تشریح مثلهای عیسی / گمشدهها ۲
۱۵ دقیقه
قسمت دوم (لوقا ۱۵:۱۱-۲۴)
در شمارههای گذشته سلسله مقالاتی را آغاز کردیم در باره تشریح مثلهای خداوند ما عیسی مسیح در چارچوب تاریخی و فرهنگیشان. در این شماره به بررسی داستان معروف پسر گمشده خواهیم پرداخت.
پدر مبهوت ایستاده بود. تا حالا چنین چیزی نشنیده بود. چنین رفتاری حاکی از گستاخی، و توهینی خرد کننده! پسر کهتر او، چند دقیقه پیش وارد اتاقش شده بود و ارثش را میخواست که هر چه زودتر به او پرداخت شود. این پسر نمیتوانست منتظر آن روزی بماند که پدرش در بستر مرگ بیافتد و سپس ارثیهاش را بگیرد. او الان ارثیهاش را مطالبه میکرد. علاوه بر این، او تصمیم داشت که زمین سهم خود را بفروشد تا بتواند از آنجا عزیمت کرده، وقت خوشی را در سواحل مدیترانه بگذراند. چنین عملی باعث میشد که هر آنچه که آن مرد طی سالها زحمت، به کاری پرثمر تبدیل کرده بود، از هم بپاشد...
در بین داستانهایی که عیسی تعریف کرد، این داستان، با مهارت و زیباترین شکل ممکن ساخته شده بود. برحسب سنت، این داستان به "پسر گمشده" نامیده شده است، اما همانطور که خواهیم دید، ما با نگرش مَثَل "پسران گمشده" به آن خواهیم نگریست. در این داستان دو پسر هستند که هر دو آنها گم شدهاند - یکی از خانه جدا شده و دیگری در مزرعۀ خانوادگی. از این داستان، تصویر دیگری را نیز میتوان به نمایش گذاشت؛ "پدری که در انتظار است". هر دو این عناوین، پیام مثل را به شکل صحیح منعکس میکنند. داستانهای عیسی همچون سنگهای گرانبهایی هستند که میتوان از زوایای گوناگون به آنها نگریست و هر بار جلوهای زیبا و جدید را در آن یافت. برای درک بهتر، این داستان را به چهار صحنه تقسیم میکنیم.
صحنۀ اول - گسیختگی روابط در خانه
درخواست سهمیه ارثیه از طرف پسر کهتر، امری غیرعادی و نامعقول بود. همچنین توهین بزرگی نسبت به پدر بشمار میرفت. طبق سنتهای عهد عتیق، وصیتنامه تنها زمانی نوشته میشد که آن شخص نزدیک به موت بود. معهذا جهت حفظ احتیاط، هنگامی که آن شخص هنوز صحیح و سالم بود، وصیت شفاهی گفته میشد. چنین امری برای حفظ املاک صورت میگرفت تا برای شخص مورد نظر نگهداری شوند.
آنچه در مورد درخواست پسر گمشده عجیب بنظر میرسد، این است که او هنگامی این تقاضا را کرد که پدرش هنوز سالم و سرحال بود. برخلاف فرهنگ آن زمان، پسر با طرح این دو درخواست، گویا میخواست بگوید که "پدر کاشکه مرده بودی". چنین چیزی بالاترین توهین به یک پدر مشرق زمینی به حساب میآید.
با مطرح کردن چنین درخواست نامعمولی، پسر گمشده از انجام وظایف خود بعنوان یک پسر صرفنظر میکند. مطمئناً شنوندگان عیسی در عجب بودند که این چه نوع داستانی است، چون این مَثَل بخصوص با توجه به زمینۀ مشرق زمینی آن، داستانی غیرعادی بود. هیچ پسری نمیتوانست چنین درخواستی بکند و انتظار داشته باشد که با درخواستش موافقت شود. اما در کمال تعجب میبینیم که پدر رضایت میدهد. دیوید پاوسن (David Pawson) این داستان را پدر گمشده نامگذاری کرده است، چونکه او نمیبایست با درخواست غیرعادی پسرش موافقت میکرد. در فرهنگ خاورمیانهای در پاسخ به پسری که با وقاحت پدر خود را مورد اهانت قرار میدهد، چنین میبایست برخورد میشد که پدر به گونۀ او سیلیای بزند، او را احمق و کسی که به هیچ دردی نمیخورد خطاب کند، و به دنبال آن اخراج از منزل انتظارش را میکشید. این چیزی بود که شنوندگان انتظار شنیدن آن را داشتند اما برخلاف انتظار، خداوند ما فرمود که آن پسر، آنچه را که درخواست کرد، یافت.
رضایت دادن به چنین درخواستی، عمل بیمانندی برای نشان دادن محبت پدر بود که تصویری است از کار الهی خدا، چون هیچ پدر انسانی چنین کاری نمیکرد. هیچ تصویر دیگری از محبت وجود ندارد که نشان دهندۀ اعطاء آزادی به شخص باشد، حتی هنگامی که دریافتکننده، بخشنده را که خدای پدر و خالق میباشد، رد میکند و مورد اهانت قرار میدهد.
توجه شنوندگان جلب شده است. آنها مطمئناً از خود سؤال میکردند که عاقبت این داستان به کجا میانجامد. جستجوی شبان برای یافتن گوسفند و زنی که به دنبال سکۀ خود گشت، همه اقداماتی بودند قابل پیشبینی، اما عمل این پدر بیسابقه و برخلاف سنت بود. این اقدام، نشانی است از محبت خود خدا نسبت به انسان.
هنگام خواندن چنین مَثَل آشنایی، نکتهای که به آسانی نادیده گرفته میشود، سکوت پسر بزرگتر میباشد. در فرهنگ شرقی، پسر بزرگتر نقش مهمی در خانواده بازی میکند. از پسر بزرگتر چنین انتظار میرود که مخالفت خود را در مورد اقدام پدر برای تقسیم ارثیه ابراز کند. در این مرحله، فقط پسر کهتر نیست که سهم خود را میگیرد. سهم پسر بزرگتر دو برابر او میباشد که دو سوم مایملک را شامل میشود. پسر بزرگتر نصیب بیشتری از این تقسیم میگیرد. برخلاف آنچه که از او انتظار میرود، یعنی مخالفت با تقسیم ارث، او چیزی نمیگوید و سهم خود را میگیرد.
از پسر بزرگتر همچنین انتظار میرود که هنگام بروز مشکلات خانوادگی نقش میانجی را ایفا کند. آنچه از او میشد توقع داشت این بود که برادر کهتر خود را از خانه بیرون ببرد و در حالی که یقۀ او را گرفته، سیلیای به صورت او بزند و با رفتاری خشونتآمیز از او بخواهد که حماقت را کنار گذاشته، نزد پدر برود و برای توهینی که به او روا داشته و باعث ناراحتی او شده، عذرخواهی کند. سکوت برادر بزرگتر در این مرحله نشاندهندۀ گسیختگی روابط بین او و پدرش میباشد، همانطور که برادر کوچکتر از پدر خود دلگیر بود. با حداقل کلمات، عیسی تصویری از یک خانوادۀ پاشیده از هم را به تصویر میکشد.
بنابراین در صحنۀ اول عیسی مشکلات خانوادگی را که باعث از هم گسیختگی روابط شده، به نمایش میگذارد. این صحنه پر است از ماجرا و تنش. ماجرایی است از درخواست نامعقول پسر، رضایت غیرمرسوم پدر و سکوت غیرمنتظره پسر بزرگتر. صحنۀ نمایش آماده است و حضار میخواهند ادامۀ ماجرا را ببینند. عیسی حقیقتاً چه منظوری را دنبال میکند؟
صحنۀ دوم - ترک خانه
عیسی داستان را چنین ادامه میدهد که پسر جوانتر بالاخره پس از فروش زمین ارثیه خود، از صحنۀ گیتی ناپدید میشود و بسوی اتفاقات غیرمنتظره پیش میرود. آن "ملک بعید" احتمالاً انطاکیه بوده که در زمان عیسی، پاریس مشرق زمین بهحساب میآمد. این پسر بدنبال هیجان و خوشگذرانی میگشت و انطاکیه مناسبترین محل بود. جالب است بدانیم که شروع اولین کلیسای امتها از انطاکیه بوده است. حقیقتاً که خبرخوش برای گناهکاران میباشد.
آنطور که در داستان آمده، این پسر تمام دارایی خود را در انطاکیه "به عیاشی ناهنجار" بر باد میدهد. هیچ اشارهای به زنان بدکاره نشده است، اما پسر بزرگتر به آن اشاره میکند. دارایی این پسر هنگامی تمام میشود که خشکسالی سختی زمین را فرا میگیرد؛ بلایی که در آن روزگار بطور مداوم اتفاق میافتاد. او کاملاً تهیدست میشود. بنابراین بالاجبار او دست به اقدامی میزند که معمولاً فقط در چنین شرایطی انسان انجام میدهد و آن رو آوردن و پناه بردن به شخصی ثروتمند است. شغل پیشنهاد شده به این پسر، خوراک دادن به خوکها بود. بعنوان یک پسر یهودی این بدترین شغلی بود که یک شخص میتوانست داشته باشد. با اینهمه، درماندگی او بقدری شدید بود که علیرغم وجود عدم هماهنگی با مذهب، شأن و چیزهای دیگر، او این شغل را قبول میکند.
یک پسر خوب یهودی چطور میتواند خوکها را خوراک دهد؟ متأسفانه او دیگر پسر خوبی نیست. شنیدن چنین چیزی مطمئناً باعث خشم و طغیان شنوندگان عیسی میشود. یک پسر یهودی، از یک خانوادۀ ثروتمند، بقدری سقوط کرده که برای یک مزرعهدار غیریهودی خوکچرانی کند! سقوطی بدتر از این وجود نداشت. تماس با حیوانات ناپاک میتوانست به این معنی باشد که او یهودیت خود را از دست داده است. تماس با خوکها به معنی از دست دادن نزدیکی به خدا بود و با چنین عملی، شرمساری بیشتری نصیب پدر و جامعۀ یهود میشد.
این مورد یکی دیگر از نکاتی است که شنوندگان این داستان را در هیجان شنیدن انتهای داستان فرو برد. عیسی تنها به گفتن اینکه این پسر یهودی بقدری سقوط کرد که از خوکها مواظبت میکرد، قناعت نکرد و ادامه داد که گرسنگی او آنقدر زیاد بود که از همان پوست خرنوبی که به خوکها داده میشد تناول میکرد. حتی در این قسمت شنیع داستان نیز یک نکته طنزی وجود دارد.
این پوست خرنوب تنها به درد خوراک خوکها میخورد. مشکل این پسر این بود که چیز دیگری به جز این پوست خرنوب بدست نمیآورد، چون عیسی فرمود: «هیچکس او را چیزی نمیداد» تا بخورد. به کلامی دیگر هیچکس به این پسر جوان چیزی برای تغذیه مداوم نمیداد. در چنین تنگنای وحشتناکی، این پسر در حالی که مرگ را جلو روی خود میدید، یک قدم غیرقابل انتظاری برمیدارد یعنی "بازگشت و توبه". در این صحنه، ما با صحنۀ غمانگیز و غیرقابل پیشبینی پسر گمشده مواجه میشویم و همینطور بازگشت غیر قابل انتظارش را میبینیم. این داستان گویا کم کم دارد به جایی میرسد.
صحنۀ سوم - بازگشت به خانه
این پسر در تکاپوی بازگشت به منزل میباشد با این امید که حرمت و احترام او تا حدی دست نخورده باقی مانده باشد. اما او با سه مشکل بزرگ مواجه است. اولین مشکل این است که او با درخواست سهم ارثیۀ خود، پدر را کاملاً مورد اهانت قرار داده و به این وسیله آرزوی مرگ او را کرده بود. سپس ملک خود را فروخته و ماحصل آن را دور از خانه برای خوشگذرانی صرف کرده بود و اکنون مجبور به بازگشت و تقبل پیامد آن بود. دومین مشکل، برادر بزرگتر اوست.
طبق قوانین یهود برادر بزرگتر دو سوم ارثیۀ پدر را دریافت کرده است. اکنون برادر بزرگتر قانوناً صاحب همه چیز است و بازگشت برادر کهتر به خانه، منوط به اجازه و لطف برادرش میباشد. او میباید از غذای برادرش بخورد و بدلیل گسستگی روابط، چنین کاری بس دشوار مینمود. این پسر ولخرج باید فروتنی را پیشه کرده، با سهمیۀ دارایی برادر خود زندگی کند. بودن یک خادم اجیرشده، این مشکل خاص را حل خواهد کرد.
مشکل سوم، اهالی دهکده است. برگشت او بازگشتی حقارتآمیز خواهد بود. انتظار برخوردی بس سرد و کینهآمیز میرود. به محض اینکه در راه بازگشت، خبر دیده شدن مسافر ما در جاده توسط بچههای ولگردی که در کوچهها میپلکند بپیچد، مردم در پی ریختن خونش خواهند بود. او نه تنها با تحقیر زبانی، فیزیکی و تهدید مواجه خواهد شد، بلکه مردم دهکده حتی ممکن است مانع از ورود او به خانه شوند تا مبادا برای دومین بار باعث آزار و شرمندگی پدر شود.
اما خبر بازگشت او علاوه بر مردم دهکده به پدرش نیز رسیده بود. عیسی به ما میگوید که «اما هنوز دور بود که پدرش او را دید». اکنون چه انتظاری از پدر میرود؟ او پسرش را میبیند در لباسی مندرس و ژولیده. همانطور که پیشبینی میکرد، پسرش همه چیز را از دست داده بود. از یک پدر شرقی انتظار میرود که از خشم فریاد برآورده، با پسری که با کارهای خود او را تحقیر و مورد اهانت قرار داده بود، به شدت برخورد نماید. این صحنهای است که شنوندگان انتظار دیدن آن را دارند.
برخلاف باور و انتظار، عیسی میگوید که بجای اینکه پدر از خشم پر شود، «او را دیده ترحم نمود!» ما قبلاً در مثل سامری نیکو به کلمۀ "ترحم" برخورد کردهایم. آنجا نیز همچون مثل امروز ما، انعکاسی از احساس شدید خدا را برای قومش میبینیم.
از آنجا که پدر میدانست چه رفتاری با پسرش خواهد شد، میبایست اقدام فوری بعمل میآورد. «اما هنوز دور بود که پدرش او را دید» حاکی از دلشکستگی پدر میباشد در حالی که هر روز انتظار بازگشت او را میکشید. او پدری است که انتظار میکشد. پدر برای ملاقات با پسر گرسنه، کثیف و ژولیدۀ خود تا کناره دهکده میرود تا بدینوسیله حد والای آشتی عمومی را نشان دهد. پیشقدمی او برای رسیدن به آنجا، خود اقدامی بود غیرمعمول و تحقیرآمیز. نجبای مسن مشرق زمین در ملاء عام نمیدوند. با خرقههای بلندی که میپوشیدند، انجام چنین کاری آسان نبود.
برای اینکه دویدن آنها عملی باشد، میبایست دامن را تا اواسط ران بالا میآوردند و در نتیجه لباس زیرشان دیده میشد. دیدن افرادی که چنین کاری میکنند، خندهای بر لبها مینشاند. اقدام تحقیرکنندۀ این پدر امری است کاملاً غیر معمول که همه را در بهت فرو میبرد. اما او میبایست چنین کاری بکند تا پسرش بتواند وارد ده شود و از کینهتوزی مردم در امان بماند. بنابراین بدین طریق از شورش علیه این پسر ولخرج ممانعت بعمل آمد.
توجه به این نکته حیاتی است که این پدر بود که قدم اول را برداشت. در این نکته ما اقدام خود خدا را میبینیم. این پسر خود را برای تقبل مشقات آماده ساخته بود. اما در شدت تعجب و ناباوری پدر خود را میبیند که بسوی او میدود. بجای آن دشمنی بیرحمانهای که انتظار میرفت و به حق او لایق آن بود و انتظارش را نیز داشت، او با محبت بیش از حد روبرو میشود. این پدر بود که مشقات را متحمل شد و در ملاء عام خود را حقیر ساخت تا پسر خود را ملاقات کرده، از گزند مردم خشمگین دهکده حفظ کند. این پسر نمایش غیر قابلانتظاری از محبت و بخشایش را تجربه میکند.
هنگامی که پدر با شادی و آغوشی باز او را میپذیرد، پسر نطق از پیش تهیه شدۀ خود را با احتیاط ادا میکند: «ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه کردهام و بعد از این لایق آن نیستم که پسر تو خوانده شوم.» نطق او در همین جا خاتمه مییابد. پدر گفتۀ او را قطع میکند و میگوید «کافی است. ساکت باش. احتیاج نیست بیش از این چیزی بگویی.» این پسر هیچوقت فرصت صحبت دربارۀ خدمت همراه با مزد را بدست نیاورد. پس از دیدن چنین صحنهای، او نمیتوانست نطق خود را به پایان برساند.
درخواست چنین چیزی اقدام سخاوتمندانۀ پدر را پایمال میکرد. تنها در این قسمت است که عیسی میخواهد توبۀ واقعی این پسر را به ما نشان دهد. او اکنون میتوانست محبت بیش از حد عمیق پدر را نسبت به خود درک کند. او متوجه میشود که برای احیاء خود هیچ کاری نمیتواند انجام دهد و این تنها از طریق فیض عملی است.
در اینجا پدر کارهای غیر قابلانتظار و زیبایی انجام میدهد. اول اینکه پسر سرکش خود را بغل کرده، چند بار میبوسد. برخلاف نظر بعضی از مفسرین چنین کاری حاکی از برابری نبود، بلکه نشانی از آشتی و بخشایش. پس از یک دعوای جدی، بوسیدن افراد دخیل در دعوا در حضور عام، بخشی از آشتی میباشد. در فرهنگ مشرق زمینی، پسر هر سن و سالی هم که داشته باشد، هیچوقت همطراز با پدر نمیشود. پسر همیشه پسر میماند. توجه داشته باشید که پدر هیچ شکایتی از بوی شدید خوکی که پسر میداد نمیکند. او بوسیدن پسر را موکول به پس از شستشو و تمیز شدن پسر نکرد.
این صحنه، نمایش غیر عادیای از محبت را نشان میدهد. عکسالعمل شنوندگان عیسی چنین خواهد بود: «اوه، چنین پدری را از کجا میتوان پیدا کرد؟» چنین پدری را بر روی زمین نمیتوان یافت. اما او نمونهای است از پدر آسمانی. چنین محبت عاری از تکلف امری است غیر عادی که در فرهنگ شرقی حتی شنیده نشده است.
پدر دستور میدهد تا بهترین خرقه را برای پسرش بیاورند. این خرقه، بهترین خرقۀ پدر بود که در محافل بزرگ از آن استفاده میشد. هنگامی که مدعوین برای عرض تبریک به میهمانی بیایند، خرقه پدر را بر تن پسر خواهند دید و در نتیجه پیوستن او را به خانواده مشاهده خواهند کرد.
یک انگشتر خاتم نیز به پسر داده میشود. این انگشتر، مُهری از حاکمیت او در خانه بود و حد والای اعتماد به او را نشان میداد. به خدمتکاران دستور داده میشود تا به او کفشی بپوشانند. پوشیدن کفش فقط منحصر به مردان آزاد و زنان بود و نه خادمین. وجود کفش حاکی از این بود که اکنون خادمین باید پسر را بعنوان ارباب خود بپذیرند. هنگامی که مدعوین به چنین منزلی داخل میشوند، از آنها انتظار میرود که کفشهای خود را در بیاورند. اما صاحب خانه در حالی که کفش به تن دارد، وارد منزل میشود. این پسر با این انتظار برگشته بود که همچون خادمی پذیرفته شود، اما مقام پسری را مییابد.
این پدر سخاوت و شادی غیرعادی خود را بیشتر نشان میدهد و دستور میدهد تا گوسالۀ پرواری را ذبح کنند و برای جشن آماده سازند. «زیرا که این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد» (لوقا ۱۵:۲۳-۲۴). در چنین مناسبتی، یک گوسالۀ پروار کافی بود تا بیش از ۱۰۰ نفر را خوراک دهد و عیسی میخواهد که ما درک کنیم که چطور پدر شادی خود را با همۀ مردم تقسیم میکند. او همه را برای این جشن دعوت میکند. همچنین خواهان پیوستن مجدد پسرش به آن جامعه میباشد.
احترام بزرگی نصیب آن پسر شده بود. معمولاً گاوها را برای جشن ذبح نمیکردند، چون که شیر آنها قابل استفاده بود. چنین کاری حاکی از شادی و سخاوت پدر میباشد و عیسی میخواهد که ما از ورای این داستان، محبت پدر آسمانی را ببینیم. بنابراین، این پسر یک خوشآمدگویی غیرعادی و عاری از تکلف پدر را تجربه میکند. هیچگونه اتهام و مجازاتی وجود ندارد. تنها آشتی و بازگشت به خانواده و جامعه.
این داستان میتوانست در همین مرحلۀ خوشآمدگویی پدر خاتمه بیابد. یقیناً خشنودی شنوندگان فراهم میشد. مطمئناً همۀ نکات لازم برای ساختن یک داستان خوب، در آن گنجانده شده بود. در هر حال، عیسی داستان خود را مزین میسازد با نمایش گذاشتن روش غیر عادیای که از آن طریق پسر بعنوان فرزند مورد پذیرش عام قرار میگیرد نه بعنوان یک خادم. و بدین وسیله او میخواهد که شنوندگانش بدانند که چنین خوشآمدگوییای در انتظار آنها میباشد، اگر آنان بسوی خدا بازگشت کنند. خدا میخواهد ما را همچون فرزندان قبول کند نه مثل خادمین.
این داستان میتوانست در چنین جشن و موزیک و پایکوبی خاتمه بیابد. خاتمۀ خوش داستان را همه دوست دارند. اما عیسی این داستان را وسیلهای قرار میدهد نه برای دلایل عاطفی، بلکه با این هدف که حقایقی را به شنوندگان خود تعلیم دهد و آنها را برای داشتن ایمان به چالش بیاورد. تا اینجا عیسی شنوندگان را به مرحلهای رسانده که خود را به جای پسر گمشده ببینند، اما اکنون او بخش دوم داستان خود را شروع میکند که خطابی است به فریسیان و معلمان شریعت.
و آن عکسالعمل برادر بزرگتر است که آن را در شماره بعدی بررسی خواهیم نمود.
ترجمه ریما میناسیان