You are here

آزادی و مسئولیت مسیحی

زمان تقریبی مطالعه:

۱۵ دقیقه

مقدمه

پولس رسول در غلاطیان ۵:‏۱ می‌گوید:«مسیح ما را آزاد کرد تا آزاد باشیم. پس استوار بایستید و بار دیگر خود را گرفتار یوغ بندگی مسازید.» معنی این آزادی چیست و حدود آن برای یک مسیحی کجاست؟ مقصود پولس از آزادی در اینجا آزادی از شریعت است. ولی موضوع آزادی از شریعت کج‌فهمی‌های زیادی را سبب گردیده و برداشتهای اشتباه بسیار در این خصوص وجود دارد.

برخی آزادی از شریعت را آزادی از هر قانون اخلاقی می‌دانند. به گمان اینان اخلاق مسیحی اخلاقی است خودجوش که نتیجه عمل مستقیم و لحظه به لحظه روح خدا در درون شخص است. و از این نتیجه می‌گیرند که فرد مسیحی دیگر تابع هیچگونه قانون اخلاقی خارجی و مشخص که بتوان آن را کمابیش تعریف کرد، نیست. تنها وظیفه او توجه کامل به صدای درونی روح و تسلیم و اطاعت در برابر آن است. رجوع به هر گونه قانون یا مجموعه‌ای از قوانین و اصول اخلاقی به منزله اسارتی دوباره در قید شریعتی تازه است.

آنچه به این طرز فکر دامن می‌زند این باور است که مسیحیت نه دین شریعت، بلکه دین فیض است. مسیحی دیگر نه با اجرای شریعت، بلکه با قبول فیض خدا در مسیح است که نجات پیدا می‌کند. و از این برداشتِ نه چندان دقیق، این نتیجه اخذ می‌شود که مسیحی دیگر از قید هر شریعت یا قانون اخلاقی آزاد است. این کج‌فهمی خصوصاً در میان کسانی که از مذاهب شریعتی به مسیحیت می‌گروند رواج بسیار دارد، به گونه‌ای که به محض فراخواندن ایشان به اتخاذ شیوه معینی از رفتار و یا نهی ایشان از انجام برخی کارها، فریاد اعتراض سر می‌دهند که ما از شریعت آزاد شده‌ایم و شما می‌خواهید بار دیگر ما را در قید آن بگذارید.

برخی دیگر آزادی از شریعت را به معنی آزادی از هر گونه مقررات کلیسایی می‌دانند و از این رو نسبت به هرگونه نظام اداری و آئین کلیسایی بدبین هستند. برخی دیگر از این هم فراتر می‌روند و به نام آزادی از شریعت با هر گونه رفتار برنامه‌ریزی شده دینی _ کلیسایی (تشکیلات) و یا با هرگونه سنت و رفتار منظم گروهی (تشریفات) مخالفت می‌ورزند. برای رفع این کج‌فهمی‌ها باید کلام خدا را به دقت بررسی کرد تا دریافت که آزادی از شریعت چه هست و چه نیست.

آزادی از شریعت چیست؟

مقصود پولس از "آزادی" در آیه نقل شده در بالا و آیات مشابه آن نه آزادی به معنای کلی بلکه آزادی از شریعت است، و منظور از شریعت هم شریعت موسی است. هرجا که پولس کلمه شریعت را به معنای معمول آن به کار می‌برد، مقصودش نه شریعت یا قانون به طور کلی بلکه شریعتی بخصوص، یعنی شریعت موسی است. بنابراین هرگاه پولس می‌گوید که ما مسیحیان دیگر زیر شریعت نیستیم یا از شریعت آزاد شده‌ایم مقصودش آزادی از هر شریعت، قانون یا مقرراتی نیست. پس برای درک مفهوم آزادی از شریعت باید نخست نقش شریعت را در نقشه خدا و رابطه او با قومش بفهمیم.

شریعت موسی سند قانونی عهدی بود که خدا با قوم یهود بست، عهدی که بدان عهد قدیم یا پیمان دیرین گویند. خدا در وفا به وعده‌ای که به ابراهیم داده بود و در راستای نقشه خود برای نجات و بازسازی جهان، قوم اسرائیل را با دست قوی و معجزات عظیم از اسارت مصر و مصریان نجات داد و سپس در پای کوه سینا با ایشان عهد بست که خدای ایشان باشد و آنها قوم او باشند. شریعت، سند قانونی این عهد بود که در آن علاوه بر تاریخچه رابطه خدا با قوم‌، سهم طرفین عهد در حفظ آن مشخص شده بود (مثلاً خروج ۲۰:‏۱-۱۷).

حال، کلام خدا به ما می‌گوید که قوم اسرائیل با گناه و عصیان خود، این عهد را شکستند و در نتیجه، مورد غضب و تنبیه خدا قرار گرفته، دوباره به سرزمین اسارت و بندگی بازگشتند (این بار، اسارت بابل). از این پس شریعت به سند محکومیت آنها بدل شد و به جای حیات بخشیدن و تضمین حمایت و پشتیبانی همه جانبه خدا از آنان (در یک لغت، برکت)، اسارت، تیره‌روزی و حاکمیت قدرتهای ظالم (در یک لغت، لعنت) را برایشان به ارمغان آورد. اما خدا توسط انبیای خود وعده داد که قوم خود را بار دیگر آزاد خواهد کرد و گناهان آنها را آمرزیده، عهدی جدید با ایشان خواهد بست که قوم بتوانند آن را نگاه دارند (ارمیا ۳۱:‏۳۱-۳۴). در اینجا این سئوال مطرح می‌شود که مگر خدا از پیش نمی‌دانست قوم اسرائیل قادر به انجام شریعت نخواهند بود، پس اساساً چرا شریعت را به آنها داد و اشکال شریعت در کجا بود؟

هدف از دادن شریعت موسی چه بود؟

۱- هدف از دادن شریعت این نبود که یهودیان با نگاه داشتن آن نجات پیدا کنند و رستگار شوند، بلکه تا قوم نجات‌یافته خدا او را بشناسند و اراده و خصوصیات او را بدانند و بتوانند به عنوان فرزندان خدا در حضور خدا زندگی کنند و از برکات او در همه ابعاد فردی و اجتماعی برخوردار شوند. در اینجا کج‌فهمی بزرگی در میان بسیاری از مسیحیان وجود دارد که برای رفع آن توضیح بیشتر لازم است. برخی بر این گمانند که شریعت و فیض ضد هم‌اند و خدا تا پیش از آمدن مسیح با قوم اسرائیل مطابق شریعت رفتار می‌کرد و تنها پس از آمدن مسیح است که خدا با مردم بر اساس فیض رفتار می‌کند. اما حقیقت این است که خدا در هیچ زمانی و در هیچ دوره‌ای با انسان جز بر اساس فیض رفتار نکرده و نمی‌کند.

به قول پولس، «هیچ بشری با به جا آوردن اعمال شریعت، در نظر خدا پارسا شمرده نمی‌شود» (رومیان ۳:‏۲۰)، نه پیش از مسیح و نه پس از آن، و خدا این را بهتر از هر کسی می‌دانست و می‌داند. چنانکه در کتاب خروج می‌خوانیم، خدا نخست قوم اسرائیل را از اسارت و بندگی نجات داد و تنها پس از آن بود که شریعت را به آنها ارزانی داشت تا به پاس آنچه برایشان کرده بود و برای اینکه بتوانند با خدا زندگی کنند، آن را نگاه دارند. به دیگر سخن، آنگاه که قوم در مصر فریاد خود را به درگاه خدا بلند کردند و از او کمک خواستند، او اول شریعت خود را به آنها نداد و نگفت که اگر آن را نگاه دارند نجاتشان خواهد داد. برعکس، نخست نجاتشان داد و سپس قوانین اخلاقی خود را در اختیارشان گذاشت، و این چیزی جز فیض نیست!

۲- هدف از دادن شریعت این بود که گناه را به انسان آشکار کند و او را از گناهش آگاه سازد. «شریعت تنها گناه را به ما می‌شناساند» (روم ۳:‏۲۰). به عبارت دیگر، شریعت همچون آینه‌ای بود که وضع انسان را به او نشان می‌داد.

۳- شریعت به این منظور داده شد که به گناه جنبه قانونی و شرعی بدهد و مجازات قانونی را ایجاب کند. با شریعت گناه به تجاوز از قانون تبدیل شد. «زیرا پیش از آنکه شریعت داده شود، گناه در جهان وجود داشت، اما هرگاه شریعتی نباشد، گناه به حساب نمی‌آید» (روم ۵:‏۱۳).

۴- شریعت داده شد تا دامنه گناه را تا آمدن مسیح محدود کند. در غلاطیان ۳:‏۲۳-۲۴ و ۴:‏۲، پولس شریعت را به غلامی تشبیه می‌کند که رومیانٍ متمول به عنوان مربی پسران خود بر می‌گماشتند و وظیفه آن غلام که معمولاً از میان افراد تحصیل کرده و با فرهنگ انتخاب می‌شد، این بود که همیشه مراقب بچه‌های ارباب باشد و آنها را خصوصاّ از نظر رفتاری و اخلاقی تربیت کند. پس شریعت نقش تربیتی و انظباطی داشت و عملاّ هم قوم اسرائیل با اینکه موفق نشدند چنانکه باید و شاید شریعت را انجام دهند، ولی در مقایسه با اقوام غیر یهود، از نظر اخلاقی در سطح خیلی بالاتری قرار داشتند.

۵- هدف از شریعت این بود که حصاری دور قوم خدا بکشد و آنها را از اقوام فاسد و گناهکاری که یهودیان در میان آنها می‌زیستند جدا کند. به دیگر سخن، هدف نوعی قرنطینه اخلاقی بود. یکی از کارکردهای مهم قوانین مربوط به نجاست و حلال و حرام همین بود. با انجام این قوانین، قوم از معاشرت با غیر‌یهودیان بازداشته می‌شدند تا تحت‌تأثیر آنها از نظر اخلاقی و دینی قرار نگیرند.

۶- شریعت برای این داده شد که ماهیت خبیث گناه و اسارت انسان را در چنگال آن نشان دهد. پولس در این خصوص چنین می‌گوید:«گناه به واسطه آنچه نیکو بود (یعنی شریعت)، مرگ را در من پدید آورد تا بدین‌گونه گناه بودنش جلوه‌گر شود و پلیدی گناه از طریق حکم شریعت به اوج برسد» (رومیان ۷:‏‏۱۳؛ نیز مقایسه کنید با ۵:‏۲۰ و ۷:‏۵).

بشر به سبب طبیعت گناهکارش، در برابر هر نهی اخلاقی، بیشتر به انجام آنچه نهی شده برانگیخته می‌شود. به محض اینکه کودکی را از دست زدن یا خوردن چیزی منع کنید، او را بیشتر به انجام آن کار برانگیخته‌اید. بدین ترتیب، شریعت بیشتر بر وخامت گناه و وضع گناه‌آلود بشر می‌افزود و آن را آشکارتر می‌کرد.

۷- شریعت موسی ماهیت موقتی داشت و هدفش این بود که از طریق همه کارکردهای بالا ما را برای آمدن مسیح و ایمان آوردن به او آماده کند. "ما پیش از آمدن ایمان، تحت مراقبت شریعت به سر می‌بردیم و تا ظهور ایمان در بند نگاه داشته می‌شدیم. پس شریعت به تربیت ما گماشته شد تا زمانی که مسیح بیاید و به وسیله ایمان پارسا شمرده شویم" (غلاطیان ۳:‏۲۴).

لزوم آزادی از شریعت موسی

کلام خدا به مومنان به مسیح اعلام می‌دارد که آنها دیگر زیر شریعت نیستند، بلکه از آن آزاد شده‌اند. چرا این لازم بود و به چه معنا؟

۱- شریعت به عنوان سند قانونی و شرعی عهد خدا با قومش دیگر اعتبار ندارد. چرا که آن عهد قدیم شکسته شد و حال عهد تازه‌ای که با خون مسیح منعقد شده است تعیین‌کننده رابطه بین مومنان و خداست.

۲- شریعت و عهد قدیم به این دلیل برداشته نشد که موفق به انجام هدفی که خدا در نظر داشت نشده بود، بلکه برعکس، به این دلیل برداشته شد که به هدف خود رسیده بود و زمان آن بود که جای خود را به عهد تازه خدا بدهد! برنامه خدا با شکست روبرو نشده بود، بلکه کاملاّ هم موفق بود. به یک معنا درست است که شریعت نتوانسته بود حافظ رابطه خدا با قومش باشد، ولی این ناتوانی در حقیقت، ناتوانی انسان بود نه شریعت. به عبارت عامیانه، شکسته شدن عهد قدیم تقصیر شریعت نبود بلکه تقصیر انسان بود.

۳- شریعت بدین سبب برداشته نشد که هیچکس نمی‌توانست ۱۰۰٪ آن را انجام دهد. این هم کج‌فهمی بزرگ دیگری است که درباره شریعت وجود دارد. برخی بر این گمانند که خدا از قومش انتظار داشت که در انجام شریعت نمره ۱۰۰ از ۱۰۰ بگیرند و شکسته شدن حتی یک حکم به محکومیت منجر می‌شد. واقعیت این است که در خود شریعت، شکسته شدن آن پیش‌بینی شده و برای حل مشکل تدارک دیده شده است. اگر خدا انتظار نداشت که قوم کوچکترین حکم شریعت را بشکنند، چرا دیگر قربانیها را تعیین کرده بود!

خدای کتاب‌مقدس سادیسم ندارد که شریعتی به قوم خود بدهد که از پیش می‌داند نمی‌توانند آن را نگاه دارند و تازه از آنها انتظار داشته باشد که در انجام آن ۱۰۰٪ موفق باشند. محکومیت اسرائیل از این سبب نبود که نمره ۱۰۰ نگرفتند بلکه از این سبب که از حد نصاب قبولی، مثلاً ۴۰ هم خیلی پاینتر بودند!

۴- نظام شریعت موسی برداشته شد چون فاقد قدرت اجرائی بود. شریعت به علت طبیعت گناه‌آلود انسان قادر به حفظ رابطه او با خدا نبود (روم ۳:‏۸). در واقع، انسان بود که به سبب طبیعتِ ضعیف و گناهکارش قادر به اجرای شریعت نیکوی خدا نبود. راه‌چاره، عهدی تازه بود و شریعتی از نوع دیگر که نه بر الواح سنگی بلکه بر لوح گوشتین دل انسان حک شود تا او بتواند آن را اجرا کند. و این البته کار روح‌القدس بود که در عهد قدیم هنوز به همه افراد قوم عطا نشده بود.

۵- شریعت باید برداشته می‌شد چون بیانگر ایده‌آل کامل خدا برای قومش نبود، بلکه به سبب سختدلی انسان، در بسیاری موارد صرفاً پله‌های میانی برای رسیدن به کمال بود (قانون طلاق، قانون مقابله به مثل و غیره؛ رجوع کنید به متی ۵:‏۳۱-۳۲؛ ۳۸:‏۴۱).

۶- شریعت برداشته شد زیرا برای موقعیت تاریخی خاصی از زندگی قوم خدا، که در آن زمان محدود به قوم یهود بود، طراحی شده بود. یکی از هدفهای مهم شریعت جدا کردن قوم اسرائیل از اقوام دیگر بود. حال چون عهد جدید خدا همه اقوام را شامل می‌شود، بسیاری از قسمتهای شریعت دیگر ضرورتی ندارد.

معنی آزادی از شریعت

اما برداشته شدن شریعت به این معنا نیست که دیگر از آنچه در شریعت موسی آمده یا در عهدعتیق بیان شده، هیچ چیز برای ما لازم‌الاجرا نیست. اینجاست که بسیاری به راه خطا می‌روند و از این هم فراتر رفته، اساساً منکر هر نوع شریعت و قانون و مقررات می‌شوند. برای درک بر خطا بودن این طرز تلقی باید به ماهیت عهدجدید توجه کرد:

اول اینکه بررسی ارمیا ۳۱ و حزقیال ۳۶ که عهدجدید خدا را پیشگویی می‌کنند نشان می‌دهد که این عهد تازه به معنی نفی شریعت و از میان برداشته شدن آن نبود، بلکه به معنی حک شدن آن در قلوب انسانها به وسیله روح‌القدس.

دوم اینکه باید همواره به یاد داشت که تمام قسمتهایی از رسالات پولس که درباره آزادی از شریعت است فقط به شریعت موسی نظر دارد و نمی‌توان از آن نتایجی در مورد هر قانون و مقررات و شریعت دیگری گرفت.

سوم اینکه خود عهدجدید بسیاری از محتویات شریعت موسی را ابقا و تأیید می‌کند و نشان می‌دهد که ما از انجام تمام شریعت موسی و قوانین اخلاقی و اجتماعی آن معاف نیستیم. عیسی به صراحت اعلام داشت که نیامده تا شریعت را لغو کند بلکه تا آن را به کمال تحقق بخشد (متی ۵:‏۱۷-۲۰) او در تعالیم خود، بسیاری از محتویات شریعت موسی را حتی سخت‌تر کرد. رسالات پولس پر است از رهنمودها و اصولی برای رفتار مسیحی که با شریعت موسی کاملاً انطباق دارد.

پس وجه تمایز اخلاق مسیحی در مقایسه با اخلاقیات عهدعتیق چیست؟ این وجه تمایز را می توان در دو امر خلاصه کرد:

۱- سکونت و عمل روح‌ا‌لقدس

۲- شریعت مسیح.

سکونت و عمل روح‌القدس

چنانکه پیشتر دیدیم، ارمیای نبی در پیشگویی خود درباره عهدجدیدی که خدا با قوم خود خواهد بست، وجه تمایز این عهد را نوشته شدن شریعت خدا بر قلوب و اذهان افراد قوم می‌داند. این‌گونه قوم خواهند توانست مطابق میل خدا زندگی کنند، زیرا احکام خدا دیگر برای آنها امری صرفاً خارجی و حروفی که بر سنگ نقش شده باشد نخواهد بود بلکه در باطن و مرکز شخصیت (قلب) آنها جای خواهد گرفت. به عبارت دیگر، افکار، احساسات و تصمیمات آنها با اراده خدا، چنانکه در شریعت بیان شده است، همسو خواهد گشت.

چگونگی تحقق این امر را نه خود ارمیا بلکه نبی دیگری به نام حزقیال پیشگویی کرده است. حزقیال بیان می‌دارد که خدا به قوم خود اسرائیل تولدی نو و دلی تازه خواهد بخشید. او دل سنگی را از افراد قوم خواهد گرفت و به آنها دلی گوشتین خواهد بخشید و روحی تازه در اندرونشان خواهد نهاد. و در نقطه اوج همه اینها، خدا به قوم می‌گوید: «روح خود را در اندرون شما خواهم نهاد و شما را به فرایض خود سالک خواهم گردانید تا احکام مرا نگاه داشته، آنها را به جا آورید» (حزقیال ۳۶:‏۲۷).

پولس رسول بر اساس همین دو پیشگویی، به مومنان شهر قرنتس می‌گوید که آنها رساله مسیح هستند، رساله‌ای که نه با مرکب بلکه با روح خدای حی، و نه بر الواح سنگی بلکه بر الواح گوشتین دل مومنان نوشته شده است. و در توصیف ماهیت اخلاق مسیحی در غلاطیان ۵:‏۱۶ آن را رفتار کردن به روح یعنی رفتار تحت الهام، هدایت و کنترل روح خدا می‌داند. به دیگر سخن، در مسیحیت شریعت و اصول اخلاقی از قدرت اجرائی در درون فرد فرد مومنان برخوردار می‌شود، که این قدرت چیزی جز عمل روح‌القدس در درون ایماندارن نیست.

شریعت مسیح

ولی این بدان معنی نیست که عمل روح‌القدس منفک از هرگونه شریعت یا اصول اخلاقی عینی و قابل تعریف است. به عبارت دیگر رفتار کردن به روح در پیروی از الهامات و انگیزشهای درونی خلاصه نمی‌شود بلکه تشخیص درست ندای درونی روح نیازمند رجوع به معیار و اصول عینی و مشخص اخلاقی است. پولس رسول این معیار اخلاقی زندگی مسیحی را در یک عبارت، "شریعت مسیح" می‌خواند (غلاطیان ۶:‏۲؛ دوم قرنتیان ۹:‏۲۱). شریعت مسیح به طور خلاصه، الگوی اخلاقی متبلور در شخصیت و تعالیم مسیح و تفسیر رسولان از آن است.

حال، شریعت مسیح دربردارنده بسیاری از اصول مندرج در شریعت موسی است. به دیگر سخن، اینکه مسیحی از شریعت موسی به عنوان یک نظام شرعی تام و تمام آزاد شده است، بدان معنی نیست که هیچ یک از اجزا نظام فوق نیز برای او لازم‌الاجرا نیست. بلکه مسیحی از چشم‌انداز شریعت مسیح به احکام و اصول اخلاقی عهدعتیق می‌نگرد و به شکل تبدیل یافته و به کمال رسیده آن پس از عبور از صافی شریعت مسیح پایبند است. البته این به رغم آنچه برخی گمان کرده‌اند، بدان معنی نیست که هر آنچه از اصول و احکام عهدعتیق که در عهدجدید تکرار نشده باشد، دیگر برای مسیحیان ارزش اخلاقی ندارد. نگرش مسیحی به عهدعتیق پیچیده‌تر از این است.

اصلی که در این مورد باید به کار بست این نیست که اخلاقیات عهدعتیق دیگر معتبر نیست مگر اینکه در عهدجدید تأیید شده باشد. بلکه اینکه اصول عهدعتیق همچنان معتبر است مگر اینکه در عهدجدید نفی شده یا تغییر شکل یافته باشد.

ماهیت رفتار به روح

در مورد کار روح‌القدس و معنی رفتار کردن به روح باید از چند کج‌فهمی دیگر نیز برحذر بود. این کج‌فهمی‌ها سبب شده که چنانکه در آغاز مقاله گفتیم، برخی نسبت به هرگونه مقررات، تشکیلات و تشریفات دینی و کلیسایی بدبین باشند.

 رفتار کردن به روح نه حالتی انفعالی بلکه حالتی فعال است. به دیگر سخن، رفتار به روح به معنی دست کشیدن از هرگونه تلاش برای انجام اراده خدا و صرفاّ تسلیم انفعالی به قدرت روح نیست، بلکه نوعی همکاری با روح خدا و اطاعت از انگیزشهای درونی روح و احکام موجود در کلام خداست .

 رفتار به روح لزوماّ رفتاری ناخودآگاه نیست، بلکه مومن با آگاهی به آنچه کلام خدا از او انتظار دارد و توجه و تمرکز کامل بر آنها، تحت هدایت و تقویت روح عمل می‌کند.

 رفتار به روح لزوماّ رفتاری آنی و برنامه‌ریزی‌نشده نیست. روح‌القدس همانقدر می‌تواند در تهیه برنامه و طرح و نظام کاری، شخص را هدایت کند که در حرکت‌های آنی و پیش‌بینی نشده.

 رفتار به روح صرفاّ حالتی احساسی نیست بلکه تمامیت فکر، اراده و احساسات درگیر آن است.

 کار روح صرفاً کاری فردی نیست بلکه روح خدا در نظم و هماهنگی گروهی همانقدر می‌تواند عمل کند که در هدایت فردی.

نتیجه‌گیری

 ما از شریعت موسی آزاد شده‌ایم و دیگر مکلف به انجام همه قوانین آن نیستیم.

 خدا عهد تازه‌ای با ما بسته است که طی آن روح خود را در ما گذاشته تا به ما در انجام اراده خدا کمک کند.

 ما زیر شریعت مسیح هستیم و همه ارزشهای اخلاقی را که در شخصیت او متبلور بوده و در تعالیم او و رسولانش در اختیار ما گذاشته است انجام می‌دهیم. این خود خیلی از تعالیم عهدعتیق را شامل می‌شود. به علاوه قسمتهایی از عهدعتیق نیز که در عهدجدید نفی نشده و یا تغییر شکل نیافته است، کماکان به قوت خود باقی است.