معجزهای عجیب
۵ دقیقه
در دوران کودکی پر از شور و حرارت بودم. همین امر باعث شد که با تصادفهای بزرگی مواجه شوم. چندین بار با مرگ روبهرو شدم ولی خداوند مرا نجات داد. در جوانی تمام افکارم به دنبال پول بود. برای به دست آوردن پول حاضر بودم دست به هر کاری بزنم. با خدا رابطۀ نزدیکی نداشتم ولی خدا را در قلبم دوست داشتم و مایل بودم که به خدا نزدیک شوم.با مشکلات که مواجه میشدم نزد خدا میرفتم و از او کمک میخواستم. ولی ارتباط من با خدا فقط در مشکلات بود که رنگ و بوئی پیدا میکرد. روزها به همین صورت گذشت تا اینکه برای کمک به دوستم به خانهاش رفتم. در آنجا از طبقۀ سوم به زمین خوردم و مرگ را در یک قدمیام احساس کردم.
وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم. دکترها از اینکه زنده مانده بودم خیلی تعجب میکردند. تمام بدنم خورد شده بود مخصوصاً پاهایم و همچنین بر اثر همین فشار ستون پنجم فقراتم خورد شده و از بین رفته بود. دکترها هیچ امیدی به من نمیدادند. کاملاً تندرستی خود را از دست داده بودم و خیلی ناامید و دلسرد شده بودم و دردهای بسیار شدیدی داشتم. این مسأله برایم خیلی دردناک بود چون تا قبل از آن حادثه همیشه پر از انرژی بودم ولی حالا تمام انرژی و توانم را از دست داده بودم. در بیمارستان خیلی درد میکشیدم و بسیار ناامید شده بودم. فکر میکردم دیگر نمیتوانم به زندگی ادامه دهم. کاملاً دلسرد شده بودم و به آیندهام با عینک ناامیدی نگاه میکردم.
بر روی تخت بیمارستان همراه با درد شدید روزها و شبها را سپری میکردم. به مدت یک سال در همان حالت در بیمارستان بستری بودم و هیچ امیدی نداشتم که خوب شوم. دکترها به من گفته بودند که حتی یک کیلو هم نمیتوانم بلند کنم. درد من فقط با مورفین ساکت میشد و عمل دیگری در پیش داشتم که بسیار عمل سختی بود و پرفسوری از امریکا برای انجام این عمل به بیمارستان ما آمد و پای مرا عمل کرد و بعد از عمل به من گفت که خداوند تو را با فرشتههایش نجات داده است . با وجود شنیدن این صحبتها خیلی غمگین بودم و در درونم خیلی احساس ناراحتی میکردم و اصلاً فکر نمیکردم که روزی بتوانم راه بروم و حتی چیز کوچکی را بلند کنم. روزی که برای فیزیوتراپی در بیمارستان بودم خانمی با چهرۀ نورانی و روحانی به من نزدیک شد و به من گفت که پسرم باید یک مطلبی به شما بگویم. من میدانستم که تو را در اینجا ملاقات میکنم. خداوند من را برای تو فرستاده است و عیسی مسیح تو را حفظ کرده و میخواهد شفایت دهد. وقتی این صحبت را شنیدم خیلی تعجب کردم و به فکر فرو رفتم. آن شخص یک انجیل به من داد و خداوند از طریق این انجیل زندگی مرا عوض کرد و من را نجات داد.
بعد از آن روز شروع به خواندن انجیل کردم و با اشتیاق میخواستم عیسی مسیح را بهتر بشناسم. چون شنیده بودم که عیسی مسیح شفا دهنده است و نابینایان را بینا و لنگان را خرامان و حتی مرده را زنده کرده بود. بعد از آن دوباره به بیمارستان رفتم و دکترها به من گفتند که عمل پای تو امیدوار کننده نبود و ممکن است که پاهایت را از دست بدهی. پاهایم خیلی درد میکرد و استخوانهایم از گوشتم بیرون زده بود وبسیار درد داشت. استخوانم همانند میخی بود که هر لحظه در پایم فرو میرفت. این دردها باعث شد که من بیشتر عیسی مسیح رو بشناسم و نزدش دعا کنم و از او شفا را طالب شوم. چون با تمام قلبم ایمان داشتم که عیسی مسیح شفادهنده است.
از لحاظ جسمی مانند یک آدم مرده شده بودم و مرا با آمبولانس جا به جا میکردنند. هیچ کاری نمیتوانستم انجام دهم . تنها روزنه امیدی که در داشتم دعایی بود که نزد عیسی مسیح میکردم. هر وقت که دعا میکردم احساس میکردم که بیشتر به او نزدیک میشوم. از لحاظ روحی و جسمی هر روز حالم بهتر میشد. خیلی امیدوارتر به زندگی نگاه میکردم و این باعث شد که به دنبال کلیسا بروم و در جلسات کلیسایی شرکت کنم. به دعاهایم بیشتر ادامه دادم و ایمان داشتم که عیسی مسیح مرا شفا میدهد. کاملاً احساس میکردم که وضعیت روحی و جسمیام هر روز بهتر میشود و از این بابت خیلی خوشحال بودم. احساس سلامتی میکردم و به عیسی مسیح به عنوان نجاتدهنده و خداوند ایمان آورده بودم و میدیدم که هر روز در زندگیام معجزهای میشود. خداوند عیسی مسیح بهخاطر ما انسانها بر روی صلیب رفت و جانش را داد تا ما وقتی به او ایمان آرویم هلاک نگردیم بلکه حیات جاویدان یابیم. خداوند مرا نجات داد و حفظ کرد که فرزندش شوم. هر روز معجزه خداوند را در زندگیام درک میکردم و قلبم را کاملاً به عیسی مسیح سپرده بودم.
حال که زمان طولانی از آن اتفاقات میگذرد و من کاملاً شفا یافتم و خداوند شفای کامل را به من داد و دکترهایی که به من گفته بودند امکان ندارد دیگر پایم را عمل کنند و حتی یک کیلو هم نمیتوانم بلند کنم. اکنون بر روی همان پاها کاملاً راه میروم و ورزش میکنم. ستون فقراتم کاملاً سالم است وهیچ موردی ندارد.
خداوند این معجزه را در زندگیام انجام داده است تا من بتوانم به همه افراد مریض شفای خداوند را بیان کنم و به آنها بگویم که خداوند میتواند در زندگی شما هم معجزه کند. من ستون پنجم فقراتم را از دست دادهام ولی الان میتوانم کاملاً ورزش کنم و میخواهم خودم را برای مسابقات باشگاهی آماده کنم. این به معنای واقعی معجزه است.
کاملاً خود را همانند مردهای میدیدم که خداوند زندگی دوباره به من بخشید. نه تنها خداوند جسمم را شفا بخشید بلکه از لحاظ فکری هم مرا شفا داد. اکنون خداوند را بهخاطر تمامی آن دردهایی که در بیمارستان کشیدم شکر میکنم چون باعث شد با خداوندم عیسی مسیح آشنا شوم و خداوند مرا فرزند بخواند.
خداوند زنده و قادر است که الان هم در زندگی شما معجزه کند.
محمد رضا