چون آن نادیده را بدید، استوار ماند!
۵ دقیقه
آنچه كه برای انسان همواره مهم بوده است، تماس و ارتباط با چیزهای دیدنی است. اما افسوس كه چیزهای دیدنی، موقتی و ناپایدارند و بهزودی از میان خواهند رفت. برای آنانی كه میخواهند با "عالم دیگر" ارتباط داشته باشند، چیزهای دیدنی این دنیا زندانی بیش نمینماید. اما اگر پدیدههای دیدنی از میان خواهد رفت، آیا بهتر نیست از همین الآن در پی چیزهای نادیده بشتابیم؟
بسیاری از مردم به وجود خدا اعتقاد دارند، اما انتقاد میكنند كه چرا نمیتوانند خدا را ببینند؛ این قبیل افراد سطحینگر معتقدند كه اگر میشد خدا را دید، همه مردم به او ایمان میآوردند.
عدۀ دیگری نیز هستند كه خود را مُلْحِد یا ضدخدا مینامند؛ اینها معتقدند كه اگر خدا وجود میداشت، میشد او را دید. هرچه كه نادیدنی باشد، غیرمعقول است و غیرقابل پذیرش.
اما یك نفر را میشناسیم كه اشتیاق داشت خدا را ببیند، نه با انگیزۀ سطحینگران و نه با دیدگاه ملحدان، اما بهخاطر اشتیاقی كه برای شناختن بیشتر خدا داشت. او به خدا عرض كرد: «مستدعی آنكه جلال خود را به من بنمایی.» عجیب است كه خدا او را برای این درخواست سرزنش نكرد، فقط به او هشدار داد و فرمود: «روی مرا نمیتوانی ببینی زیرا انسان نمیتواند مرا ببیند و زنده بماند.» این جواب كاملاً روشن و قابل درك است. اما خدا نكتۀ دیگری نیز فرمود كه چندان قابل درك نیست. خدا فرمود كه موسی را در شكاف صخره خواهد گذاشت و از مقابل او عبور خواهد كرد، اما نخواهد گذاشت او را از روبرو ببیند، بلكه وقتی عبور كند، خواهد گذاشت كه او را از پشت سر ببیند (خروج ۳۳:۱۸-۲۳).
منظور چیست؟ آیا هیچ عالم الهی توانسته این را درك كند؟ در پس این وعده، رازی هست. در پس واقعه، یعنی وقتی موسی خدا را از پشت سر دید نیز رازی هست. ایمان درست در همان نقطهای آغاز میشود كه راز آغاز میشود. تا زمانی كه از خدا وعدهای غریب دریافت نكردهایم، وعدهای كه ما را به حركت وادارد، مسائل الهی برایمان چیزی جر مذهب و فلسفه و الهیات نخواهد بود. برای درك این نكته كه خدا نادیدنی است، ایمان زیادی لازم نیست. او نادیدنی است فقط به این دلیل ساده كه نامحدود و لایتناهی است. ما فقط چیزهایی را میتوانیم ببینیم كه حدی دارند. ما در واقع فقط حدود اشیاء را میبینیم، نه آنگونه كه آنها در واقعیت هستند. خدایی كه بهطور مطلق بدون حد و نهایت است، هیچگاه تبدیل به "مفعولی" برای چشم ما نخواهد شد؛ او خود فاعل هر فعلی است، او سرمنشأ تمامی واقعیت است؛ او "چیز" نیست، بلكه "روح" است. به همین جهت مسیح فرمود كه خدا روح است و هر كه بخواهد او را بپرستد، باید به روح و راستی بپرستد.
خدا خدایی است نادیدنی. انسان نمیتواند او را ببیند، مگر اینكه او خودش خود را بر انسان آشكار سازد. خدا نادیدنی است و غیرقابل دسترس، چرا كه بهغایت عظیم و لایتناهی است. پس وقتی خود را آشكار و مكشوف میسازد، در واقع خود را فروتن میسازد تا به آن شكل ظاهر شود كه برای ما قابل ادارك گردد. بهعبارت دیگر، او خود را كوچك میسازد. این امر دیگر به مسائل دینی و فلسفی مربوط نمیشود، بلكه امری است مربوط به ایمان. فقط در قلبمان میتوانیم این را درك كنیم. این امری است غریب اما ممكن؛ خدا "میخواهد" كه با انسان ارتباط داشته باشد. فروتنی خدا همیشه منجر به فعلی مكاشفهای میگردد. به دیگر سخن، او كوچك میشود تا توجه ما را جلب كند. لامتناهی بودن جوهر اوست و فروتنی ظاهر و تجلیاش.
این امر ممكن است بهنظر انسان متناقض جلوه كند. انسانی اگر بزرگ باشد، نمیتواند كوچك هم باشد و اگر كوچك باشد، دیگر نمیتواند بزرگ باشد. اشیاء بیجان نیز نمیتوانند شكل و قالب خود را تغییر دهند. آنها فقط شیء هستند. اما خدا خلاِ متعال است. اگر غیر از این بود، چگونه یعقوب میتوانست اعتراف كرده، بگوید: «خدا را روبرو دیدم و جانم رستگار شد»
(پیدایش ۳۲:۳۰). هر مخلوقی كه به خدا نزدیك شود، از صحنۀ هستی محو خواهد شد. اما فیض خدا سبب میشود كه خود را تا درجهای فروتن و كوچك سازد كه انسان با دیدن او، بهجای نابودی، حیات یابد.
این به معنی آن نیست كه خدا كوچك است؛ خدا خود را كوچك میسازد؛ یا بهعبارت سادهتر، او خود را فروتن میسازد تا بتواند خود را به بشر مكشوف نماید. خدا غیرقابل تغییر است، به همین دلیل نمیتواند كوچك شود. به همین دلیل، وقتی وارد حوزۀ ادراك بشری میگردد، خود را فروتن میسازد تا خود را مكشوف نماید.
هیچ انسانی نمیتواند از یك انفجار اتمی جان سالم بهدر ببرد، هرچقدر هم نیرومند باشد. به همان ترتیب، هیچ بشری، هر چقدر هم از لحاظ اخلاقی و معنوی دارای كمالات و فضایل باشد، نمیتواند در محضر خدا بایستد. پس چگونه در طول تاریخ بعضی از انسانها به خود جرأت دادهاند و خواستار آن شدهاند كه روی خدا را ببینند؟ آنان قطعاً به این راز دست یافتهاند كه چیزی فراتر از نیروی اخلاقی و معنوی بشر وجود دارد، چیزی دیگرگون. انسانهایی از این دست از قدوسیت خدا بیخبر نیستند؛ اما آنان به یك راز دست یافته بودند، راز محبت خدا. این محبت خدا است كه امكان این را فراهم میسازد كه هر كس كه برای دریافت فیض الهی فروتن میشود، بتواند به او تقرب جوید.
اما افسوس كه انسان خاكی خدا را نمیپذیرد؛ او در هر شكل و حالتی كه میكوشد با انسان ارتباط برقرار كند، انسان از او میپرهیزد. اگر با قدرت و جبروت خود را به مكشوف سازد، انسان میهراسد و میگریزد، همچون زمان موسی؛ اگر خود را فروتن سازد و در هیأتی مظلوم و متواضع ظاهر شود، مورد تمسخر و تحقیر انسان واقع میگردد و سرانجام "مصلوب" میشود. «خوار و نزد مردمان مردود و صاحب غمها و رنجدیده و مثل كسی كه رویها را از او بپوشانند و خوار شده كه او را بهحساب نیاوردیم» (اشعیا ۵۳:۳).
آیا خدا راه دیگری برای مكشوف ساختن خود به انسان داشت، جز راه عیسی، فرزند یگانهاش؟ آیا میتوانید خدا را در هیأت و ظاهر دیگری تصور كنید، جز هیأت عیسی، فروتن، متواضع، ملایم، پر از لطف و عطوفت و شفقت؟ در مقابل این خدا چه واكنشی نشان میدهید؟ بیایید همچون موسی، عار مسیح را دولتی بزرگتر از خزائن این جهان بپنداریم و بهسوی پاداش الهی نظر بداریم و آن نادیده را ببینیم و "استوار" بمانیم (عبرانیان ۱۱:۲۶ و ۲۷).