کارگردان: دنی بویل
نویسنده فیلمنامه: دنی بویل و سیمون بیوفوی
محصول ۲۰۱۰ - آمریکا
زمانی که میشنوم فیلمی بر اساس داستان واقعی ساخته شده است اشتیاقم برای تماشای آن چند برابر میشود. فیلم "۱۲۷ ساعت" نیز یکی از فیلمهایی است که بر اساس یک داستان حقیقی ساخته شده است. این فیلم ساختۀ دَنی بویل (Danny Boyle) است، کارگردانِ مطرح انگلیسی که جوایز بسیاری در کارنامهاش دارد که برجستهترینِ آنها فیلم ”میلیونر زاغهنشین“ (Slumdog Millionaire) است. این فیلم در مراسم اسکار ۲۰۰۸ خوش درخشید و هشت جایزه را در بخش مسابقه از آن خود نمود. البته نباید از موسیقی تأثیرگذارِ فیلم ۱۲۷ ساعت نیز غافل شد که به زیبایی فیلم بسی افزوده است. ای. آر. رحمان تهیهکننده موسیقی، آهنگساز، موسیقیدان، و خواننده سرشناس هندی است که جوایز بسیاری در کارنامه هنریاش دارد. رحمان در فیلم میلیونر زاغهنشین نیز با دَنی بویل همکاری داشت که جایزه بهترین موسیقی متن را در مراسم اسکار برایش به ارمغان آورد.
"۱۲۷ ساعت" بر اساس کتاب "بین صخره و مکان سخت" Between a Rock and a Hard Place ساخته شده که خاطرات ”آرون رلستون“ کوهنورد جوانی را به تصویر میکشد که در سفری تفریحی دچار حادثهای میشود و عاقبت با اتخاذِ تصمیمی شجاعانه، مسیر زندگی خود را برای همیشه تغییر میدهد. ناگفته نماند که همین تصمیم جسورانه، دنی بویل و سایمون بیوفوی را مجذوبِ این داستان زیبا و تکاندهنده نمود و عاقبت باعث شد که ماجرای آرون رلستون بهصورت فیلمنامه به نگارش درآید. سرانجام این فیلمنامۀ زیبا و تأثیرگذار تبدیل شد به فیلمی با ژانر ماجراجویی و درام.
این فیلم نه تنها تشویق و حمایت تماشاگران را به دنبال داشت، بلکه مورد استقبال منتقدین هم قرار گرفت. کسب نمرۀ ۸/۴ از ۱۰ که توسط منتقدین به این فیلم داده شد، نشاندهندۀ استقبال بالایی است که از این فیلم به عمل آمد. آرون رالستون در ماه مه ۲۰۰۳ عنوان کوهنورد خبرساز را در مطبوعات آمریکا بهدست آورد. شاید از خود بپرسید چرا او این عنوان را از آن خود کرد؟ بیایید نگاهی به داستان وی بیندازیم.
داستان فیلم
داستان فیلم از تصمیمِ «آرون رلستون» برای سفری تنها به قلب کوهستان آغاز میشود. طرز آماده شدن او برای این سفر تماماً نشاندهندۀ این است که اولین بار نیست به چنین مسافرتهایی میرود و کاملاً حرفهای و مسلط بهنظر میرسد. آرون برای تمامی دقایق سفرش برنامهریزی کرده و آنقدر از خود و برنامهاش اطمینان دارد که در رابطه با این سفر هیچکس را باخبر نمیکند. تصاویر بسیار زیبایی که آغاز سفر پرماجرای آرون را به نمایشمیگذارد، او را با شادی وصفناشدنی با دوچرخه به تصویر میکشد که به قلب کوهستان میتازد. گویا این طبیعت وحشیِ باوقار در کمین این کوهنورد جوان نشسته است. کوچکی آرون در تقابل با تصاویری قرار میگیرد که به عظمت و قدرت طبیعت اشاره دارد. این تازه آغاز سفر پرماجرای آرون است.
آرون از هر ثانیه سفرش لذت میبرد. از کوهها و صخرهها بالا میرود، آنها را لمس میکند، انگار که پیوندی ناگسستنی با آن صخرههای سخت دارد. در اوایل فیلم میبینیم که آرون مغرورانه بالای صخرهای ایستاده و به مناظر اطرافش مینگرد. گویی با این نگاه پیروزیاش را بر طبیعت اعلام میکند، طبیعتی که با همه عظمتش اینک زیر پاهای او قرار دارد. آرون با احساسی حاکی از اطمینان و اعتماد به نفس همچنان به پیش میرود تا اینکه به ناگاه حادثهای مسیرِ حرکتش را متوقف میسازد، حادثهای غیرقابل پیشبینی که زندگی این جوانِ سرِحال و پُرانرژی را برای همیشه دگرگون میسازد. آرون با سقوطش در شکاف یک صخره عظیم به تله میافتد و از همه فاجعهآمیزتر اینکه در این سقوط بدفرجام دست راستش در میان قطعه سنگی گیر میکند. اتفاقی که هیچوقت انتظارش را نداشت برایش رُخ دهد و هیچ تدارکی هم برای مقابله با آن ندیده بود.
اینک همه چیز تغییر کرده و او در قلب کوهستانِ تنها و متروک با دستی ناتوان که در میان صخره گیر کرده به سر میبرد. تکاپو برای آزاد کردن خود از دام بیفایده است. نمایی در فیلم او را دردمند و ناتوان نشان میدهد که ترسی عجیب در صورتش نقش بسته است. سعی میکند با فریاد زدن صدایش را به گوش افرادی برساند که امید داشت در آن نزدیکی باشند. با دور شدن دوربین زمانی که آرون را ترک کرده و از شکافی که او در آن زندانی است عبور میکنیم، عظمت و جلال آن منطقۀ کوهستانی بیشتر چشمانمان را خیره میکند. در این چشماندازِ بزرگ، مکانی که آرون در آن است به سانِ شکافی نادیدنی در قلب کوهستانی عظیم و پرشکوه میمانَد و این با نمایی که او با حالتی غرورآمیز بالای صخره ایستاده بود و طبیعت را زیر پاهایش میدید تضادی عمیق به وجود میآورد و کوچکی آرون را در تقابل با عظمت کوهستان به نمایش میگذارد.
اکنون این سؤال بزرگ در ذهن تماشاگر بهوجود میآید: داستان به کجا ختم میشود؟
ورود به خلوتگاهِ خود
فکر کردن به ادامۀ داستان در چنین شرایطی مرا ناامید میکرد و مدام از خودم سؤال میکردم: «آیا واقعاً راه نجاتی برای این فرد وجود دارد؟» و دیگر اینکه «اگر من جای آرون بودم چهکار میکردم؟» مهارتِ کارگردان فیلم در این است که در فضایی بسیار محدود، با نمایشِ فلشبکهایی از گذشتۀ آرون، ما را به دیدنِ فرصتهای از دسترفتۀ زندگی قهرمانِ فیلمش دعوت میکند. مخصوصاً فرصتهایش در ابراز عشق به کسانی که دوستشان داشت. عمق ندامت و پشیمانی را میشد در تمامی چهرهاش بهوضوح مشاهده نمود. اوج این احساس زمانی شکل میگیرد که آرون با صدای بلند میگوید: «مادر دوستت دارم». شاید سالها بود که این جمله را به زبان نیاورده بود، ولی اینک در آن تنهاییِ مطلق، فرصتی ۱۲۷ ساعته بهوجود آمده بود که بدون هیچ تظاهری خودش را ارزیابی کند. دیگر نگاهِ مغرورانهاش معطوف به طبیعت و صخرههای سر به فلک کشیده و دوردست نبود، بلکه نگاهی فروتنانه به جایی بسیار نزدیک، نگاهی به خود. ورود به این خلوتگاهِ تنگ و تاریک برای آرون موهبتی بود زیرا به او مجالی میداد تا صادقانه به گذشتهاش سفر کند و به تفسیر تاریخِ زندگیاش بنشیند. در این بازنگری بود که او ارزش تمام چیزهایی را که از آن برخوردار بود درک کرد و حسی از قدردانی و سپاس وجودِ دردمند و رنجورش را فراگرفت.
بهنظر من هر انسانی نیازمندِ آن است که اوقاتی را در خلوتگاهِ خود در تنهایی سپری کند تا بتواند نگاهش را از اطراف برداشته و متوجه خود کند. دنیای شلوغ و پرهیاهوی ما با بیرحمیِ تمام و بهطرزی ماهرانه امکان وقت تنهایی و تأمل را از ما میدزدد. اما ما مسیحیان نباید این فرصت تنهایی را از دست بدهیم. ما که خود را نجاتیافته، فرزندِ خدا و متعلق به مسیح میدانیم بسیار بیشتر از دیگران باید به وقت تنهایی با خود و با خداوند اهمیت دهیم. ما معیار سنجشی داریم که میتوانیم خود را با آن بسنجیم، معیارهایی که خدا در کلامش آن را برای ما مشخص کرده است. کتابمقدس معیارهای یک زندگی خداپسندانه را به ما معرفی کرده و مسیح نیز الگوی کاملی است که باید تلاش کنیم هر چه بیشتر به او شبیه گردیم. فراموش نکنیم که این ارزیابیها باید به دور از هر ریا و تظاهری باشد. ماسکها را به زیر اندازیم و کاملاً با خودمان و خداوند روراست و صادق باشیم تا بتوانیم از نتایج آن بهرهمند گردیم. چقدر عالی است که خود را در آینه کتابمقدس ببینیم و با وجودِ واقعی خودمان بیشتر آشنا شویم و سعی کنیم در مسیر زیبای کلام خدا زندگی کنیم، چنانکه کتابمقدس میگوید: «به شایستگی آن دعوتی که خوانده شدهایم» (افسسیان۴:۱).
هدیۀ گرانبهایی بهنام زندگی
ما انسانها اگر در گذران زندگی مواظب نباشیم همه چیز برایمان عادی و بیارزش میگردد و طعم شیرینِ خود را از دست میدهد. افرادی را میبینم که چقدر از زندگی شکایت دارند و از ناملایمات و فراز و نشیبهای آن ناراحت و سرخورده شدهاند. بارها این جمله را شنیدهام که: «این دیگر چه زندگی است؟ بهتر است بمیریم و راحت شویم.» ولی این تنها فریادهایی است غیرمنصفانه که حاکی از یک بیماری شایع و فراگیر است که امروزه دامان بشریت را فراگرفته: «زندگی پوچ و بیارزش است». ولی زمانهایی پیش میآید که با واقعهای روبرو میشویم که تلنگری بر ما وارد میکند که همۀ پیشفرضهای سطحی و روشنفکرمآبانۀ ما را بر هم میزند و دیدگاهمان را نسبت به هستی و حیات متحول میسازد. آنجاست که افسوس میخوریم چرا قدر موهبتِ زندگی و حیاتی را که خدا به ما داده ندانستهایم.
آرون نیز در تنهایی خود و زمانی که در دل صخره محبوس شده بود قدر زندگی و حفظ آن را دانست. فهمید که چه گوهرِ گرانقیمتی است زیستن و از هدیۀ ارزشمندِ حیات برخوردار بودن. چرا از آن غافل شده بود؟ چون هیچگاه این طور آن را در خطر از دست دادن ندیده بود. بقایش تا به حال به این صورت مورد تهدید قرار نگرفته بود. این سقوطِ هولناک که چیزی جز مرگ را نوید نمیداد، او را به خود آورد و ارزش زیستن بهگونهای در نظرش برجسته شد که حاضر بود به هر تلاش و کوششی دست زند تا آن موهبت الاهی را همچنان حفظ کند. زندگی هدیهای است که خدا به ما بخشیده است. نباید از داشتن چنین هدیۀ ارزشمندی عار داشت و مدام با گلهمندی از آن به بدی یاد کرد. قدر این هدیۀ الاهی را بدانیم، قبل از اینکه تهدیدِ از دست دادن آن به سراغمان آید.
تسلیم یا ادامۀ مبارزه؟
با وجودِ اینکه خاطراتی که برای آرون زنده میشود حس ندامت را در او بیدار میکند، ارزش زندگی را در نظرش برجسته میسازد و حتی بعضی اوقات لبخندی به روی چهرهاش مینشاند، ولی واقعیتِ تلخ و گزنده این است که او اینک در بین صخرهای در شرایط دشوار به دام افتاده است. ترسهای آرون در بسیاری از صحنهها آشکارا دیده میشود و بیننده مدام به این میاندیشد که او چگونه خود را از این شرایط بغرنج خواهد رهانید. آرون تصویر انسانی را در معرض دیدِ ما قرار میدهد که در اعماق مشکلات و سختیهایی گرفتار شده که امیدِ رها شدن از آنها غیرممکن بهنظر میرسد. به احتمالِ زیاد در زندگی ما نیز زمانهایی وجود داشته است که احساس میکنیم همه چیز دست به دست هم داده تا ما را زیر بار مشکلات و سختیها از پا در آورد. ممکن است آن زمان حسِ تسلیم به سراغمان آید، حسی که راهی جز سر خم کردن در برابر کوه مشکلاتی که بر شانههایمان سنگینی میکند پیش رویمان قرار نمیدهد. شاید پاسخ مثبت به این حس و پذیرفتنِ تسلیم از گذر از آن مشکل آسانتر باشد. ولی فراموش نکنیم که هر تصمیمی اتخاذ کنیم تأثیری شگرف و بنیادین در ادامۀ زندگی ما بر جای میگذارد.
آرون تسلیم نشد و امیدش را به رهایی از دست نداد. به رویاهایش چنگ زد و به کسانی که دوستشان داشت اندیشید. امیدی که در قلب او شعلهور شده بود در مواجهه با تاریکیِ غلیظی که احاطهاش کرده بود به کورسویی میمانْد که قصد خاموش شدن نداشت. با اینکه صخرهها زندانیاش کرده بودند و توانِ تکان خوردن نداشت اما تا جایی که توانست به مددِ خاطرات گذشته به تقویتِ انگیزهاش برای ادامۀ حیات پرداخت تا این شرایط سخت را با پیروزی پشت سر بگذارد. ولی آرون عدم تسلیمش را باید چگونه در عمل نشان میداد؟ معمولاً به نیرو و قدرتی احتیاج است که با آن بتوان حس تسلیم را به زانو درآورد. برای آرون که دیگر منبع قدرتی نمانده بود. رمز بقای او اینک چه بود؟ شاید عجیب باشد ولی رمز رهایی او در اینجا دست یافتن به قدرتی مافوق تصور نبود، بلکه قدرتی که در ایثار و از دست دادن متجلّی میشد. او در این مدت زمان اندک به این آمادگی رسیده بود که نیل به رهایی، تنها با از دست دادن چیز ارزشمند دیگری میسر است. او باید هولناکترین تصمیم زندگیاش را میگرفت. تصمیمی که با درد و رنج همراه بود و پرداختِ بهایی سنگین را طلب میکرد. ولی گویی راهِ دیگری وجود نداشت و بدون آن تصمیم، رهاییاش امکانپذیر نبود. آرون تصمیم گرفت دستش را که در میان صخره گیر کرده بود قطع کند تا بتواند زنده بماند. بازیافتنِ زندگی به بهای از دست دادنِ عضوی ارزشمند. در نمایی بسیار تأثیرگذار و ناخوشایند، آرون دست خودش را با تقلّا و تلاشی بیوقفه قطع میکند. در صحنۀ پایانیِ فیلم، زندانیِ رها شده از شکاف صخره را میبینیم که پس از پیمودن مسیری کوتاه به افرادی برمیخورد که او را در این شرایط نجات میدهند.
آرون بهای سنگینی پرداخت کرد، ولی تسلیم نشد. آیا اگر این کار را نمیکرد نجات مییافت؟ همان طور که قبلاً اشاره کردم آرون نمونۀ انسانی بود که در اعماق مشکلات و بدون امیدِ رهایی گیر افتاده بود. اما این شخص کسی بود که خود را عاری از اشتباه و خطا میدید و با غرور و تکبر طوری وانمود میکرد که از نقاط قوتش بهخوبی آگاه است و بر حرفهاش تسلطِ بی چون و چرایی دارد. ولی با روی دادن مشکلاتی که در اوج قوتاش رُخ داد، به ضعف و حقارت خود پی برد و دانست که برخلاف آنچه تصوّر میکرد قوت او بالاتر از تمامی قوتها نیست. باید این حقیقت را درک کنیم که رمز تسلیم نشدن تنها داشتن قوتی مافوق دیگران نیست. بلکه مواقعی هم هست که تسلیم نشدن با از دست دادن و قربانی شدن امکانپذیر میگردد. شاید تعجبآور باشد ولی در ایمان مسیحی حتی ضعفها نیز میتوانند تبدیل به وسیلهای شوند که قوت را تجربه کنیم. رمز ما مسیحیان برای تسلیم نشدن به شرایط سخت و بحرانی، توکل و اعتماد کامل به خداست. این موضوع مرا به یاد گفته پولس در نامهاش به قرنتیان انداخت که خدا به او میفرماید: «فیض من تو را کافی است، زیرا قدرت من در ضعف بهکمال میرسد»، و واکنش پولسِ رسول این است که: «پس با شادی هرچه بیشتر به ضعفهایم فخر خواهم کرد تا قدرت مسیح بر من قرار گیرد. از همینرو، در ضعفها، دشنامها، سختیها، آزارها و مشکلات، بهخاطر مسیح شادمانم، زیرا وقتی ناتوانم، آنگاه توانایم» (اول قرن ۱۰:۹-۱۲).
سهم ما چیست؟
آرون بهایی پرداخت کرد که باعث نجات جانش شد. قبلاً اشاره کردم که راه نجات در شرایط بحرانی اعتماد و توکل به خداست ولی تأکید بر این حقیقت بدین معنی نیست که در این شرایط ما باید کاملاً منفعل باشیم و هیچ ابتکاری از خود نشان ندهیم. خدا در بعضی امور از ما اعتمادِ مطلق میخواهد ولی در بعضی مواقع دیگر نیز از ما انتظارِ همکاری دارد و خواهان آن است که سهم خود را که موظف به انجامش هستیم، فراموش نکنیم. نباید انتظار داشته باشیم که خدا تمام بار رهایی از مشکلات ما را بهعهده گیرد و حاضر نباشیم خودمان هم سهمی به عهده گیریم. سالها پیش جملهای شنیدم که در بسیاری از مشکلات به من کمک کرد. زمانی که شاید من هم مثل آرون خود را در میان صخرههای عظیم مشکلات یافتم، این جمله در قلبم نور خداوند را آشکار میساخت: «اگر مشکل بزرگی داری، به خدا مگو مشکل بزرگی دارم، به مشکل بگو که خدای بزرگی دارم». چقدر قلبم از این جمله شاد میشد. زمانی که در اوج ناامیدی بودم با یادآوریِ آن امیدم را در خداوند پیدا میکردم، امیدی که برتر از تمامی امیدهاست. بعد از یافتنِ امیدمان به خداوند است که میتوانیم به او اعتماد کنیم و اگر مشکلی در زندگیمان داریم نزد خدای قادر مطلق برویم و مشکلاتمان را هر چقدر هم که بزرگ باشند به دستهای پُرتوانِ او بسپاریم.
چه خوب که اگر ما هم در مسیر رهایی و نجات سهمی داریم، آن را ادا کنیم و قدم لازم را برداریم. با قدرت خداوند که در ماست قادر خواهیم بود در برابر هر آنچه که بر علیه ماست بایستیم و با نیرویی که او به ما میبخشد سهم خود را به نیکویی برای رهایی از مشکلاتمان بپردازیم. شاید لازم باشد بهایی پرداخت کنیم، رنجی را متحمل شویم و یا از چیز باارزشی چشم بپوشیم، ولی مطمئن باشیم که اگر خدا ما را در مسیری هدایت کند، خود نیز ما را مجهز و آماده میسازد تا در این مسیر بتوانیم با قوت و مسح او به پیش برویم. نکته مهم این است که اعتمادمان را به خداوند از دست ندهیم و نگاهمان به او باشد، نه به مشکلات و سختیهایمان. باشد که در هر شرایطی به خدای قادر مطلق بنگریم که امید زندۀ ماست.
در انتها مزمور ۴۶ را به یاد میآوریم که به زیبایی امنیت ما در خداوند را در زمان سختی برای ما بیان میکند:
خدا پناه و قوت ماست، و یاوری که در تنگیها فورأ یافت میشود. پس نخواهیم ترسید، اگر چه زمین متحرک شود، و کوهها به قعر دریا فروافتند. اگر چه آبهایش بخروشند و به جوشش در آیند و کوهها از تلاطم آن به لرزه افتند. بازایستید و بدانید که من خدا هستم، در میان قومها متعال، و در جهان متعال هستم. یهوه خدای لشکرها با ماست، خدای یعقوب دژ بلند ماست (آیات ۱-۳؛ ۱۰-۱۱).