا این شبیه گروههایی چون مافیا و دیگر گروههای خلافکار نیست که افرادی را که قصد خروج از تشکیلات آنان را دارند از بین میبرند؟
او از خدای کتابمقدس که برای بشر انبیا را فرستاده صحبت کرد. او گفت که سرانجام همین خدا برای نجات ما یگانه فرزندش را قربانی کرد. همانطور که پشت کامپیوتر نشسته بودم بیاختیار حس کردم که نیرویی قلبم را به تپش انداخت و موجب سرازیر شدن اشک از چشمانم شد. گریهام باعث میشد که کلمات را روی کامپیوترم اشتباه تایپ کنم. از او عذرخواهی کردم و دلیلش را گفتم و او شکرگزاری کرد و گفت که از طرف خدایی که تو را دوست دارد لمس میشوی و اینک او حاضر است که گناهان تو را ببخشد و وارد حیات جاودان کند. او میگفت که همسرش هم در حال گریه است و برایت دعا میکند.
اینها را به من گفت و برایم یک سی دی سرود مسیحی فرستاد. آن را گوش کردم و آرامش گرفتم. این اولین بار بود که با چنین غم و اندوهی گریه میکردم. من حتی در مرگ پدرم چنین عمیق گریه نکرده بودم. روزهایی که پدرم در کما بود و پس از مدت کوتاهی فوت کرد را به یاد میآوردم، مادرم به من میگفت که گریه کنم و خود را خالی نمایم، ولی چون مغرور بودم از این کار سرباز میزدم. گریه برایم نشانه ضعف بود. ولی اشکهایی که در واکنش به صحبت با دوستم روی گونههایم سرازیر شده بود برایم تازگی داشت، پر از آرامش و تسلی بود. دوستم گفت که یک نفر را میفرستد که برایم کتاب بیاورد. و هر سؤالی در باره مسیحیت دارم از او بپرسم.
این شخص سه روز بعد به من تلفن کرد و برایم یک جلد کتاب انجیل به زبان فارسی آورد. در این مدت باز افکار و اندیشههایی بهسراغم میآمد که این مسیحیان باند هستند که میخواهند مرا از مکتب و فکرم و موقعیت هویت طلبیام بیرون بکشند و فریب دهند. شروع به مطرح نمودن سؤالات زیادی کردم که شما ارمنی هستید و اینکه جنگهایی که توسط مسیحیان و بین کشورهای آنان اتفاق میافتد را چگونه توجیه میکنید. این شخص با همان محبت مسیحی به من گفت هیچ حکومت مسیحی وجود ندارد، خدا پادشاه دلهاست. دوستم خیلی خوب با صبر و حوصله به سؤالات من جواب میداد. دیگر نمیتوانستم بیش از این مقاومت کنم. تصمیم گرفتم قلبم را به خدای محبت که صلح و دوستی را بین انسانها میطلبد بسپارم. میدانستم که برای درک کردن کتابش زبان خاصی نمیخواهد و میتوانستم به زبان خودم دعا کنم و کلام خدا را بخوانم. قانع شدم که او خدای حقیقی خالق بشریت است که میخواهد هویت الهی مرا که گمشده است و شیطان آن را از من دزدیده است به من باز گرداند. درک کردم که قوم من قوم خداوند است که بسیار تعدادش بیشتر از ۲ میلیارد نفر میباشد.
از اینکه نسبت به افراد بدبین بودم و کینه داشتم توبه کردم. هفت سال ورزش خشن رزمی از من انسانی خشک ساخته بود ولی اینک در مسیح کاملاً ملایم و نرم شده بودم و این تغییر من در بین خانوادهام بسیار به چشم میخورد و همه متوجه این تغییرات شده بودند.
از همان روز اول ایمان تصمیم گرفتم مشروب را ترک کنم. شش ماه بعد از ایمان وقتی در یک برنامه تلویزیونی مسیحی برای معتادان دعا میکردند، دانستم که وقتش است که اعتیادم به سیگار را کنار بگذارم. با دعا و اعتراف به ایمان که در مسیح قدرت هر چیز را دارم سیگارم را به برادرم و فندک را به همسرم دادم که در آشپزخانه از آن استفاده کند. زن برادرم خندید و گفت که خیلیها دعا کردهاند ولی موفق نشدهاند سیگارشان را ترک کنند، چون قدرت سیگار از مسیح بیشتر است. من نیز با خنده گفتم که خدا برکتتان دهد، من میدانم که امروز اینجا آزاد شدم. در آن روز واقعاً از سیگار آزاد شدم و تقریباً دو سال است که دیگر لب به آن نزدهام.
تغییرات زیادی در من اتفاق افتاد که همه از ثمرات ایمان به مسیح بود. مثلاً از جنگهای عصبی آزاد شدم، آرامش مسیحی وارد زندگیام شد و به من قدرتی داده بود که از رفتار دیگران تأثیر نپذیرم.
همیشه فکر میکردم که باید با قوت و فکر خودم زندگیام را بچرخانم و نگران آینده بودم. تمام این نگرانیهای مربوط به زندگی از من جدا شد و دانستم که خدا روزیرسان است و این را به روشهای زیادی به من ثابت کرده و امروز میدانم که زندگیام در دستان او تضمین شده است.
بهواسطه تغییراتی که در شخصیت من ایجاد شده بود خانوادهام نیز تحت تأثیر قرار گرفتند. مادرم که در حدود ۶۰ سال مسلمان بود ابتدا به مسیح خداوند ایمان آورد. چهار خواهر و یک برادرم نیز به مسیح ایمان آوردند. همسرم یک هفته بعد از من میگفت که دیگر نباید دنبال تشکیلات سیاسی بروم و حقیقتاً خدای خود را پیروی نمایم. پس از چندی همسرم نیز صداقت ایمان واقعی من به مسیح را دید و او نیز خداوند عیسی را به قلب خود پذیرفت.
در این زندگی مسیحایی اینک با آرامش و سلامتی که خداوند به من بخشیده است زندگی میکنم. آرامش او را دارم و از زندگی جدیدی که به من بخشیده است لذت میبرم. دعا میکنم که تمامی انسانها حقیقت خدای محبت را بشناسند و از آزادی و محبتی که او برای انسانهای گناهکار دارد آگاه شوند. تنها او خدای حقیقی است و هویت حقیقی من در اوست. ما ممکن است هر کدام به نژاد و قوم خاصی تعلق داشته باشیم ولی هویت حقیقی ما در اوست.