عیسی و پادشاهی خدا/۲
۱۷ دقیقه
(رهایی از چنگال قدرتهای اهریمنی)
مقدمه:
در شمارۀ پیش دیدیم که پادشاهی خدا در اندیشه و تعالیم عیسی از دو بُعد حال و آینده برخوردار بود. از یک سو عیسی بر این باور بود که پادشاهی خدا از طریق شخص او و خدماتش آغاز شده است و از سوی دیگر، در انتظار به اوج رسیدن و تحقق کامل این پادشاهی در آینده بود.
خدمات عیسی سرآغاز پادشاهی خدا در پاکسازی و تبدیل مسیحایی اسرائیل در تاریخ بود. آمدن پادشاهی خدا در تعالیم او نه به پایان دنیا بهمعنای مطلق بلکه به تحولی بنیادین در دنیای اسرائیل اشاره داشت. عیسی بر این باور بود که این تحول در خدمت او آغاز شده است و در وقایع مربوط به مرگ، رستاخیز، ریزش روحالقدس، تبدیل و تغییر شکل قوم خدا بهصورت "کلیسا" و داوری اسرائیل بیایمان به یک نقطۀ اوج، هرچند نه کمال نهایی، خواهد رسید.
بهعلاوه تعالیم عیسی دربارۀ پادشاهی خدا عمدتاً بر امیدهای مربوط به خروج و آزادیای نوین از اسارت مبتنی بود که در کتاب اشعیا وعده داده شده است (بابهای ۴۰-۶۵). بسیاری از یهودیان حتی در سرزمین اسرائیل هنوز احساس میکردند در تبعیدند و از برکات خدا بهدور افتادهاند. آنها در انتظار "نجات" بودند، بدین معنا که منتظر بودند و امید داشتند که بهطرزی پرجلال از چنگال نیروهایی که بر آنان ستم میکرد و در بندشان نگاه میداشت، رهایی یابند.
آنان در انتظار وقوع آزادی و خروجی نوین از اسارت بودند، خروجی که در آن بنا بر تصویر کتاب اشعیا، خدا چون پادشاه قومش نزد ایشان باز گردد و رهاییشان بخشیده، از طریق بیابانی بدل شده به بوستان، و با فراهم آوردن معجزهآسای خوراک، به اورشلیمی احیا و بازسازی شده هدایتشان کند. عیسی اعلام میکرد که این پادشاهی در خدمت او آغاز شده است. هدف ما در این نوشتار بررسی یکی از ابعاد این حضور پادشاهی خدا در زندگی و خدمات عیسی یعنی معجزات اوست.
معجزات و نقد تاریخی
یکی از شگفتانگیزترین خدمات عیسی این بود که او کسانی را که در اسارت ارواح پلید بودند آزاد میکرد، مریضان را شفا میبخشید، بر نیروهای طبیعت اِعمال سلطه و قدرت میکرد، و حتی مردگان را زنده مینمود. تقریباً یکسوم انجیل مرقس از معجزات عیسی تشکیل شده است.
در جهان امروز، بسیاری به معجزات عیسی به دیدۀ تردید مینگرند. چرا که در نظر اینان کاملاً طبیعی مینماید که چنین کارهای بهنظر افسانهای و شگفتانگیز، به شخصیتهای بزرگ ایام کهن و بهخصوص کسانی که از نوعی قداست دینی برخوردار بودند، نسبت داده شود. بهعلاوه غالباً چنین فرض میشود که مردم در ایام قدیم بسیار سادهلوح بودهاند، بهگونهای که در آنها گرایشی خاماندیشانه به پذیرش چنین معجزاتی وجود داشته است. ولی چنین تصویری از گذشته بیشتر حاکی از عدم آگاهی کسانی است که بدان باور دارند.
پژوهشگران برجستهای همچون هاروی Harvey و مایر Meier نشان دادهاند که مردمان ایام پیشین نیز مانند امروز مخلوطی از افراد سادهلوح و شکاک بودند. هیچکس در قرون جدید بهطرزی بُرندهتر از لوسین اهل ساموساتا (متولد ۱۲۰ میلادی) معتقدانِ به معجزات را به ریشخند نگرفته است.
مهمتر از این، همین دو محقق نشان میدهند که دلایل خوبی برای به جد گرفتن معجزات عیسی وجود دارد: نخست اینکه معجزاتی که به عیسی نسبت داده شده، از آن نوع نیست که معمولاً به اشخاص کاریزماتیک ایام کهن نسبت داده میشد. در یهودیت زمان مسیح معجزهای که بیش از همه به برخی افراد مقدس نسبت داده شده معجزۀ آوردن باران است که در هیچ کجا به مسیح نسبت داده نشده است. معجزۀ معمول دیگر غیبگویی است، یعنی مکاشفۀ مافوقطبیعی حقیقتی مخفی دربارۀ فردی خاص و یا آینده، که در مواردی معدود به عیسی نسبت داده شده ولی مورد تأکید قرار نگرفته است.
مورد دیگر، اخراج دیوها است که در مواردی بسیار معدود به افرادی نسبت داده شده ولی حتی در این موارد معدود نیز چنان با جادو و جنبل و خواندن وردهای مختلف و انجام کارهای عجیب همراه است که ماهیت آنها اساساً با آنچه دربارۀ عیسی گزارش شده متفاوت میباشد. در نقطۀ مقابل، معجزاتی چون شفای اشخاص لنگ و کور و کر و گنگ که فراوان دربارۀ عیسی گزارش شده، در یهودیت زمان مسیح در هیچ کجای دیگر یافت نمیشود. همین در مورد زندهکردن مردگان نیز صادق است. یک مورد زنده کردن مردگان در زمینۀ غیریهودی به فیلسوف فیثاغوری، آپولونیوس اهل تیانا، نسبت داده شده است. ولی فیلوستراتوس که زندگینامۀ او را نوشته اذعان میدارد که خودش مطمئن نیست که دختر موردنظر واقعاً مرده بوده یا نه. بهعبارت دیگر، معجزاتی که دربارۀ عیسی گزارش شده به هیچ وجه از آن دسته نیست که ساختن و نسبت دادن آنها به اشخاص مقدس در آن روزگار رواج داشته است.
دوم اینکه ملاکهای وثاقت تاریخی که بیشترِ پژوهشگرانِ نقاد اناجیل بهکار میبرند، بر مـوثق بـودن معجـزات مسیـح صحه میگـذارد. ملاک "گـواهی چنـدگانه" Multiple Attestation دلیل تاریخی مهمی بر صحت سنت مربوط به معجزات عیسی است. زیرا این معجزات در همۀ منابع تشکیلدهندۀ اناجیل و نیز در سبکها و قالبهای Forms مختلف ادبی (حکایت معجزه، گفتههایی دربارۀ معجزات و غیره) یافت میشوند. همچنین آب و رنگ یهودی Semitic flavour و همخوانی Coherence آنها با ادعای عیسی مبنی بر اینکه او پادشاهی آزادیبخش خدا را بهارمغان آورده است، دلایل مهمی بر وثاقت تاریخی معجزاتند. بهواقع باید گفت که برخی از شفاهای مسیح از قویترین گواهی تاریخی در میان مطالب عهدجدید برخوردار است.
سوم اینکه شواهد و قرائن موجود نشان میدهد که حتی مخالفان و منابع غیرمسیحی نیز معجزهگر بودن عیسی را اذعان میدارند. در هیچ قسمت از اناجیل، واقعیتِ انجام معجزات بهدست عیسی از سوی دشمنان زیر سؤال نرفته است، بلکه آنچه زیر سؤال رفته، منشأ معجزات انجام شده و معنی و دلالتهای الهیاتی آنهاست. بهعلاوه منابع غیرمسیحیِ خارج از اناجیل نیز مانند یوسفوس و تلمود، مسیح را یک معجزهگر معرفی میکنند. مثلاً جزوۀ b.Sanh 43a از تلمود اظهار میدارد که مسیح اعدام شد «زیرا دست به سحر و جادو میزد و اسرائیل را به ارتداد میکشاند».
البته مشکل بتوان بهطور قطعی به فردی شکاک یا بیاعتقاد به خدا ثابت کرد که معجزات مسیح واقعاً بهوقوع پیوستهاند، چرا که معجزه بنا به تعریف رویدادی است خارقالعاده که با دخالت خدا انجام میشود. و کسی که در بیاعتقادی به خدا پافشاری کند، طبعاً در جستجوی راههای دیگری برای تبیین معجزات عیسی برمیآید. بهعلاوه، برای کسی که نخواهد معجزات را بپذیرد، همیشه امکان توسل به تبیینهای دیگر وجود دارد. اما هر پژوهندۀ بیطرفی دست کم باید اذعان دارد که دوست و دشمن اتفاقنظر دارند که عیسی کارهای خارقالعادهای انجام میداد که تبیین آنها به شیوۀ طبیعی بس دشوار مینمود. این کارها را مسیح و شاگردان او به دخالت مستقیم خدا نسبت میدادند.
فلسفۀ معجزات مسیح
از دیرباز این کجفهمی در میان بسیاری از مسیحیان وجود داشته است که معجزات عیسی برای اثبات الوهیت و یا رسالت مسیحایی او انجام شدهاند. دو ایراد عمده بر این دیدگاه وارد است:
نخست اینکه انجام معجزات در نظر همعصران عیسی دلیل بر الوهیت تلقی نمیشد. در آن عصر، معجزات به اشخاصی دیگر نیز نسبت داده شده است، چه پیش از عیسی و چه پس از او. ولی هیچکس این معجزات را دلیل الوهیت ندانسته است. ایلیا و الیشع، از انبیای معجزهگر اسرائیل بودند، ولی کسی به این دلیل آنها را خدا تلقی نکرده است. معجزاتی از نوع معجزات عیسی بعدها نیز به دست رسولان مسیح، مبشرانی چون استیفان و فیلیپس، و حتی توسط اعضای عادی کلیساها (اول قرنتیان ۱۲:۹و۱۰) انجام میشده است، ولی آنها خدا انگاشته نمیشدند. واکنش معمول فردی یهودی در برابر چنین معجزاتی این بود که آنها را به عمل خدا از طریق شخص معجزهگر نسبت دهد. اگر چنین پدیدههای خارقالعادهای بهدفعات از کسی بهظهور میرسید، او بهعنوان شخصی مقدس یا نبی شناخته میشد.
از سوی دیگر، مخالفین عیسی بهناچار معجزات او را به نیروهای دیگری چون جادو و یا قدرتهای اهریمنی نسبت میدادند (مرقس ۳:۲۰-۳۰). پس در بهترین حالت، یک یهودی شخص معجزهگر را عامل یا فرستادۀ خدا تلقی میکرد. معجزات میتوانست فرد یهودی را به اذعان اینکه کسی مرد خدا یا حتی مسیح خداست برانگیزد، اما نه به اذعان اینکه کسی خود خداست.
ایراد جدی دوم این است که حتی برای این نظر که معجزات عیسی بهمنظور اثبات حقانیت رسالت مسیحایی او انجام شدهاند، دلایل و شواهد محکمی در دست نیست. البته به یک معنا درست است که معجزات عیسی هویت او و ماهیت رسالتش را آشکار میکرد، اما نه به این معنا که کیفیت مافوقطبیعی کارهای او فینفسه و بهطور مستقیم بر مسیحا بودن او گواهی میداد. بلکه نوع معجزات او در پرتو وعدههایی که در عهدعتیق دربارۀ عصر مسیحایی وجود داشت بر مسیحا بودن او دلالت میکرد. این مطلب در بخشهای بعدی این نوشتار روشنتر خواهد شد. از سوی دیگر باید توجه داشت که در اناجیل همنظر عیسی هرگز به معجزۀ صرف، بهعنوان دلیل و شاهد این که او مسیح موعود است توسل نمیجوید. برعکس، در مرقس ۸:۱۱و۱۲، او بهطور مطلق، و با تأکید بسیار، از ارائۀ معجزهای برای اثبات اقتدار خدادادیاش ابا میکند. حتی در انجیل یوحنا نیز آیات عیسی تنها یکی از شهود او را تشکیل میدهند. بهعلاوه کیفیت خاص هر یک از آیات او بود که برای کسانی که چشم بینا داشتند بر حقیقت مهمی دربارۀ شخصیت او شهادت میداد.
واقعیت این است که عیسی، مسیح بودن خود را بهطور علنی و عمومی اعلام نکرد تا بعد دست به انجام معجزاتی برای اثبات آن بزند. او نه تنها معجزه نمیکرد تا مردم به او ایمان بیاورند، بلکه درستتر آن است که بگوییم عیسی فقط زمانی معجزه میکرد که چنین ایمانی را در مردم میدید. این را میتوان از مرقس ۶:۵و۶ دریافت. در اینجا میبینیم که عیسی نتوانست در شهر خود، ناصره، معجزات زیادی انجام دهد. متی ۱۳:۵۳-۵۸ علت امر را چنین توضیح میدهد: «در آنجا بهعلت بیایمانی ایشان معجزات زیادی نکرد».
عیسی معجزه نکرد تا آن مردم بیایمان به او ایمان بیاورند، بلکه تنها برای کسانی معجزه کرد که چنین ایمانی داشتند. این را میتوان در مورد افسر رومی که غلامش بیمار بود (لوقا ۷:۱-۱۰)، در مورد مرد مفلوجی که از سقف پایین فرستاده شد (مرقس ۲:۱-۱۲)، و نیز در مورد زنی که به خونریزی مبتلا بود (مرقس ۵:۲۵-۳۴) بهروشنی دید. سخن عیسی به زن مبتلا به خونریزی را میتوان به بیشتر معجزات عیسی تعمیم داد: «ایمانت تو را شفا داده است» (مرقس ۵:۳۴). اگر چنین است، پس معنی و اهمیت الهیاتی معجزات در کجاست و چه نگرشی را باید در مورد آنها اتخاذ کرد؟
اخراج دیوها:
اخراج دیوها به دست عیسی را باید از مظاهر عینی حضور پادشاهی خدا در تاریخ و از ابعاد کار خدا در رهایی اسرائیلِ اسیر و تحت سلطه، و تبدیل و احیاء آن تلقی کرد. ماجرای نقل شده در متی ۱۲:۲۲ به بعد در این خصوص بسیار روشنگر است. در این قسمت، فریسیان به عیسی اتهام میزنند که با شیطان همدست شده است و به یاری اوست که دیوها را اخراج میکند. پاسخ عیسی بسیار بدیهی است.
چرا باید شیطان نیروهای خودش را از زندگی مردم بیرون براند؟ بیشک این بهمعنی وقوع جنگ داخلی در قلمرو او خواهد بود. در این صورت حکومت او قطعاً متلاشی خواهد شد. سپس عیسی تبیین خودش را از اخراج دیوها در قالب یک تمثیل بیان میکند. او ادعا میکند که به قدرت روح بر خودِ شیطان غالب آمده است و اکنون مشغول غارت متعلقات او یعنی رهانیدن مردان و زنانی است که شیطان آنها را در بند نهاده بود. گفتار عیسی حاکی از آن است که عیسی اخراج دیوها بهدست خود را نشانۀ شکست سختی میداند که شیطان متحمل شده بود. این شکست به احتمال زیاد به پیروزی او بر شیطان در ماجرای وسوسهها اشاره دارد، و یا اینکه در خود اخراج دیوها بهدست او بهوقوع میپیوسته است.
تمثیل غارت خانۀ مرد نیرومند به تصویر خروجی نوین از اسارت در کتاب اشعیا مربوط است که پیشتر به آن اشاره شد. در اشعیا ۴۲:۲۳-۲۵ میخوانیم که اسرائیل بهغارت برده شده و چون غنیمت به تاراج رفته است. سپس در اشعیا ۴۹:۲۴-۲۶ خدا میپرسد که: «آیا غنیمت از جبار گرفته شود یا اسیران از مرد قاهر رهانیده گردند؟» در پاسخ، خود خدا وعده میدهد که اسرائیل را شخصاً از چنگال نیروی قاهری که آن را به تاراج برده است خواهد رهانید. عیسی با اشاره به این تصویر مدعی است که در اخراج دیوها بهدست او این پیشگویی اشعیا در حال تحقق است. خدا در او و توسط او اسرائیل را از چنگال نیروهای قاهری که آن را اسیر کردهاند میرهاند.
بنابراین، اخراج دیوها بهدست مسیح نمایانگر آغاز مرحلهای تازه در تاریخ اسرائیل و بهواقع تاریخ بشر بود، مرحلهای که در آن حاکمیت قدرتهای اهریمنی بر زندگی انسانها شکسته میشد. خیلی از گروههای یهودی به این حقیقت پی برده بودند که مشکل اسرائیل صرفاً حاکمیت و ظلم قدرتهای سیاسی بیگانه نیست.
از زمان دانیال بهبعد این باور نشو و نما یافت که در پس قدرتهای سیاسی و نیز بسیاری دیگر از اسارتهای اخلاقی و اجتماعی، نیروهای روحانی شریر وجود دارند. این حقیقت در قسمتهای قدیمیتر عهدعتیق هنوز آشکار نشده است. حال آنکه از دانیال بهبعد و بهخصوص در ادبیات بینالعهدین مرتب از ریاستها و قدرتها و نیروهای تاریکی، فوجهای شیطانی، بلیعار، خود شیطان و فرشتگان شیطان سخن میرود. پس اندک اندک، بسیاری در اسرائیل دریافته بودند که مسئله فقط ظلم روم نیست بلکه برای وضعیت خراب اسرائیل ریشههای روحانی وجود دارد و یکی از این ریشهها را حاکمیت نیروهای تاریکی میدانستند.
در نتیجه، این امید نشو و نما یافت که با آمدن پادشاهی خدا حاکمیت این قدرتها شکسته خواهد شد. برای مثال، در کتاب "وصیت زبولون" ۹:۸ از مجموعۀ "وصایای دوازده پاتریارخ" که به کتب دینی یهود در زمان مسیح تعلق دارد، چنین آمده است: «پس از آن، خود خداوند بر شما طلوع خواهد کرد، یعنی نور عدالت که بر بالهایش شفا و شفقت خواهد بود. او همۀ آدمیزادگانِ اسیر بلیعار را از اسارت او خواهد رهانید، و هر روح خطایی پایمال خواهد گردید». و در "وصیت یهودا" ۱۸:۱۲ آمده است که: «او بلیعار را در بند خواهد نهاد. و به فرزندان خویش این اقتدار را خواهد بخشید که ارواح پلید را پایمال کنند.»
از همۀ اینها چه نتیجهای میتوان گرفت؟ گفتۀ عیسی در متی ۱۲:۲۸ موضوع را در یک جمله خلاصه میکند: «اگر من بهواسطۀ روح خدا دیوها را بیرون میکنم، یقین بدانید که پادشاهی خدا به شما رسیده است». اگر عیسی به قدرت روح خدا نیروهای تاریکی را از زندگی مردم به عقب میراند و آنها را تار و مار میکند، این معنایی جز این نمیتواند داشته باشد که پادشاهی خدا آغاز شده است و در صحنۀ تاریخ با قدرت عمل میکند. اخراج دیوها و آزادسازی اسرای شیطان نه یک امر حاشیهای و یا صرفاً وسیلهای موقت برای اثبات حقانیت عیسی بلکه جزء لاینفک ظهور پادشاهی خدا و کار رهاییبخش عیسی است.
معجزات شفا:
شفاهای عیسی را نیز باید از مظاهر عینی حضور پادشاهی خدا و احیا و بازسازی اسرائیل مطابق با مفهوم خروجی نوین از اسارت تلقی کرد. نوع شفاهایی که معمولاً به عیسی نسبت داده میشود و مشابه آنها در یهودیت وجود ندارد، کلیدی مهم برای درک معنا و اهمیت آنها بهدست میدهد. این شفاها عبارتند از بینایی بخشیدن به کوران، شنوایی بخشیدن به ناشنوایان، گویایی بخشیدن به گنگان، و شفا دادن لنگان و مفلوجان. اینها دقیقاً شفاهایی هستند که اشعیا ۳۵:۵ و ۶ (۱ و ۲ و ۸-۱۰ را هم بخوانید) و ۶۱:۱ و ۲ انتظار وقوع آنها را در ایام احیا و بازسازی اسرائیل به هنگام خروج نوین از اسارت دارد: «آنگاه چشمان کوران باز خواهد شد و گوشهای کران مفتوح خواهد گردید. آنگاه لنگان مثل غزال جست و خیز خواهند نمود و زبان گنگ خواهد سرائید» (اشعیا ۳۵:۵ و ۶ [تمام باب خوانده شود]؛ همچنین م.ک. ۶۱:۱ و ۲).
لوقا ۷:۱۸ و ۲۲ آشکارا نشان میدهد که عیسی خود نیز شفاهای خود را مظاهر نجات و احیای اسرائیل مطابق با امید خروج نوین تلقی میکرد. شاگردان یحیی آمده از عیسی میپرسند «آیا تو همانی که میبایست بیاید یا منتظر کسی دیگر باشیم؟» عیسی نخست توجه آنها را به معجزات رهاییبخش خود جلب میکند و سپس به اشعیا ۳۵:۵ و ۶۱:۱ و ۲ که در آن معجزات تحققیافته، اشاره مینماید. به آنها میگوید، ببینید چگونه کوران بینایی مییابند، لنگان راه میروند، کران میشنوند و به فقیران بشارت داده میشود. اینها خود گواه این حقیقتند که من همانم که میبایست بیاید، همان که این آزادی نوین از اسارت را برای قوم خدا مهیا میسازد.
این متن قطعاً از نظر تاریخی موثق است، زیرا بسیار بعید مینماید که مسیحیان ماجرای شک کردن یحیی دربارۀ مسیح بودن عیسی را از خود ساخته باشند. بنابراین پاسخ عیسی به یحیی را باید سند قطعی تاریخی دربارۀ تفسیر عیسی از شفاهای خود تلقی کرد. پاسخ عیسی گویای این حقیقت است که او شفاها و سایر معجزات خود را جزئی لاینفک از نجات و تجدید حیاتی میدانست که خود و شاگردانش بدان بشارت میدادند. معجزات صرفاً دلایل اثبات مسیح بودن یا تأیید اعتبار پیام عیسی نبودند، بلکه آنها مظاهر آشکار آن نجاتی بودند که او بهارمغان آورده بود، نجاتی که همانا رهایی و احیای انسانها در پادشاهی خداست.
همین طرز تلقی به احتمال زیاد دربارۀ شفای جذامیان و شمار معدود زنده کردن مردگان صادق است. این دو نوع معجزه نه در اشعیا ۵۳ یافت میشود و نه در اشعیا ۶۱ و برخی تا این اواخر گمان میکردند که اینها افزودۀ مسیحیان است، خصوصاً زنده کردن مردگان. چنین استدلال میشد که یهودیان هرگز چنین انتظاری از مسیحای موعود و یا دوران مسیحایی نداشتند، دستکم پیش از بهپایان رسیدن تاریخ.
اما کشف سند 4Q521 متعلق به طومارهای دریای مرده همۀ این استدلالها را نقش بر آب کرد. در این نوشته میخوانیم: «آسمانها و زمین و هرچه در آنهاست از مسیحای او اطاعت خواهند کرد... روح خداوند بر حلیمان قرار خواهد گرفت و او اشخاص وفادار را به قوت خود احیا خواهد کرد. او پارسایان را بر تخت پادشاهی ابدی جلال خواهد بخشید. اسیران را رهایی خواهد داد، کوران را بینا خواهد کرد و لگدمالشدگان را بلند خواهد کرد... آنگاه بیماران را شفا خواهد بخشید، مردگان را زنده خواهد کرد، به حلیمان بشارت خواهد داد، با سخاوت به نیازمندان خواهد بخشید، تبعیدشدگان را رهبری خواهد کرد و گرسنگان را سیر خواهد نمود». کاملاً روشن نیست که جملۀ دوم به بعد دربارۀ مسیحا است که در جملۀ اول به او اشاره شده یا دربارۀ خداوند. احتمالاً هر دو با هم مد نظرند.
پس چنین مینماید که عیسی شفاهای خود را سرآغاز رهایی مسیحایی و نمونههای بارزی از آن نوع برکاتی تلقی میکرد که آزادی نوین از اسارت برای قوم خدا بهارمغان میآورد. این البته مؤید تصویری است که لوقا از بیانیۀ خدمت عیسی در کنیسۀ ناصره بهدست میدهد (لوقا ۴:۱۶-۲۱).
آیا رهایی کامل هماکنون واقع میشود؟
بنا بر آنچه گفته شد رابطۀ نزدیک بین پادشاهی خدا و شفا از امراض کاملاً عیان و آشکار است: در خلقت تازۀ خدا، بیماری، دیوزدگی و مرگ جایی نخواهد داشت. بنابراین هر جا که پادشاهی خدا طلوع کند، میتوان انتظار داشت آنجا اخراج دیوها، شفای بیماران و زنده شدن مردگان (هرچند نه رستاخیز مردگان) بهوقوع بپیوندد. ولی این را نمیتوان به وعدۀ شفای کامل و همگانی برای مؤمنان در زمان حال تبدیل کرد.
میتوان پذیرفت که برای عیسی رهایی ایمانداران از چنگال ارواح پلید یک رهایی کامل و همگانی باشد. فرزندِ پادشاهی خدا را نمیتوان تحت حاکمیت مستقیم شیطان و ارواح شیطانی بهحال خود واگذاشت. در اینجا، رهایی وعده داده شده یک رهایی کامل، همگانی و فوری است. میتوان انتظار داشت همۀ کسانی که به پادشاهی خدا راه مییابند امروز از این رهایی کامل برخوردار باشند. اینکه در عمل این تا چه حد تحقق پیدا میکند و مؤمنان به مسیح در زندگی خود تا چه حد آن را تجربه میکنند نکتۀ دیگری است. ولی انتظار رهایی کامل انتظار بجایی است.
در نقطۀ مقابل، بهسختی بتوان تصور کرد که عیسی زنده شدن مردگان را چیزی غیر از امری استثنایی تلقی کرده باشد. بیشک او نکوشید همۀ مردگانِ فلسطینِ زمان خود را زنده کند! امروز نیز انتظار زنده شدن مردگان جز در موارد معدود قطعاً انتظار بجایی نخواهد بود. بهعلاوه همۀ کسانی هم که از چنین تجربهای برخوردار میشوند باز مرگ را تجربه میکنند. همۀ ما منتظر روزی هستیم که در پیروزی مسیح بر مرگ نیز شریک گردیم. ولی آن روز هنوز فرا نرسیده است.
شفا به احتمال زیاد جایی بین این دو حّد قرار میگیرد و از حساسیت و فوریت اخراج دیوها برخوردار نیست. شفا از بیماریهای جسمی در عصر کنونی بیعانه، نوبر و نشانۀ خلقت نوین خداست که شروع شده ولی هنوز بهکمال نرسیده است. بنابراین میتوان و باید انتظار داشت و دعا کرد که بهعنوان جزئی از برکات پادشاهی خدا بهظهور برسد. شفا از جلوههای راستین ظهور پادشاهی خدا در این جهان است. ولی نمیتوان آن را از اجزاء ضروری تجربۀ کنونی پادشاهی خدا در همۀ اوقات یا در همه جا یا برای همه به شمار آورد.
در شمارۀ بعد یکی دیگر از ابعاد حضور پادشاهی خدا در خدمات عیسی را بررسی میکنیم که آمرزش گناهکاران و آشتی دادن آنها با خداست.