تهمت برگرفته از داستان زندگی کریم
زمان تقریبی مطالعه:
۱ دقیقه
این انتقام است که اگر بر مرکب غرور سواری
در مرز بیپناهی پیادهات میکند
انگشت تهمت به چشمت نزدیک
و دست بسته و متحیر رو به روی آینه مینشاندت
در تارهای عنکبوتی تهمتی ناروا
آنگاه که سر در گریبان و تنها
راه به جایی نداری از غمها
آنگاه که صدایت در گلویت مرده
چهرهات رنگ زرو برده
آه اگر یک قطره زلال آب یک صخره نجات ...
آه اگر یک پناه واقعی ... یک صدای ناب ...
آری این خیال نیست عیسی که خواب نیست
و شکستن هر تیر ناروا به سوی تو ( تیرهای تهمت ناروا )
عیسی را محال نیست
در سایه عظیم صخره نجات
عیسی ستاده با آن زلال آب